نوجوان باصفاي جنگ
محمد متولد سال 44 در روستاي ولاجرد تاكستان قزوين بود. از نوجوانان باصفاي دوران جنگ بود كه در مناطقي مثل خيبر، شلمچه، شيخ محمد و. . . جنگيده بود. بعد از جنگ و ايجاد يگان صابرين هم جزو اولين نيروهاي داوطلب، عضو اين يگان شد. چراكه فكر ميكرد عضويت در صابرين ميتواند زودتر او را به دوستان شهيدش برساند.
شهيد محمد جعفرخاني در ميان همرزمانش به «جعفرخان» معروف بود. يك فرمانده فوقالعاده عملياتي كه خيلي خوب با نيروهايش كار ميكرد و در مدت كوتاهي آنها را به بالاترين مرز آمادگي ميرساند. يكبار كه قرار شد نيروهاي تازهوارد 100 كيلومتر در كوير پيادهروي كنند، كمتر كسي فكر ميكرد اين بچهها از عهده چنين آموزشي بربيايند، خصوصاً آنكه بايد در مدت آموزشي، با گوشت خامي كه در اختيارشان قرار داده شده بود، خودشان را سير كنند! اما عملكرد خوب جعفرخان باعث شد تا نيروهايش به درجهاي از آمادگي و ورزيدگي برسند كه بتوانند از پس اين آموزش سخت بربيايند.
براي رضاي خدا
«براي خدا، به ياري خدا، براي رضاي خدا»؛ جعفرخان هر وقت ميخواست صحبتي بكند، كلامش را با اين واژهها آغاز ميكرد. بعد هم دعاي فرج را ميخواند و اين حكايت از شيخ مفيد را تعريف ميكرد كه يك روز آقا را در سرداب ملاقات ميكند و امام به شيخ ميفرمايند به شيعيانم بگو: «اگر ميخواهيد من در حق شما دعا كنم، شما نيز براي فرج من دعا كنيد.» توصيه جعفرخان به نيروها و همرزمانش اين بود كه هميشه قبل از شروع هر كاري دعاي دسته جمعي فرج بخوانيد. جعفرخان اگرچه يك فرمانده گردان بود، اما روحيه بسيجي داشت و اگر غذاي فرماندهان غير از غذاي نيروهاي ديگر بود، آن را نميخورد و همسفره نيروهايش ميشد. يك بسيجي به تمام معنا كه زيارت عاشوراي بعد از نماز صبحش ترك نميشد و هميشه جيبهايش پر بود از دعاهاي كارتي زيارت عاشورا، توسل و ناحيه مقدسه كه بسيار آنها را ميخواند. او عاشق حضرت زهرا(س) بود و سجدههاي طولانياش نشان از عبوديت و اخلاصش ميداد.
نبرد با ريگي
جعفرخان و نيروهايش در عمليات هاي بسياري عليه ضد انقلاب شركت كردند. يكبار قبل از تحويل سال 88 بود كه به مقابله با نيروهاي عبدالمالك ريگي رفتند. قرار بود او و نيروهايش كميني عليه جندالشيطان ترتيب بدهند. اما نيروهاي ريگي از سمت ديگري رفتند و با بچههاي نيروي انتظامي درگير شدند. تا جعفرخان از موضوع مطلع شد، سريع بچههايش را به سمت درگيري برد و توانستند يكي از فرماندهان جندالشيطان و چند نفر از نيروهايش را به هلاكت برسانند. عيد هم كه از راه رسيد، فرماندهان تصميم گرفتند او و گردانش را به مرخصي بفرستند، اما گفت «بچهها بياييد عيد را همين جا در منطقه باشيم و به جاي ما گردانهاي ديگري به مرخصي بروند.» بچهها هم قبول كردند. شهيد محمد غفاري مأمور سفره هفت سين شد و جالب اينكه شهيد شوشتري به گردان جعفرخان رفت و نفري 4 هزار تومان به نيروهايش عيدي داد.
پرواز در جاسوسان
نبرد با ضد انقلاب پژاك در شمالغرب، همان بهانهاي بود كه روح بيقرار جعفرخان را به سوي پرواز سوق ميداد. او و نيروهايش در ساعت چهار صبح روز 13 شهريورماه به قدري به مواضع ضد انقلاب در ارتفاعات جاسوسان نزديك شدند كه صداي نفسهاي نفاق را ميشنيدند. وقتي عمليات آغاز شد، جفعرخان به سمت يكي از سنگرهاي ضد انقلاب رفت، غافل از آنكه سنگر با مواد منفجره و ريموت مجهز شده و با انفجار آن، پاهاي جعفرخان مجروح شد. اما او روي دو زانو نشست تا نيروها متوجه زخمش نشوند. در همان حال بچهها را به ادامه عمليات تشويق كرد و خودش نيز به سمت دشمن تيراندازي ميكرد. درگيري ساعتي طول كشيد در طي اين مدت جعفرخان اجازه نداد امدادگر به زخمش رسيدگي كند تا مبادا نيروها با ديدن مجروحيت او، روحيهشان را از دست بدهند. عاقبت وقتي كه تنها چند متر به دهانه كانال تروريستها مانده بود، خمپارهاي كنار جعفرخان و علي بريهي از نيروهايش اصابت كرد و هر دو به شهادت رسيدند.
*روزنامه جوان