"مسئول زرهی نگاهی به لیست انداخت و به ابوحامد گفت: حتما داری شوخی میکنی، در این لیست که بالاترین مدرک تحصیلی دیپلم است و باقی همه یا سیکل دارند یا تا کلاس ششم و هفتم درس خوانده‌اند. این برادران از پس آموزش‌های زرهی بر نمی‌آیند..."

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، "بلال" رزمنده لشکر فاطمیون است که در رابطه با سردار شهید "علیرضا توسلی" به بیان خاطراتی پرداخت که در ادامه می‌خوانید:

** تاسف ابوحامد در پی شهادت پدر فاطمیون

شهید سید حسین حسینی معروف به سید از دوستان و همرزمان قدیمی ابوحامد در سپاهیان محمد رسول الله بود که در جریان دفاع از حرم جزو اولین نیروها و گروه 22 نفره‌ای بود که به همراه ابوحامد به سوریه رفتند. ایشان معاون ابوحامد و مسئول حفاظت فاطمیون بود.

«حسینی» سومین شهید فاطمیون بود که بعد از شهادت ایشان شهید فاتح به عنوان جانشین ابوحامد انتخاب شد. با شهادت شهید حسینی ابوحامد خیلی ناراحت شد به یاد دارم ابوحامد دقیقا این جمله را گفت که «کمرم شکست». شهید حسینی در بین نیروها به پدر فاطمیون معروف بود.

** از اعضای بدن من بردارید برای جاوید بگذارید

شهید جاوید حیدری معروف به جاوید از نیروهای دلاور فاطمیون بود که جزو نیروهای شناسایی لشکر در عملیات لاذقیه و ارتفاع سلدرین به شهادت رسید. شهید جاوید ابتدا زخمی شد. در بیمارستان که بستری بود ابوحامد به دکتر می‌گفت اگر لازم است از اعضای بدن من بردار و برای جاوید بگذار ولی زنده نگهش دار که دکتر در آخر گفت کاری از دست ما ساخته نیست و جاوید به شهادت رسید. ابوحامد هم پیشانی ایشان را بوسید و اشک در چشمانش جمع شد.

** بعد از عملیات به دیدار رزمنده‌های مجروح می‌رفت

همیشه بعد از هر عملیاتی که انجام می‌شد چند روزی ابوحامد را نمی‌شد به راحتی پیدا کرد، حتما باید دنبالش می‌گشتیم. برایم جای تعجب بود که آخر کجا می‌رود، چه کار می‌کند؟ بعدها که شناختم از حاجی بیشتر شد یا به قول معروف خودمانی‌تر شدیم جواب سوالم را پیدا کردم، حاجی همیشه بعد از هر عملیات به عیادت رزمنده‌های مجروحی که در بیمارستان بستری بودند می‌رفت و جویای حالشان می‌شد. این کار تا آخرین روز که رزمنده‌ها در بیمارستان بودند ادامه داشت، کاری که شاید از کمتر فرماندهی سر بزند.

** اگر در دو جبهه دیگر پیروز باشیم سوریه حکم تفریح دارد

شهید ابوحامد (علیرضا توسلی) می‌گفت: ما در سه جبهه متفاوت می‌جنگیم، اولین جبهه جامعه خودمان است. بعضی افراد تحت تاثیر شایعات و تبلیغات و شبهات می‌گویند موضوع یک کشور بیگانه چه ارتباطی با ما دارد؟ چرا باید خطر مرگ را بپذیریم و جراحت را به جان بخریم؟ مگر کشور خودمان مورد تهاجم قرار گرفته که برای کمک به آنجا برویم و هزینه بدهیم و... در حالی که جنگ امروز تکفیری‌ها امتداد همان جنگ یزید و معاویه با لشکر امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین ‹صلوات الله علیهم› است.

وقتی از این جبهه سربلند بیرون آمدیم تازه بر می‌خوریم به جبهه دوم که خانواده خودمان است! مخالفت‌ها و دلسوزی‌های اهل خانه جزو عوامل بازدارنده در جبهه دوم هست. محبت پدر و مادر نسبت به فرزند جوانی که می‌خواهد راهی میدان نبرد شود و یا محبت جوان رزمنده نسبت به همسر و فرزندانش و خلاصه علایق خانواده در کنار واکنش‌ها و مخالفت‌های شدید و بازدارنده‌ای که از سوی خانواده‌ها می‌شود، مانع از ورود به این میدان نبرد است. اگر کسی توانست از این دو جبهه سربلند بیرون بیاید و موفق به پشت سر گذاشتن این دو جبهه سخت شد، تازه می‌رسد به جبهه سوم که آسانترین جبهه نبرد است. جبهه سوم که مقابله با کفار و تکفیری‌هاست برای رزمندگان نسبت به آن دو جبهه در حکم تفریح است!...

** معجزه در فاطمیون زیاد می‌بینید

حاجی خوشحال شد و گفت: قبول کردند که از بچه‌های ما هم برای یگان زرهی استفاده شود ولی نیرویی می‌خواهند که واجد شرایط باشد. گفتم «چه شرایطی؟»

گفت: فوق دیپلم. حداقل مدرک تحصیلی است که مورد قبول قرارگاه برای یگان زرهی است. گفتم: مگر در بچه‌های ما چند نفر پیدا می‌شود که همچین مدرک تحصیلی را داشته باشند؟. حاجی خندید و چیزی نگفت.

خود حاجی شخصا لیست بچه‌ها را تهیه کرد و به قرارگاه رفتیم. لیست را در مقابل مسئول زرهی قرارگاه گذاشت.

مسئول زرهی نگاهی به لیست انداخت و به ابوحامد گفت: «حتما داری شوخی میکنی، در این لیست که بالاترین مدرک تحصیلی دیپلم است و باقی همه یا سیکل دارند یا تا کلاس ششم و هفتم  درس خوانده‌اند. این برادران از پس آموزش‌های زرهی بر نمی‌آیند.» حاجی گفت: «شما با توکل به خدا شروع کن، خدا خودش کمک می‌کند!»

با اصرار فراوان ابوحامد بالاخره مسئول زرهی راضی شد که امتحان کند و در آخر گفت «ابوحامد من می‌دانم که نمی‌شود.»

چند روزی از شروع آموزش نگذشته بود که مسئول زرهی به نزد ابوحامد آمد و به حاجی گفت: «من در طی خدمت بیست و چند ساله‌ام در زرهی، اولین بار است که همچین چیزی را می‌بینم که یک نیرو با این سطح تحصیلات پایین بهترین کادر زرهی شود.»

ابوحامد با لبخند همیشگی گفت: «این برادران سربازهای آقا امام زمان(عج) هستند. تعجب نکن از این معجزات در فاطمیون زیاد می‌بینید.»

** ماجرای پوتین ابوحامد که به یکی از رزمنده‌های خط اهدا شد

به پوتین‌هایش نگاه کردم و گفتم: «حاجی شما فرمانده یک لشکر هستید. این چه پوشیدنی است. یک لحظه صبر کنید.»

میدانستم شماره پاهای ابوحامد با پاهای خودم یکی است. یک جفت پوتین آمریکایی که یکی از دوستان برایم هدیه آورده بود را به ابوحامد دادم. چیزی نگفت. همان جا پوتین‌ها را به پا کرد. می‌خواستم پوتین‌های قدیمی را دور بیاندازم که قبول نکرد. پوتین ها را توی پلاستیک گذاشت و همراه خود برد.

یک هفته با کمال تعجب دیدم که دوباره همان پوتین‌های قدیمی را به پا کرده است. گفتم «حاجی از پوتین‌های جدید خوشتان نیامد؟»

سریع گفت «نه اتفاقا خیلی هم خوب بودند ولی جایی برای نماز رفته بودم وقتی آمدم بیرون پیداشون نکردم» و خندید.

بعدها فهمیدم همان روز وقتی برای سرکشی به خط می‌رود. پوتین‌ها را به یکی از برادران در خط داده است.

 تا جایی که می‌توانست خودش را بیکار نمی‌گذاشت. به بچه‌ها در خطوط عملیاتی، مجروحین در بیمارستان سر می‌زد و در اوقات بیکاری با فوتبال اوقاتش را پر می‌کرد. بعضی اوقات پیش می‌آمد که چند روز پشت سرهم به رزمندگان و مجروحین سر می‌زد.
منبع: دفاع پرس