محسن بیشتر خودش را یک بسیجی میدانست
دوستان شهید قوطاسلو نیز حرفهای پدر را تکرار میکنند. آنها نیز از این شهید والامقام فقط خوبی دیدهاند و روایت میکنند. کسائی مقدم خودش را یکی از دوستانش شهید قوطاسلو میداند. اما پدر و برادر شهید او را استاد و معلم شهید در هیأت و مسجد معرفی میکنند.
از افسران رشید و علاقمند به ارتش بود/الگویش شهید صیاد شیرازی بود/به او میگفتم تو صیاد شیرازی آینده هستی
کسائی مقدم از ویژگیهای اخلاقی شهید محسن قوطاسلو چنین میگوید: جوان بسیار با اخلاق، هیئتی و بسیجی بود. یک الگو و یک اسوه خوب برای میهن اسلامی بود. کربلای محسن قطاسلو فقط زیارت سوریه را کم داشت که آن را هم رفت و آنجا هم به شهادت رسید.
او ادامه میدهد: محسن از افسران رشید و علاقمند به ارتش بود. هر موقع محسن را میدیدیم در حال تمرین و حفظ آمادگیش بود. اینقدر کارش را خوب دنبال میکرد که من همیشه به او میگفتم حاج محسن تو آنقدر خوب پیگیر کارت هستی که فکر میکنم صیاد شیرازی آینده باشی. با عشق کارش را دنبال میکرد و همین باعث میشد ما او را همانند صیاد سخت کوش بدانیم. الگویش شهید صیاد شیرازی بود.
بهترین روحیهاش ایجاد الفت بین بچهها بود/گفته بود من آنقدر سوریه میمانم تا شهید شوم
کسائی مقدم با اشاره به اینکه محسن از بچههای دوست داشتنی و عزیز هیئت بوداز بهترین ویژگی اخلاقی او رد میان دوستانش چنین میگوید: بهترین روحیهاش ایجاد الفت بین بچهها بود. تلاش محسن این بود که اگر بین بچهها کوچکترین مشکلی پیش میآمد، محور حل این مشکلات بود. تقید و تخلقش برای همه بچههای ما نمونه بوده است. نه اینکه الان چون شهید شده بخواهم این را بگویم. محسن همیشه برای همه بچهها زبانزد بوده و نهایتا هم به این فیض عظمای شهادت رسید و همه محسناتش با شهادت تکمیل شد.
او از اشتیاق شهید محسن برای شرکت در میان مدافعان حرم صحبت میکند و میگوید: در موضوع دفاع از حرم هم داوطلبانه همراه چند نفر از دوستانش در ارتش به سوریه رفت که الحمدلله خیلی هم با رشادت و شجاعانه جنگید و به فیض شهادت هم نائل آمد. بعضی از دوستانش سه یا چهار روز قبل از شهادتش برگشتند اما او گفته بود من آنقدر اینجا میمانم تا شهید شوم.
او ادامه میدهد: ما و خانواده شهید میتوانیم فقط خود را اینگونه آرام کنیم که یقین داشته باشیم محسن با شهادت به خواستهاش رسید. قبل از رفتنش یادم هست مقداری در رفتنش تعلل شده بود که به من میگفت: «حاجی دعا کن رفتنمان زودتر جور بشود» و من هم به او گفتم انشاالله بروی و سالم برگردی. اما شهادت نصیبش شد.