گروه فرهنگی مشرق - سراغ فینالیست های لباهنگ رفتیم تا سوال پیچشان کنیم. به هر حال دو آتشپاره دیگر یعنی ارشا اقدسی و امیر علی نبویان آمدند و یک گپ مفصل زدیم. ارشا سال هاست با تأسیس گروه سیزده مرزهای ملی را هم رد کرده و حتی با نیکلاس کیج همکاری داشته و در پروژه جیمز باند هم دست به کارهای محیرالعقول زده. آن طرف ماجرا هم یک پسر پر شر و شور باهوش قرار داشت که توانست با دلبری های خاص خودش بازی را ببرد. به گزارش ایده آل «امیرعلینبویان» سال هاست که در عرصه رسانه، کتاب، بازیگری و نویسندگی فعال است و یک آچار فرانسه به حساب میآید.
*از انتخاب های تان شروع کنیم. کار کدام تان سخت تر بود؟
امیر علینبویان: ارشا انتخاب خیلی سختی کرد. حاضر بودم انصراف دهم ولی «صنما» رااز بر ندارم. لب زدن با این آهنگ خیلی سخت است. نمایش ارشا بسیار فوق العاده بود. فرقی وجود دارد میان من، ارشا و اشکان . ارشا و اشکان از یک جنس هستند و همه چیز را بزرگ میبینند. اشکان بازیگر روی صحنه است و با تماشاگران داخل استودیو به خوبی ارتباط برقرار میکند و ارشا نیز همین طور و این را یک قاب بزرگ میبیند.
منتها من به قضیه به شکل دیگری نگاه کردم. دوربین را شکار میکنم چون تصور میکنم کسانی که در داخل خانه ها نشستهاند با این چشم مرا میبینند. کسانی که در داخل استودیو هستند 500 نفر آدم با حال و پایه اند که در طور رفتار کنید با شما راه میآیند؛ حتی من به رامبد هم نگاه نمیکردم و سعی میکردم دنبال چراغ روشن دوربین بگردم.
اگر میخواستم در زمین ارشا بازی کنم بازنده مطلق بودم. من شاید بتوانم با یک ماه تمرین روی دو دستم دو قدم راه بروم و به زمین بخورم؛ بنابراین من باید کار خودم را بکنم. کار من چیست؟ انتخاب شعر و ترانه خوب. شما می توانید تا ساعت شش صبح از محسن چاوشی بگذارید و من برایتان لب بزنم چون همه را از قبل سنتوری حفظ هستم. تا الان روی محسن یگانه تلاش کردم برای ترکی که می گفت: « یادته آرزو می کردی یه روز تو خیابون آدما بشناسنت چی شده عینک دودی ... » من فکر کردم می تواند نمایشی باشد اما متوجه شدم که اصلا نمی شود آن را حفظ کرد.
*ملاک شما برای انتخاب آهنگ در این دوره چه بوده است؟
امیر علینبویان:مجوز، فرقی نمی کند که انتخاب ما چه بود؛ چون اصلا انتخاب ما مهم نبود؛ یعنی مهم بود ولی هر چه ما انتخاب می کردیم خیلی دیر رد می شد. همه ما یک شب قبلش آهنگ مان نهایی شد.
*خود شما چگونه انتخاب شدید؟
ارشا قدسی: من دوست داشتم اجرایی برای خوانندههایی که کار انجام میدهند، داشته باشم بعد متوجه شدم میلاد کی مرام برای اجر می رود و دوست داشتم برای میلاد این کار را انجام دهم؛ مثلا پشت سر او اتفاقاتی که مجاز باشد و با استانداردهای تلویزیون همخوانی داشته باشد، انجام دهیم. میلاد خیلی دوست نداشت در اجرای اولش این اتفاق بیفتد اما من اصرار داشتم که از اول این خلاقیت را نشان دهم چون تصور می کردم چیزی که به فکرم رسیده است همان اول تازه و زیباست. به رامبد اس ام اس دادم و گفتم خیلی دوست دارم در برنامه باشم و این کار را انجام دهم و فکر میکنم می توانم کارهایی را انجام دهم که در ایران کسی آنها را انجام نداده است. دوست داشتم روی صحنه و در مقابل مردم اتفاقاتی بیفتد و مردم از نزدیک خودشان ببینند که ما چه میکنیم. رامبد موافقت کرد و گفت فردا میتوانی بیایی.
امیر علی نبویان
من اصلا آماده نبودم و فقط تز داده بودم و می خواستم بدانم آیا او موافقت میکند یا نه! بعد تازه بنشینم و فکر کنم و برای آهنگ طراحی کنم. شب بیدار ماندم و تا هشت صبح طراحی کردم و هشت تا 10 صبح با بچه ها تمرین کردم و بعد به استودیو رفتم تا از نزدیک اندازه ها را ببینم و اجرای اول را رفتم در اجرای دوم من آنچه از قبل در ذهن داشتم را اجرا کردم. مثل همه آدم ها حس ناسیونالیستی داشتم و دوست داشتم در موقع مناسب آن را نشان دهم؛ مثلا در یک مسابقه بدلکاری در روسیه میتوان از هواپیما پرش انجام داد و من با پرچم ایران پریدم. همیشه هم هر جایی شرکت می کنم یک مچبند ایران می بندم تا آنها متوجه شوند که من ایرانی هستم اجرای آخر هم که کمدی شد.
*نمی توانستی خودت را آتش نزنی و این را ثابت کنی؟
ارشا قدسی: بله ولی این کاری بود که در دنیا کسی آن را انجام نداده بود. یکی از دوستانم که در سیرک کار میکند به من گفت میتوانی این کار را در گینس ثبت کنی. قبلا فقط یک بار در آمریکا که جوایز بدلکاری میدادند یکی از کسانی که قرار بود جایزه اش را بگیرد آتش گرفته آمد جایزه اش را گرفت و رفت. من دو رکورد آماده گینس دارم. بانجو می پرم و کش بانجو را در دستم میگیرم و آن را تنظیم میکنم تا دم زمین و روی زمین میایستم. این کار با یک آلمانی انجام داده بود. من برای اینکه مشتری جمع کنم و هیجانی برای خودم داشته باشم این کار را انجام می دادم یا در دهان دوستم کیت کت میگذاشتم و از دهانش گاز می زدم. از همه چیز جالب تر بعد از اجرای لباهنگ اینکه آن طرفیها خیلی توجه کردند و گفتند یک نفر که آتش گرفته بود آواز خوانده و من زیر آن کامنت ها مینوشتم که من آواز نخواندم بلکه لب زده ام. آنها در پاسخ می گفتند که حالا ما منظورمان خواندن یا نخواندن شما نیست.
امیر علی: اما بعد از آنکه گفتی می خواهی کاری کنی که هیچ کس انجام نداده بلافاصله برادرم به من گفت می خواهد خودش را آتش بزند.
*امیر علی تو چرا خودت را آتش نزدی؟
امیر علی: من بلد نیستم. ارشا یک قابلیت هایی دارد که مختص اوست و در ایران نیز شاید سه نفر هم مانند او نباشند. دیروز هم به او گفتم که اگر بخواهید یک همچین بازی ای با او انجام دهید، مثل این است که بخواهید با دیوید کاپرفیلد گل یا پوچ بازی کنید. نوعی که من انتخاب شدم به این شکل بود که من در یک کارگاهی طراحی قصه آموزش می دهم و همزمان به صورت اتفاقی رامبد جوان در آنجا وورک شاپ داشت. از قبل با یکدیگر آشنایی داشتیم و وقتی برای چای خوردن بیرون رفتیم، مچ دست مرا گرفت و به استودیو برد و گفت که من در حال ساخت مسابقه لباهنگ در خندوانه هستم و تو هم در آن هستی، اصلا جمله خبری بود. من هم همان زمان آهنگ اولم را گفتم؛ یعنی همین قدر سریع و بدون نظر خواهی اتفاق افتاد.
و آن روزی که ما برای مسابقه با احسان به استودیو رفتیم هنوز 12 نفر کامل نبودند و من پیشنهاد داد که برانکوایوانکوویچ و چلنگر یک گروه باشند و آهنگ کروات بخوانند؛ حتی تلفن های شان را هم پیدا کردیم ولی دیگر دیر شده بود. به یاد دارم سجاد افشاریان کفت ما الان به کسی نیاز داریم که به او پیشنهاد دهیم و او بیاید.
*یک زرنگی ای که تو داری این است که ارشا هر کاری کند، خارج از چارچوب تلویزیون است ولی تو بیرون نمی زنی.
امیر علی: بله، اجرای اول ارشا تقریبا اصلا پخش نشد. در مورد انتخاب هایم هم باید بگویم «بازار خرمشهر» یکی از انتخاب های من بود. میخواستم یک پسر بچه تپل و بامزه با عینک ریبن و یک دختر را با چادر گل گلی بیاورم که بازی روی سن داشته باشند ولی آهنگ مجوز نگرفت. به پیراهن تیم ملی فکر کرده بودم که نام خودم را پشت آن بنویسم و شماره ام نیز ستاره 780مربع باشد ولی هیچ کدام نمی شد چون آنها هر کدام برای یک آهنگی بود که مجوز نمی گرفت.
*همیشه برخوردها با تو در خارج از ایران خوب بود و به ایرانی بودنت افتخار می کردی؟
ارشااقدسی : هفت سال پیش وقتی با دوستانم بیرون می رفتیم سعی می کردم فارسی صحبت نکنم چون از اینکه ایرانی بودم خجالت می کشیدم اما همان موقع از این کار خجالتم خجالت کشیدم. از آن زمان با خودم گفتم که باید کاری کنیم که وقتی از ما پرسیدند شما کجایی هستید و ما گفتیم ایرانی طرف مقابل خوشش بیاید. من روی این موضوع واقعا سرمایه گذاری می کنم و زحمت می کشم؛ در این حد که یکی از همکاران خانم ماوقتی میرود تا جایزه بهترین بدلکار دنیا را بگیرد، یک پیرزن روی فرش قرمز به او می گوید آنکه از ایران آمده تو هستی و در مقابل آن هم جمعیت زانو میزند و دست او را می بوسد. بعدها متوجه شدیم که این زن جایزهای به نام خود دارد. او می گفت که باید دست چنین آدمی را بوسید و وقتی چنین اتفاقی می افتد من به پهنای صورتم گریه می کنم. یا وقتی رئیس ما میرود تا جایزه SAGرا بگیرد و پشت میکروفن از هم تشکر می کند و در آخر نیز از بدلکاران ایرانی تشکر می کند، من بسیار خوشحال می شوم. به این علت که ما توانستهایم تاثیر بگذاریم. آنجا 75 بدلکار وجود داشت و چرا او فقط از بدلکاران ایرانی تشکر کرد. در آنجا از همه کشورها بدلکار وجود داشت ولی فقط ما بودیم که توانستیم کاری کنیم که در ذهن او تأثیر بگذاریم. برای من بسیار مهم بود که بگوید ایرانی.
*امیرعلی نظر تو چیست؟
ارشااقدسی : من به قضیه بین المللی نگاه نمی کنم؛ دعوا سر دو چیز است؛ یکی به دست آوردن آبرو و دیگری حفظ آبرو. در واقع فکری که من می کنم و حوزه ای که در آن فعالیت دارم مربوط به حفظ آبروست و ارشا برای به دست آوردن آبرو تلاش می کند؛ بنابراین هر چه هست اینجاست یک چیزی خیلی اهمیت دارد و آن اینکه به نظرم فضای مجازی یک تریبون است که در اختیار همگان قرار دارد و اتفاقا یک فضای کاملا حقیقی است و آدمها در آن زندگی میکنند و می تواند منجر به بیآبرویی شود و متأسفانه شده است. راستش من کمی دلخور هستم نمی دانم از چه کسی؛ دلخورم از اینکه چرا یک برنامه ای مثل خندوانه باید باعث شود ارشا به یک چهره تبدیل شود. چرا نباید بدانیم یکی مثل ارشا به یک چهره تبدیل شود. چرا نباید بدانیم یکی مثل ارشا در آخرین اثر جیمزباند با آنها همکاری داشته. نمی دانم دلخوری و گلایه ام از چه کسی است و خوشحال هستم یک خندوانه ای بود که این اتفاق را به وجود آورد.
*امیرعلی از تمجید چه کسانی تا حالا خیلی لذت بردی؟
امیرعلی: خیلی ها مثل گلاب آدینه. من از تمجید گلاب آدینه بسیار لذت بردم. خدا را شکر خیلی ها بودند. حس آن لحظه اندازه آدرنالین ندارد یک ریخت دیگری است.
هدایت هاشمی به ما تمرینی داده بود که باید لیرشاه را به صحنه میبردیم. من این لیرشاه را با بعضی از شخصیتهای و کاراکترهای تاریخی ایران آدابته کردم و به یک زبانی آن را نوشتم که به محض آوردن اسم فلانی، مخاطب متوجه شود که قصه پشت سر این آدم چیست و بعد قصه را با وام گرفتن آن شخصیتی که ساخته اید متوجه شود. این کار را کردم و هدایت هاشمی خوشش آمد و نکات مثتبی را بیان کرد.
یک ماه بعد کتابی در مورد علی حاتمی میخواندم. این کتاب مجموعه مصاحبه های ایشان و مجموعه نقدها در مورد فیلم هایش و مجموعه آثار او از دورانی بود که با تلویزیون کار می کرد تا بعدها. در مصاحبه ای ایشان می گوید: من زمانی که دانشجوی ادبیات نمایشی بودم، اساتید که به ما تکالیف می دادند، من با آدابتاسیون این نمایش ها با برخی داستان های فولکلور استفاده از شخصیت های تاریخی اینها را به شکل دیگری روی صحنه میبردم. من این موضوع را ساعت دو و نیم شب فهمیدم. موجودی که من آرزو داشتم کاشکی زنده بود و کف صحنه او را تی می کشیدم در آن دوره همان کاری را میکرد که من کرده بودم و آن شب یکی از بهترین شب های زندگی من بود. منتها مشکل این بود که ساعت دو و نیم شب یا همه کسانی که شکسپیر و لیرشاه و حاتمی را میشناختند خواب بودند یا رفقای شب زنده دار که بیدار بودند، اهل این ماجرا نبودند و شما نمیتوانستید این شادی را با کسی در میان بگذارید.( خنده )
*ارشا تو هم از لذت های این شکلی بگو.
ارشا اقدسی: گری پاول سینمای اکشن آمریکا را با خود یدک می کشد و هر کسی جرأت همکاری با او را ندارد. او اخلاق عجیبی دارد. وقتی برای من کامنت می گذارد و کار مرا تأیید می کند چنین حالی به من دست می دهد؛ مثلا وقتی فیلم چپ کردن ماشین مرا دید که با آن 35 متر می پرم و دو پشتک از جلو می زنم نگران بودم که نظر او چیست. وقتی گفت .... همه خستگی ام در رفت. در واقع دوره ای شما سختی می کشید برای اینکه یک نفر شما را تایید کند و حرف آن یک نفر بسیار برای تان عزیز است.
*امیر علی تو در دانشگاه برق خواندی؛ کلاس های بازیگری را هم به موازات آن می رفتی؟
امیر علی: نه. مدت ها فاصله افتاد.
*در این بین چه میکردید؟
امیر علی:کار می کردم.
*چه سالی از آمل به تهران آمدید؟
امیر علی:سال 87 برای کلاس های بازیگری به تهران آمدم.
*معلمت در موسسه کارنامه هدایت هاشمی بود؟
امیر علی: هدایت هاشمی، مهتاب نصیرپور، حسن معجونی، بهمن دهقانی، آناهیتا اقبال نژاد و ... بودند.
*ارشا تو که بچه تهران هستی چرا زبان انگلیسی خواندی و رفتی ؟
ارشا اقدسی: رشته ام ریاضی بود ولی دفعه اول دانشگاه قبول نشدم؛ چون علاقه ای به این رشته نداشتم و رشته زبان انگلیسی را انتخاب کردم. دانشگاه که تمام شد به ایتالیا رفتم و زبان ایتالیایی خواندم و مدتی هم در پرتغال زندگی کردم اما چون نمی توانستم ورزش کنم. افسرده شدم و بازگشتم.
*برای چی پرتغال رفتی؟
ارشا اقدسی: کار می کردم و در کار فرش آنتیک بودم. وضع مالی من خیلی خوب بود و در آمد بسیار خوبی داشتم ولی وقتی برگشتم وضع مالی ام بسیار خراب شد و حالا در ازای آن اشتباه سعی می کنم به شدت زندگی کنم اما از این تصمیم با اینکه از نگاه بسیاری از نظر بیزینسی تصمیم اشتباهی بود، راضی هستم.
*سطح مالی خانوادگی تان بالاست؟
ارشا: متوسط رو به پایین. من با مادرم که فرهنگی بازنشسته است زندگی می کنم و پدرم فوت کرده و خواهرم هم ایران نیست.
*امیرعلی وقتی به تهران آمدی نمیترسیدی؟
امیر علی نبویان: من کلا نمی ترسم. به دل قضیه می روم و برایم چیزی مهم نیست. می روم اگر باختم که باختم و نمی ترسم.روزی که برای مصاحبه رفتم، مرا رد کردند. من صادقانه رفتم آنجا و گفتم هیچ چیزی بلد نیستم به آنها برخورد و گفتند که اینجا چه کار می کنید؟ گفتم آمده ام یاد بگیرم. قول می دهم اگر به من یاد بدهید، یاد بگیرم. مرا از اتاق بیرون فرستادند و چند نفری نشستند و گپ زدند و یکی، دو نفر از آنها عصبانی بیرون رفتند. بعد خانم اسکندرپور آمد و گفت من شما را قبول کردم. من هم گفتم نمی گذارم خجالت زده شوید.
*هدف تو چه بود؟
امیر علی نبویان: رو کم کنی. من فوتبال تماشا می کردم که یکی از دوستانم به من گفت یک آقایی دارد اتنخاب بازیگر می کند و من عکس تو را به او نشان دادم. آن آقا گفته بود خیلی خوب است بگویید که بیاید. دوستم جواب داده بود که من شمال هستم و در پاسخ شنیده بود که اشکالی ندارد، بیاید.
من هم در این فازها نبودم و علاقه مندی ای به این جریان نداشتم ولی به آنجا رفتم و از من سوالاتی در این مایه ها که شغل پدرت چیست، پرسیدند. متوجه شدم که از من پول می خواهد. خیلی به من برخورد. وقتی از پله ها پایین آمدم آدرس کلاس بازیگری روی در آنجا بود. خواستم روی او را کم کنم و روزی او به من بگوید بیا با من کار کن و من جواب بدهم که با شما کار نمی کنم. فقط به همین علت.
ارشا شما گفتید که ریاضی دوست نداشتید و رفتید زبان انگلیسی خواندید. به پرتغال رفتید و کار فرش انجام دادید تا بالاخره به علاقه تان رسیدید.
ارشا: من دقیقا به کسی نیاز داشتم که راه را به من نشان دهد ولی پدر من همیشه مرا آزاد می گذاشت و در عین آزادی روی من کنترل داشت. از بچگی بازهای وحشتناکی می کردم. گاهی می گویم شانسی بزرگ شدم ولی واقعا حواس پدرم به من بود. به نظرم پدرم بهترین کار را در حق من کرد و آن اینکه گذاشت من خود را پیدا کنم. آنها روحیه مرا می دانستند. من شخصیتی نداشتم که در خانه بنشینم و منتظر اتفاقاتی باشم. اگر آدمی خودش آن چیزی را که می خواهد پیدا کند، موفق می شود؛ البته مادرم به من گفت باید ریاضی بخوانی چون کامپیوتر دارد و ... اما من اصلا علاقه ای به این رشته نداشتم. یکی از رشته هایی که دوست داشتم دامپزشکی بود چون فکر می کردم که با یک حیوان کوچک در ارتباط هستم. همه بازی های دوران کودکی ام را امروز با ورژن بزرگ تر با اسباب بازی های بزرگ تر انجام می دهم؛ مثلا در دوران دبستان همیشه یک تفنگ اسباب بازی داخل کیفم داشتم و زمان برگشتن به خانه به بانک می رفتم. لباسم را روی دهنم می گذاشتم و داد می زدم. بعد دو تیر می زدم و فرار می کردم. به خانه که می رفتم ماجرا را به مادرم می گفتم و مادرم می خندید. مادرم در همان بانک حساب بانکی داشت. یک روز که به آن بانک رفتیم، متصدی بانک به من گفت عموجون چند وقت هست که نمی آیی بانک بزنی؟ آنجا بود که مادرم باورش شد. الان برای فیلم های بانک می زنم و با ماشین گاز می دهم و در می روم. همان اتفاق می افتد ولی همه چیزهایی که ما انتخاب می کنیم همان چیزی است که ما خومان می خواهیم و هیچ کس ما را مجبور نکرده است.
صدابرداری هست که یک دستش قطع است ولی یکی از بهترین صدابردارهای دنیاست. رانندگی اش هم حرفی ندارد. با او کارتینگ مسابقه دادیم و به شوخی به او گفتیم که ببینیم دوباره دستت کنده می شود یا نه. یا مثلا سر پروژه جیمزباند داشتیم سر میز غذا حرف می زدیم و یک نفر که آنجا نشسته بود، گفت سفید برفی اکران است و بیایید سفید برفی را ببینید.من با آنها همکاری کرده ام. می خواستم کارت او را بخوانم و بدانم او کیست. از او سوال کردم شما چه شغلی دارید؟او گفت من هانی مون دارم دیگر. من تصور کردم او یک حیوان دارد. او گفت هانی مون چیست و دو کانتینر نشان داد که توالت بود. او توالت ها را سر صحنه می آورد. توالت ها را می شست به طوری که همیشه تمیز بودند و همیشه موزیک در آنجا پخش می شد و بوی خوش می داد و ... آنها نیز با شغل خود حرفه ای کار می کنند.
قبل از آن تصور کردم که او فیلمبردار یا بدلکار است یا ... ولی دیدم که او هم کارش را با علاقه و تخصص انجام می دهد.
*امیر علی شما در تلویزیون کار کرده اید. آدم ها را چگونه دیدید؟
امیر علی: چیزهایی که ارشا می گوید کاملا درست است. باید بپذیریم مخاطبان تلویزیون در این سال ها به شدت کم شده یا تلویزیون قصد پس گرفتن مخاطبانش را دارد یا ندارد. اگر بنا را بر هر دو فرض بگذاریم باید بگویم که اگر قصد نداشته باشد، بحثی نداریم ولی اگر قصد دارد خودش نباید باور کند که باخته است من شانس داشتم برنامه های خوبی با تیم منصور ضابطیان و ... بازی کنم. من سر برنامه های دیگر نیز حضور داشتم. سر بعضی از برنامه ها دیالوگ هایی می شنوید که سر برنامه های منصور ضابطیان یا محمد صوفی هرگز نمی شنوید یا هرگز سربرنامه خندوانه نشنیدم. فکر می کنم دلی توفیق این برنامه ها همین است و آن دیالوگ این است که « بگیر بره؛ کی می بینه » این یعنی هم چیز خراب شد.
تهیه کننده تلویزیون به من زنگ زده و گفت منصور ضابطیان هر قدر به تو می دهد، من دو برابرش را می دهم و همین فردا صبح بیا و چک آن را بگیر . 300 برنامه در طول سال هست و در هر برنامه 50 دقیقه می آیی و می نشینی و یک سلام و علیک می کند و کارشناس می آید یکم « چرت و پرت » می گوید و تو هم خداحافظی می کنی و می روی عین همین دیالوگ را گفت. من تنها جوابی که توانستم بدهم این بود که نه ممنون.
*پیشنهاد بازیگری داشته اید؟
ارشا: یک فیلم با نیکلاس کیج بازی کردم و نویسنده آن پال شریدر بود که تاکسی درایور را نوشته است. من نقش یک کنیایی را بازی و بدلکاری کردم. الان هم یک کار آمریکایی در صربستان به من پیشنهاد شده که نقش یک سرباز است که در جنگ می جنگد و کشته می شود و باید کار با اسلحه را انجام دهد.
بازیهای آن طرف را قبول میکنم چون آنها میدانند که من بازیگر نیستم و اصطلاح انگلیسی آن استاند اکتر است؛ یعنی بدلکار بازیگر و خیلی تفاوت دارد. بازیگر یعنی کسی که کار حرفه ای او بازیگری است ولی ماها بازیگر حرفهای نیستیم ولی می توانیم بازی هم کنیم. کارگردان هم از من به اندازه یک بازیگر توقع ندارد و این خیلی مهم است اما اگر اینجا بازی کنم کارگردان از من به اندازه بازیگر توقع دارد. شاید شانسی یک نفشی را هم خوب بازی کنم ولی من بازیگر نیستم و تخصص و مطالعه و تحقیق بازیگری ندارم و با توجه به تجربه ای که در صحنه برای من اتفاق افتاده است به درکی از بازیگری رسیدهام. مثلا در شهر موش ها نقش گربه را بازی کردم که تجربه خوبی بود چون تن پوش بود و دوست داشتم یا سریال سام قریبیان را بازی کردم چون در آخر فیلم نقش یک تروریست را بازی کردم که می خواهد رئیس جمهور را ترور کند. آخر فیلم این کاراکتر برای اینکه دستگیر نشود، لب پشت بام می ایستد و از ارتفاع خیلی بلندی خودش را پرتاب می کند و به ماشین برخورد می کند و با ماشین منفجر می شود. تا آخرین لحظات هم همینطور بود ولی به خاطر خیلی از مسائلی که پیش آمد سام گفت تفنگ را در بیاور و زیر چون هات بگذار و خودت را بکش. من به او گفتم که این صحنه را بازی می کنم ولی من این نیستم که این کار را بکنم.
*نزدیک بود عاصی بشی عاصی شدید و البته نشدی و یک چیزی خواندید؟
امیرعلی: تنها تلاشی که در آن روزها داشتم این بود که عاصی نشوم. چون می دانستم اگر عاصی شوم باخته ام و ارشا میبرد چون اگر به او می گفتند که فلان آهنگ را بخوان برای آن نمایشی تنظیم میکرد و میخواند اما من تمام نقطه قوتم انتخاب شعر و ترانه بود و اگر عاصی میشدم دیگر هیچ.
ارشا: رمییکس امیر خیلی حرکت خوبی بود؛ خیلی هوشمندانه بود.اما در انتخاب آهنگ خودم باید بگویم . آهنگ فرزاد فرزین را خیلی دوست داشتم چون یک بار در ماشین آن را گوش می دادم و در یک قسمت های آن خیلی شبیه حال و هوای ما بودم و اینکه ریتم آن خیلی خوب بود و من با ریتم آن به خوبی ارتباط برقرار می کردم و ضربان قلبم میزان می شد. در واقع موزیکی بود که احساس می کردم در آن پر از حرکت است. هر مدلی تصور کنید در آن حرکت می دیدم و دستم برای انتخاب حرکت در آن باز بود.
برای موزیک دوم قصد داشتم دوباره یک کاری مانند کار اول انتخاب کنم ولی احساس کردم که به مرحله دوم نمی رسم و اینکه یک عقده در دلم می ماند اما وقتی انتخاب شدم تصمیم گرفتم در مرحله دوم تمام احساس و توانایی ام را برای کار بگذارم . با آهنگ معمای شاه به مرحله دوم آمدم چون وقتی آهنگ آن را در تیتراژ معمای شاه گوش می دادم همان بار اول دانلودش کردم. به نظرم موزیک و متن این آهنگ برای یک دوره زمانی در ایران نبود بلکه حال ایران بود؛ از خیلی وقت پیش تا حالا وقتی سالار عقیلی می گفت : « که جان من فدای ایران » واقعا دلم می خواست برای ایران فدا شوم.
برای همین با آن آهنگ حس بسیار خوبی داشتم و با ی کسری از کلمات آن همذات پنداری می کردم. آهنگ دیگری که خیلی آن ر ا دوست داشتم آهنگ امیر تتلو است: « من یکی از یازده تام » که برای تیم ملی خوانده است که البته قابل اجرا نبود. من همیشه می توانم یک کاری بکنم که طرف بگوید دمش گرم! او چقدر با حال است یا حداقل یک کیم برای او عجیب باشد و بگوی د تو کجایی هستی؟ و من بگویم! ایرانی هستم.
*ارشا تو چطور بدلکار شدی؟
ارشا :من شانسی بدلکار شدم. یک روز تبلیغ پیمان ابدی را روی دیوار دیدم و گفتم کلاهبرداری جدید. اما اشتباه می کردم . من واقعا خوش شانس بودم که آن لحظه را دیدم. شانس آوردم که پیمان را پیدا کردم. من همان زمان تربیت بدنی ایتالیا بورسیه شده بودم و قرار بود سه ماه بعد به ایتالیا بروم دو سال زحمت کشیده بودم و با فیلم های ای کی دو توانسته بودم بورسیه شوم. بچه های دیگری را سراغ داشتم که به ایتالیا میرفتند و تازه دنبال این بودند که چگونه بورسیه شوند ولی من از ایران بورسیه شده بودم. به پیمان گفتم میخواهم سه ماه دیگر به ایتالیا بروم و دوست ندارم که گارسونی کنم و میخواهم از همان ابتدا در محیط ورزشی باشم. گفت سه ماهه بدلکار نمیشوید ولی بیا تا ببینم چه پیش میآید. من بعد از گذشت دو ماه عاشق پیمان شدم و تصمیمم تغییر کردو به همکالسی هایم گفتم که دیگر نمیآیم. چند دوست خیلی نزدیک داشتم که آنها میگفتند اگر به ایتالیا بروم مثلا در دفتر پدرشان کار برایم هست و... من به آنها گفتم به طرز عجیبی از این کار خوشم آمده است. همه کارهایی که اجازه ندارید انجام دهید در این کار انجام میدهید. شاید یک سری آدم ها نیز از این کار خوش شان بیاید.
بدلکاری به نظرم عجیب ترین شغل دنیا بود. در دوران کودکی همیشه دوست داشتم جنگلبان یا آنش نشان شوم. همیشه فکر می کردم جنگل بانان مثل تارزان هستند و با حیوانات در ارتباطند. تاب میخورند و روی شاخه های درخت میروند. وقتی بزرگ شدم همیشه وقتی به من میگفتند که می خواهم چه کاره شوم هیچ گاه نگفتم خلبان. هیچ گاه از پرواز خوشم نمیآمد و همیشه و همین الان هم از ارتفاع می ترسم.الان بسیاری از افرادی که می خواستند کنکور شرکت کنن. دیگر شرکت نمی کنند و بدلکار میشوند.
*ارشا چقدر طرفدار داری؟
ارشا اقدسی: من که تا الان نیز تصور نمی کردم چیزی به نام طرفدار داشته باشم؛ مثلا چند نفر آمدند که عکس بگیرند و من اصلا بلد نبودم که چگونه برخورد کنم. برای من این عجیب بود یا حداقل بلد نیستم که شهرت چگونه است یا خیلی روراست بخواهم بگویم اینکه زیاد با این قضیه نمی توانم خوب ارتباط برقرار کنم. یک سری کارها ذاتش شهرت دارد؛ مثلا فوتبالیستها با اینکه ورزشکار هستند به بهانه ورزش می آیند ولی انگیزه خیلی از آنها شهرت است. اگر از لحاظ شهرت بخواهیم حساب کنیم باید بگویم که اول فوتبالیست ها قرار دارند و بعد خواننده ها و بعد از آن بازیگرها هستند.
ارشا هیچ کاه از مرگ نترسیدی؟
ارشا اقدسی: یک ماه پس از آنکه پیمان ابدی فوت کرد. من هم یک اتوبوس چپ کردم و دلیل آینکه آن کار را قوبل کردم این بود که می خواستم آن چیزی که پیمان را کشته است، بکشم. هیچ احمقی با سرعت 100 تا به جایی نمی زند تاب ههوا برود. من به این دلیل بدلکاری را دوست دارم چون همیه چیز من خیلی معمولی است و کمی هم از دیگران ترسوتر هستم ولی در آن لحظه همه چیز تغییر می کند و در یک ثانیه باید تمرکز کنم.
در روسیه از فاصله 55 متری یعنی حدود 17 طبقه روی بزرگ ترین تشک دنیا که در آنجاست، پریدم. قبل از آ<ن از فاصله 40 متری پریده بودم ولی وقتی روی 40 متر 15 متر اضافه شد در یک لحظه مغزم قفل کرد و چون چشمم یک مقدار آستیگمات است بعد را تشخیص نمی دادم. یکی از دریچه های قلبم هم بد کار می کند. وقتی شما یک ماشین را چپ می کنید. فشاری به شما وارد می شود که شاید مویرگ های تان بترکد. وقتی با چرخ ماشین فرود میآیید. بیشترین آسیب را می بینید چون صندلی را کاملا به سطح زمین نزدیک و کمربند را محکم می کنید. در این حالت ضربه ای که از زمین به ستون فقرات می رسد، ممکن است آن را بشکند. لحظه آخری که چرخ دارد به زمین می خورد و واقعلا نمی توان گفت که کجاست. من کل لحظه بلند می شوم و ضربه به هوا میرود و من با ماشین میچرخم و همان لحظه که فرود می آیم به دوربین می گویم که چند متر پریدم و چند بار چرخیدم که این بسیار برای من لذت بخش است و هیچ چیزی در دنیا برای من از آن لذت بخش تر نیست.
امیرعلی: بازی هم کرده ام ولی هر جا که می روم توقیف می شود. رادیو هفت را که درش را بستند. خانه دختر که توقیف شد و خندوانه که مجوزهای تمام موزیک ها را ...
پیشنهاد بازی داشتم ولی ترجیح می دهم در تلویزیون بازی نکنم چون در تلویزیون هستم و به شکل دیگری کار می کنم و راضی هستم.
به تلویزیون طراحی داده ام برای تصویب یک سریال ظاهرا بیست و چند قسمتی که البته با استاندارد ریتم تلویزیون ایران اگر بخوهد پخش شود باید بیش از 50 قسمت باشد ولی می خواهم ریتم تند دلچسبی داشته باشد. به قول فرزاد موتمن یک سالاد است. بستگری به این دارد که مجوز بگیرد یا نه ؟!
*هر دو مستقل زندگی می کنید؟
ارشا: من که به همراه مادرم هستم.در پایان از بچه هایی که در خندوانه زحمت می کشند تشکر می کنم چون با عشق و اخلاق خوب کار میکنند. به شخصه از رامبد جوان خیلی ممنونم. باعث ورود من و تیمم به سینمای ایران و تلویزیون رامبد بود. من اولین سریالم را به نام « نشانی » برای رامبد کار کردم که در زمان زندگی پیمان ابدی اتفاق افتاد. من شاگرد او بودم و این اعتماد با وجود حضور استاد باعث شد که من قدم بزرگی را در زندگی بردارم. دومین کارم هم یک تیزر بود که برای رامبد کار کردم. در برنامه خندوانه و برنامه لباهنگ هم که جایی برای ستارگان است این فرصت را به من داد تا خودم و توانایی های تیمم را نشان بدهم . من دو طرفه مدیون او هستم.
*از انتخاب های تان شروع کنیم. کار کدام تان سخت تر بود؟
امیر علینبویان: ارشا انتخاب خیلی سختی کرد. حاضر بودم انصراف دهم ولی «صنما» رااز بر ندارم. لب زدن با این آهنگ خیلی سخت است. نمایش ارشا بسیار فوق العاده بود. فرقی وجود دارد میان من، ارشا و اشکان . ارشا و اشکان از یک جنس هستند و همه چیز را بزرگ میبینند. اشکان بازیگر روی صحنه است و با تماشاگران داخل استودیو به خوبی ارتباط برقرار میکند و ارشا نیز همین طور و این را یک قاب بزرگ میبیند.
منتها من به قضیه به شکل دیگری نگاه کردم. دوربین را شکار میکنم چون تصور میکنم کسانی که در داخل خانه ها نشستهاند با این چشم مرا میبینند. کسانی که در داخل استودیو هستند 500 نفر آدم با حال و پایه اند که در طور رفتار کنید با شما راه میآیند؛ حتی من به رامبد هم نگاه نمیکردم و سعی میکردم دنبال چراغ روشن دوربین بگردم.
اگر میخواستم در زمین ارشا بازی کنم بازنده مطلق بودم. من شاید بتوانم با یک ماه تمرین روی دو دستم دو قدم راه بروم و به زمین بخورم؛ بنابراین من باید کار خودم را بکنم. کار من چیست؟ انتخاب شعر و ترانه خوب. شما می توانید تا ساعت شش صبح از محسن چاوشی بگذارید و من برایتان لب بزنم چون همه را از قبل سنتوری حفظ هستم. تا الان روی محسن یگانه تلاش کردم برای ترکی که می گفت: « یادته آرزو می کردی یه روز تو خیابون آدما بشناسنت چی شده عینک دودی ... » من فکر کردم می تواند نمایشی باشد اما متوجه شدم که اصلا نمی شود آن را حفظ کرد.
*ملاک شما برای انتخاب آهنگ در این دوره چه بوده است؟
امیر علینبویان:مجوز، فرقی نمی کند که انتخاب ما چه بود؛ چون اصلا انتخاب ما مهم نبود؛ یعنی مهم بود ولی هر چه ما انتخاب می کردیم خیلی دیر رد می شد. همه ما یک شب قبلش آهنگ مان نهایی شد.
*خود شما چگونه انتخاب شدید؟
ارشا قدسی: من دوست داشتم اجرایی برای خوانندههایی که کار انجام میدهند، داشته باشم بعد متوجه شدم میلاد کی مرام برای اجر می رود و دوست داشتم برای میلاد این کار را انجام دهم؛ مثلا پشت سر او اتفاقاتی که مجاز باشد و با استانداردهای تلویزیون همخوانی داشته باشد، انجام دهیم. میلاد خیلی دوست نداشت در اجرای اولش این اتفاق بیفتد اما من اصرار داشتم که از اول این خلاقیت را نشان دهم چون تصور می کردم چیزی که به فکرم رسیده است همان اول تازه و زیباست. به رامبد اس ام اس دادم و گفتم خیلی دوست دارم در برنامه باشم و این کار را انجام دهم و فکر میکنم می توانم کارهایی را انجام دهم که در ایران کسی آنها را انجام نداده است. دوست داشتم روی صحنه و در مقابل مردم اتفاقاتی بیفتد و مردم از نزدیک خودشان ببینند که ما چه میکنیم. رامبد موافقت کرد و گفت فردا میتوانی بیایی.
امیر علی نبویان
من اصلا آماده نبودم و فقط تز داده بودم و می خواستم بدانم آیا او موافقت میکند یا نه! بعد تازه بنشینم و فکر کنم و برای آهنگ طراحی کنم. شب بیدار ماندم و تا هشت صبح طراحی کردم و هشت تا 10 صبح با بچه ها تمرین کردم و بعد به استودیو رفتم تا از نزدیک اندازه ها را ببینم و اجرای اول را رفتم در اجرای دوم من آنچه از قبل در ذهن داشتم را اجرا کردم. مثل همه آدم ها حس ناسیونالیستی داشتم و دوست داشتم در موقع مناسب آن را نشان دهم؛ مثلا در یک مسابقه بدلکاری در روسیه میتوان از هواپیما پرش انجام داد و من با پرچم ایران پریدم. همیشه هم هر جایی شرکت می کنم یک مچبند ایران می بندم تا آنها متوجه شوند که من ایرانی هستم اجرای آخر هم که کمدی شد.
*نمی توانستی خودت را آتش نزنی و این را ثابت کنی؟
ارشا قدسی: بله ولی این کاری بود که در دنیا کسی آن را انجام نداده بود. یکی از دوستانم که در سیرک کار میکند به من گفت میتوانی این کار را در گینس ثبت کنی. قبلا فقط یک بار در آمریکا که جوایز بدلکاری میدادند یکی از کسانی که قرار بود جایزه اش را بگیرد آتش گرفته آمد جایزه اش را گرفت و رفت. من دو رکورد آماده گینس دارم. بانجو می پرم و کش بانجو را در دستم میگیرم و آن را تنظیم میکنم تا دم زمین و روی زمین میایستم. این کار با یک آلمانی انجام داده بود. من برای اینکه مشتری جمع کنم و هیجانی برای خودم داشته باشم این کار را انجام می دادم یا در دهان دوستم کیت کت میگذاشتم و از دهانش گاز می زدم. از همه چیز جالب تر بعد از اجرای لباهنگ اینکه آن طرفیها خیلی توجه کردند و گفتند یک نفر که آتش گرفته بود آواز خوانده و من زیر آن کامنت ها مینوشتم که من آواز نخواندم بلکه لب زده ام. آنها در پاسخ می گفتند که حالا ما منظورمان خواندن یا نخواندن شما نیست.
امیر علی: اما بعد از آنکه گفتی می خواهی کاری کنی که هیچ کس انجام نداده بلافاصله برادرم به من گفت می خواهد خودش را آتش بزند.
*امیر علی تو چرا خودت را آتش نزدی؟
امیر علی: من بلد نیستم. ارشا یک قابلیت هایی دارد که مختص اوست و در ایران نیز شاید سه نفر هم مانند او نباشند. دیروز هم به او گفتم که اگر بخواهید یک همچین بازی ای با او انجام دهید، مثل این است که بخواهید با دیوید کاپرفیلد گل یا پوچ بازی کنید. نوعی که من انتخاب شدم به این شکل بود که من در یک کارگاهی طراحی قصه آموزش می دهم و همزمان به صورت اتفاقی رامبد جوان در آنجا وورک شاپ داشت. از قبل با یکدیگر آشنایی داشتیم و وقتی برای چای خوردن بیرون رفتیم، مچ دست مرا گرفت و به استودیو برد و گفت که من در حال ساخت مسابقه لباهنگ در خندوانه هستم و تو هم در آن هستی، اصلا جمله خبری بود. من هم همان زمان آهنگ اولم را گفتم؛ یعنی همین قدر سریع و بدون نظر خواهی اتفاق افتاد.
و آن روزی که ما برای مسابقه با احسان به استودیو رفتیم هنوز 12 نفر کامل نبودند و من پیشنهاد داد که برانکوایوانکوویچ و چلنگر یک گروه باشند و آهنگ کروات بخوانند؛ حتی تلفن های شان را هم پیدا کردیم ولی دیگر دیر شده بود. به یاد دارم سجاد افشاریان کفت ما الان به کسی نیاز داریم که به او پیشنهاد دهیم و او بیاید.
*یک زرنگی ای که تو داری این است که ارشا هر کاری کند، خارج از چارچوب تلویزیون است ولی تو بیرون نمی زنی.
امیر علی: بله، اجرای اول ارشا تقریبا اصلا پخش نشد. در مورد انتخاب هایم هم باید بگویم «بازار خرمشهر» یکی از انتخاب های من بود. میخواستم یک پسر بچه تپل و بامزه با عینک ریبن و یک دختر را با چادر گل گلی بیاورم که بازی روی سن داشته باشند ولی آهنگ مجوز نگرفت. به پیراهن تیم ملی فکر کرده بودم که نام خودم را پشت آن بنویسم و شماره ام نیز ستاره 780مربع باشد ولی هیچ کدام نمی شد چون آنها هر کدام برای یک آهنگی بود که مجوز نمی گرفت.
*همیشه برخوردها با تو در خارج از ایران خوب بود و به ایرانی بودنت افتخار می کردی؟
ارشااقدسی : هفت سال پیش وقتی با دوستانم بیرون می رفتیم سعی می کردم فارسی صحبت نکنم چون از اینکه ایرانی بودم خجالت می کشیدم اما همان موقع از این کار خجالتم خجالت کشیدم. از آن زمان با خودم گفتم که باید کاری کنیم که وقتی از ما پرسیدند شما کجایی هستید و ما گفتیم ایرانی طرف مقابل خوشش بیاید. من روی این موضوع واقعا سرمایه گذاری می کنم و زحمت می کشم؛ در این حد که یکی از همکاران خانم ماوقتی میرود تا جایزه بهترین بدلکار دنیا را بگیرد، یک پیرزن روی فرش قرمز به او می گوید آنکه از ایران آمده تو هستی و در مقابل آن هم جمعیت زانو میزند و دست او را می بوسد. بعدها متوجه شدیم که این زن جایزهای به نام خود دارد. او می گفت که باید دست چنین آدمی را بوسید و وقتی چنین اتفاقی می افتد من به پهنای صورتم گریه می کنم. یا وقتی رئیس ما میرود تا جایزه SAGرا بگیرد و پشت میکروفن از هم تشکر می کند و در آخر نیز از بدلکاران ایرانی تشکر می کند، من بسیار خوشحال می شوم. به این علت که ما توانستهایم تاثیر بگذاریم. آنجا 75 بدلکار وجود داشت و چرا او فقط از بدلکاران ایرانی تشکر کرد. در آنجا از همه کشورها بدلکار وجود داشت ولی فقط ما بودیم که توانستیم کاری کنیم که در ذهن او تأثیر بگذاریم. برای من بسیار مهم بود که بگوید ایرانی.
*امیرعلی نظر تو چیست؟
ارشااقدسی : من به قضیه بین المللی نگاه نمی کنم؛ دعوا سر دو چیز است؛ یکی به دست آوردن آبرو و دیگری حفظ آبرو. در واقع فکری که من می کنم و حوزه ای که در آن فعالیت دارم مربوط به حفظ آبروست و ارشا برای به دست آوردن آبرو تلاش می کند؛ بنابراین هر چه هست اینجاست یک چیزی خیلی اهمیت دارد و آن اینکه به نظرم فضای مجازی یک تریبون است که در اختیار همگان قرار دارد و اتفاقا یک فضای کاملا حقیقی است و آدمها در آن زندگی میکنند و می تواند منجر به بیآبرویی شود و متأسفانه شده است. راستش من کمی دلخور هستم نمی دانم از چه کسی؛ دلخورم از اینکه چرا یک برنامه ای مثل خندوانه باید باعث شود ارشا به یک چهره تبدیل شود. چرا نباید بدانیم یکی مثل ارشا به یک چهره تبدیل شود. چرا نباید بدانیم یکی مثل ارشا در آخرین اثر جیمزباند با آنها همکاری داشته. نمی دانم دلخوری و گلایه ام از چه کسی است و خوشحال هستم یک خندوانه ای بود که این اتفاق را به وجود آورد.
*امیرعلی از تمجید چه کسانی تا حالا خیلی لذت بردی؟
امیرعلی: خیلی ها مثل گلاب آدینه. من از تمجید گلاب آدینه بسیار لذت بردم. خدا را شکر خیلی ها بودند. حس آن لحظه اندازه آدرنالین ندارد یک ریخت دیگری است.
هدایت هاشمی به ما تمرینی داده بود که باید لیرشاه را به صحنه میبردیم. من این لیرشاه را با بعضی از شخصیتهای و کاراکترهای تاریخی ایران آدابته کردم و به یک زبانی آن را نوشتم که به محض آوردن اسم فلانی، مخاطب متوجه شود که قصه پشت سر این آدم چیست و بعد قصه را با وام گرفتن آن شخصیتی که ساخته اید متوجه شود. این کار را کردم و هدایت هاشمی خوشش آمد و نکات مثتبی را بیان کرد.
یک ماه بعد کتابی در مورد علی حاتمی میخواندم. این کتاب مجموعه مصاحبه های ایشان و مجموعه نقدها در مورد فیلم هایش و مجموعه آثار او از دورانی بود که با تلویزیون کار می کرد تا بعدها. در مصاحبه ای ایشان می گوید: من زمانی که دانشجوی ادبیات نمایشی بودم، اساتید که به ما تکالیف می دادند، من با آدابتاسیون این نمایش ها با برخی داستان های فولکلور استفاده از شخصیت های تاریخی اینها را به شکل دیگری روی صحنه میبردم. من این موضوع را ساعت دو و نیم شب فهمیدم. موجودی که من آرزو داشتم کاشکی زنده بود و کف صحنه او را تی می کشیدم در آن دوره همان کاری را میکرد که من کرده بودم و آن شب یکی از بهترین شب های زندگی من بود. منتها مشکل این بود که ساعت دو و نیم شب یا همه کسانی که شکسپیر و لیرشاه و حاتمی را میشناختند خواب بودند یا رفقای شب زنده دار که بیدار بودند، اهل این ماجرا نبودند و شما نمیتوانستید این شادی را با کسی در میان بگذارید.( خنده )
*ارشا تو هم از لذت های این شکلی بگو.
ارشا اقدسی: گری پاول سینمای اکشن آمریکا را با خود یدک می کشد و هر کسی جرأت همکاری با او را ندارد. او اخلاق عجیبی دارد. وقتی برای من کامنت می گذارد و کار مرا تأیید می کند چنین حالی به من دست می دهد؛ مثلا وقتی فیلم چپ کردن ماشین مرا دید که با آن 35 متر می پرم و دو پشتک از جلو می زنم نگران بودم که نظر او چیست. وقتی گفت .... همه خستگی ام در رفت. در واقع دوره ای شما سختی می کشید برای اینکه یک نفر شما را تایید کند و حرف آن یک نفر بسیار برای تان عزیز است.
*امیر علی تو در دانشگاه برق خواندی؛ کلاس های بازیگری را هم به موازات آن می رفتی؟
امیر علی: نه. مدت ها فاصله افتاد.
*در این بین چه میکردید؟
امیر علی:کار می کردم.
*چه سالی از آمل به تهران آمدید؟
امیر علی:سال 87 برای کلاس های بازیگری به تهران آمدم.
*معلمت در موسسه کارنامه هدایت هاشمی بود؟
امیر علی: هدایت هاشمی، مهتاب نصیرپور، حسن معجونی، بهمن دهقانی، آناهیتا اقبال نژاد و ... بودند.
*ارشا تو که بچه تهران هستی چرا زبان انگلیسی خواندی و رفتی ؟
ارشا اقدسی: رشته ام ریاضی بود ولی دفعه اول دانشگاه قبول نشدم؛ چون علاقه ای به این رشته نداشتم و رشته زبان انگلیسی را انتخاب کردم. دانشگاه که تمام شد به ایتالیا رفتم و زبان ایتالیایی خواندم و مدتی هم در پرتغال زندگی کردم اما چون نمی توانستم ورزش کنم. افسرده شدم و بازگشتم.
*برای چی پرتغال رفتی؟
ارشا اقدسی: کار می کردم و در کار فرش آنتیک بودم. وضع مالی من خیلی خوب بود و در آمد بسیار خوبی داشتم ولی وقتی برگشتم وضع مالی ام بسیار خراب شد و حالا در ازای آن اشتباه سعی می کنم به شدت زندگی کنم اما از این تصمیم با اینکه از نگاه بسیاری از نظر بیزینسی تصمیم اشتباهی بود، راضی هستم.
*سطح مالی خانوادگی تان بالاست؟
ارشا: متوسط رو به پایین. من با مادرم که فرهنگی بازنشسته است زندگی می کنم و پدرم فوت کرده و خواهرم هم ایران نیست.
*امیرعلی وقتی به تهران آمدی نمیترسیدی؟
امیر علی نبویان: من کلا نمی ترسم. به دل قضیه می روم و برایم چیزی مهم نیست. می روم اگر باختم که باختم و نمی ترسم.روزی که برای مصاحبه رفتم، مرا رد کردند. من صادقانه رفتم آنجا و گفتم هیچ چیزی بلد نیستم به آنها برخورد و گفتند که اینجا چه کار می کنید؟ گفتم آمده ام یاد بگیرم. قول می دهم اگر به من یاد بدهید، یاد بگیرم. مرا از اتاق بیرون فرستادند و چند نفری نشستند و گپ زدند و یکی، دو نفر از آنها عصبانی بیرون رفتند. بعد خانم اسکندرپور آمد و گفت من شما را قبول کردم. من هم گفتم نمی گذارم خجالت زده شوید.
*هدف تو چه بود؟
امیر علی نبویان: رو کم کنی. من فوتبال تماشا می کردم که یکی از دوستانم به من گفت یک آقایی دارد اتنخاب بازیگر می کند و من عکس تو را به او نشان دادم. آن آقا گفته بود خیلی خوب است بگویید که بیاید. دوستم جواب داده بود که من شمال هستم و در پاسخ شنیده بود که اشکالی ندارد، بیاید.
من هم در این فازها نبودم و علاقه مندی ای به این جریان نداشتم ولی به آنجا رفتم و از من سوالاتی در این مایه ها که شغل پدرت چیست، پرسیدند. متوجه شدم که از من پول می خواهد. خیلی به من برخورد. وقتی از پله ها پایین آمدم آدرس کلاس بازیگری روی در آنجا بود. خواستم روی او را کم کنم و روزی او به من بگوید بیا با من کار کن و من جواب بدهم که با شما کار نمی کنم. فقط به همین علت.
ارشا شما گفتید که ریاضی دوست نداشتید و رفتید زبان انگلیسی خواندید. به پرتغال رفتید و کار فرش انجام دادید تا بالاخره به علاقه تان رسیدید.
ارشا: من دقیقا به کسی نیاز داشتم که راه را به من نشان دهد ولی پدر من همیشه مرا آزاد می گذاشت و در عین آزادی روی من کنترل داشت. از بچگی بازهای وحشتناکی می کردم. گاهی می گویم شانسی بزرگ شدم ولی واقعا حواس پدرم به من بود. به نظرم پدرم بهترین کار را در حق من کرد و آن اینکه گذاشت من خود را پیدا کنم. آنها روحیه مرا می دانستند. من شخصیتی نداشتم که در خانه بنشینم و منتظر اتفاقاتی باشم. اگر آدمی خودش آن چیزی را که می خواهد پیدا کند، موفق می شود؛ البته مادرم به من گفت باید ریاضی بخوانی چون کامپیوتر دارد و ... اما من اصلا علاقه ای به این رشته نداشتم. یکی از رشته هایی که دوست داشتم دامپزشکی بود چون فکر می کردم که با یک حیوان کوچک در ارتباط هستم. همه بازی های دوران کودکی ام را امروز با ورژن بزرگ تر با اسباب بازی های بزرگ تر انجام می دهم؛ مثلا در دوران دبستان همیشه یک تفنگ اسباب بازی داخل کیفم داشتم و زمان برگشتن به خانه به بانک می رفتم. لباسم را روی دهنم می گذاشتم و داد می زدم. بعد دو تیر می زدم و فرار می کردم. به خانه که می رفتم ماجرا را به مادرم می گفتم و مادرم می خندید. مادرم در همان بانک حساب بانکی داشت. یک روز که به آن بانک رفتیم، متصدی بانک به من گفت عموجون چند وقت هست که نمی آیی بانک بزنی؟ آنجا بود که مادرم باورش شد. الان برای فیلم های بانک می زنم و با ماشین گاز می دهم و در می روم. همان اتفاق می افتد ولی همه چیزهایی که ما انتخاب می کنیم همان چیزی است که ما خومان می خواهیم و هیچ کس ما را مجبور نکرده است.
صدابرداری هست که یک دستش قطع است ولی یکی از بهترین صدابردارهای دنیاست. رانندگی اش هم حرفی ندارد. با او کارتینگ مسابقه دادیم و به شوخی به او گفتیم که ببینیم دوباره دستت کنده می شود یا نه. یا مثلا سر پروژه جیمزباند داشتیم سر میز غذا حرف می زدیم و یک نفر که آنجا نشسته بود، گفت سفید برفی اکران است و بیایید سفید برفی را ببینید.من با آنها همکاری کرده ام. می خواستم کارت او را بخوانم و بدانم او کیست. از او سوال کردم شما چه شغلی دارید؟او گفت من هانی مون دارم دیگر. من تصور کردم او یک حیوان دارد. او گفت هانی مون چیست و دو کانتینر نشان داد که توالت بود. او توالت ها را سر صحنه می آورد. توالت ها را می شست به طوری که همیشه تمیز بودند و همیشه موزیک در آنجا پخش می شد و بوی خوش می داد و ... آنها نیز با شغل خود حرفه ای کار می کنند.
قبل از آن تصور کردم که او فیلمبردار یا بدلکار است یا ... ولی دیدم که او هم کارش را با علاقه و تخصص انجام می دهد.
*امیر علی شما در تلویزیون کار کرده اید. آدم ها را چگونه دیدید؟
امیر علی: چیزهایی که ارشا می گوید کاملا درست است. باید بپذیریم مخاطبان تلویزیون در این سال ها به شدت کم شده یا تلویزیون قصد پس گرفتن مخاطبانش را دارد یا ندارد. اگر بنا را بر هر دو فرض بگذاریم باید بگویم که اگر قصد نداشته باشد، بحثی نداریم ولی اگر قصد دارد خودش نباید باور کند که باخته است من شانس داشتم برنامه های خوبی با تیم منصور ضابطیان و ... بازی کنم. من سر برنامه های دیگر نیز حضور داشتم. سر بعضی از برنامه ها دیالوگ هایی می شنوید که سر برنامه های منصور ضابطیان یا محمد صوفی هرگز نمی شنوید یا هرگز سربرنامه خندوانه نشنیدم. فکر می کنم دلی توفیق این برنامه ها همین است و آن دیالوگ این است که « بگیر بره؛ کی می بینه » این یعنی هم چیز خراب شد.
تهیه کننده تلویزیون به من زنگ زده و گفت منصور ضابطیان هر قدر به تو می دهد، من دو برابرش را می دهم و همین فردا صبح بیا و چک آن را بگیر . 300 برنامه در طول سال هست و در هر برنامه 50 دقیقه می آیی و می نشینی و یک سلام و علیک می کند و کارشناس می آید یکم « چرت و پرت » می گوید و تو هم خداحافظی می کنی و می روی عین همین دیالوگ را گفت. من تنها جوابی که توانستم بدهم این بود که نه ممنون.
*پیشنهاد بازیگری داشته اید؟
ارشا: یک فیلم با نیکلاس کیج بازی کردم و نویسنده آن پال شریدر بود که تاکسی درایور را نوشته است. من نقش یک کنیایی را بازی و بدلکاری کردم. الان هم یک کار آمریکایی در صربستان به من پیشنهاد شده که نقش یک سرباز است که در جنگ می جنگد و کشته می شود و باید کار با اسلحه را انجام دهد.
بازیهای آن طرف را قبول میکنم چون آنها میدانند که من بازیگر نیستم و اصطلاح انگلیسی آن استاند اکتر است؛ یعنی بدلکار بازیگر و خیلی تفاوت دارد. بازیگر یعنی کسی که کار حرفه ای او بازیگری است ولی ماها بازیگر حرفهای نیستیم ولی می توانیم بازی هم کنیم. کارگردان هم از من به اندازه یک بازیگر توقع ندارد و این خیلی مهم است اما اگر اینجا بازی کنم کارگردان از من به اندازه بازیگر توقع دارد. شاید شانسی یک نفشی را هم خوب بازی کنم ولی من بازیگر نیستم و تخصص و مطالعه و تحقیق بازیگری ندارم و با توجه به تجربه ای که در صحنه برای من اتفاق افتاده است به درکی از بازیگری رسیدهام. مثلا در شهر موش ها نقش گربه را بازی کردم که تجربه خوبی بود چون تن پوش بود و دوست داشتم یا سریال سام قریبیان را بازی کردم چون در آخر فیلم نقش یک تروریست را بازی کردم که می خواهد رئیس جمهور را ترور کند. آخر فیلم این کاراکتر برای اینکه دستگیر نشود، لب پشت بام می ایستد و از ارتفاع خیلی بلندی خودش را پرتاب می کند و به ماشین برخورد می کند و با ماشین منفجر می شود. تا آخرین لحظات هم همینطور بود ولی به خاطر خیلی از مسائلی که پیش آمد سام گفت تفنگ را در بیاور و زیر چون هات بگذار و خودت را بکش. من به او گفتم که این صحنه را بازی می کنم ولی من این نیستم که این کار را بکنم.
****************************
*نزدیک بود عاصی بشی عاصی شدید و البته نشدی و یک چیزی خواندید؟
امیرعلی: تنها تلاشی که در آن روزها داشتم این بود که عاصی نشوم. چون می دانستم اگر عاصی شوم باخته ام و ارشا میبرد چون اگر به او می گفتند که فلان آهنگ را بخوان برای آن نمایشی تنظیم میکرد و میخواند اما من تمام نقطه قوتم انتخاب شعر و ترانه بود و اگر عاصی میشدم دیگر هیچ.
ارشا: رمییکس امیر خیلی حرکت خوبی بود؛ خیلی هوشمندانه بود.اما در انتخاب آهنگ خودم باید بگویم . آهنگ فرزاد فرزین را خیلی دوست داشتم چون یک بار در ماشین آن را گوش می دادم و در یک قسمت های آن خیلی شبیه حال و هوای ما بودم و اینکه ریتم آن خیلی خوب بود و من با ریتم آن به خوبی ارتباط برقرار می کردم و ضربان قلبم میزان می شد. در واقع موزیکی بود که احساس می کردم در آن پر از حرکت است. هر مدلی تصور کنید در آن حرکت می دیدم و دستم برای انتخاب حرکت در آن باز بود.
برای موزیک دوم قصد داشتم دوباره یک کاری مانند کار اول انتخاب کنم ولی احساس کردم که به مرحله دوم نمی رسم و اینکه یک عقده در دلم می ماند اما وقتی انتخاب شدم تصمیم گرفتم در مرحله دوم تمام احساس و توانایی ام را برای کار بگذارم . با آهنگ معمای شاه به مرحله دوم آمدم چون وقتی آهنگ آن را در تیتراژ معمای شاه گوش می دادم همان بار اول دانلودش کردم. به نظرم موزیک و متن این آهنگ برای یک دوره زمانی در ایران نبود بلکه حال ایران بود؛ از خیلی وقت پیش تا حالا وقتی سالار عقیلی می گفت : « که جان من فدای ایران » واقعا دلم می خواست برای ایران فدا شوم.
برای همین با آن آهنگ حس بسیار خوبی داشتم و با ی کسری از کلمات آن همذات پنداری می کردم. آهنگ دیگری که خیلی آن ر ا دوست داشتم آهنگ امیر تتلو است: « من یکی از یازده تام » که برای تیم ملی خوانده است که البته قابل اجرا نبود. من همیشه می توانم یک کاری بکنم که طرف بگوید دمش گرم! او چقدر با حال است یا حداقل یک کیم برای او عجیب باشد و بگوی د تو کجایی هستی؟ و من بگویم! ایرانی هستم.
**********************************
*ارشا تو چطور بدلکار شدی؟
ارشا :من شانسی بدلکار شدم. یک روز تبلیغ پیمان ابدی را روی دیوار دیدم و گفتم کلاهبرداری جدید. اما اشتباه می کردم . من واقعا خوش شانس بودم که آن لحظه را دیدم. شانس آوردم که پیمان را پیدا کردم. من همان زمان تربیت بدنی ایتالیا بورسیه شده بودم و قرار بود سه ماه بعد به ایتالیا بروم دو سال زحمت کشیده بودم و با فیلم های ای کی دو توانسته بودم بورسیه شوم. بچه های دیگری را سراغ داشتم که به ایتالیا میرفتند و تازه دنبال این بودند که چگونه بورسیه شوند ولی من از ایران بورسیه شده بودم. به پیمان گفتم میخواهم سه ماه دیگر به ایتالیا بروم و دوست ندارم که گارسونی کنم و میخواهم از همان ابتدا در محیط ورزشی باشم. گفت سه ماهه بدلکار نمیشوید ولی بیا تا ببینم چه پیش میآید. من بعد از گذشت دو ماه عاشق پیمان شدم و تصمیمم تغییر کردو به همکالسی هایم گفتم که دیگر نمیآیم. چند دوست خیلی نزدیک داشتم که آنها میگفتند اگر به ایتالیا بروم مثلا در دفتر پدرشان کار برایم هست و... من به آنها گفتم به طرز عجیبی از این کار خوشم آمده است. همه کارهایی که اجازه ندارید انجام دهید در این کار انجام میدهید. شاید یک سری آدم ها نیز از این کار خوش شان بیاید.
بدلکاری به نظرم عجیب ترین شغل دنیا بود. در دوران کودکی همیشه دوست داشتم جنگلبان یا آنش نشان شوم. همیشه فکر می کردم جنگل بانان مثل تارزان هستند و با حیوانات در ارتباطند. تاب میخورند و روی شاخه های درخت میروند. وقتی بزرگ شدم همیشه وقتی به من میگفتند که می خواهم چه کاره شوم هیچ گاه نگفتم خلبان. هیچ گاه از پرواز خوشم نمیآمد و همیشه و همین الان هم از ارتفاع می ترسم.الان بسیاری از افرادی که می خواستند کنکور شرکت کنن. دیگر شرکت نمی کنند و بدلکار میشوند.
*ارشا چقدر طرفدار داری؟
ارشا اقدسی: من که تا الان نیز تصور نمی کردم چیزی به نام طرفدار داشته باشم؛ مثلا چند نفر آمدند که عکس بگیرند و من اصلا بلد نبودم که چگونه برخورد کنم. برای من این عجیب بود یا حداقل بلد نیستم که شهرت چگونه است یا خیلی روراست بخواهم بگویم اینکه زیاد با این قضیه نمی توانم خوب ارتباط برقرار کنم. یک سری کارها ذاتش شهرت دارد؛ مثلا فوتبالیستها با اینکه ورزشکار هستند به بهانه ورزش می آیند ولی انگیزه خیلی از آنها شهرت است. اگر از لحاظ شهرت بخواهیم حساب کنیم باید بگویم که اول فوتبالیست ها قرار دارند و بعد خواننده ها و بعد از آن بازیگرها هستند.
ارشا هیچ کاه از مرگ نترسیدی؟
ارشا اقدسی: یک ماه پس از آنکه پیمان ابدی فوت کرد. من هم یک اتوبوس چپ کردم و دلیل آینکه آن کار را قوبل کردم این بود که می خواستم آن چیزی که پیمان را کشته است، بکشم. هیچ احمقی با سرعت 100 تا به جایی نمی زند تاب ههوا برود. من به این دلیل بدلکاری را دوست دارم چون همیه چیز من خیلی معمولی است و کمی هم از دیگران ترسوتر هستم ولی در آن لحظه همه چیز تغییر می کند و در یک ثانیه باید تمرکز کنم.
در روسیه از فاصله 55 متری یعنی حدود 17 طبقه روی بزرگ ترین تشک دنیا که در آنجاست، پریدم. قبل از آ<ن از فاصله 40 متری پریده بودم ولی وقتی روی 40 متر 15 متر اضافه شد در یک لحظه مغزم قفل کرد و چون چشمم یک مقدار آستیگمات است بعد را تشخیص نمی دادم. یکی از دریچه های قلبم هم بد کار می کند. وقتی شما یک ماشین را چپ می کنید. فشاری به شما وارد می شود که شاید مویرگ های تان بترکد. وقتی با چرخ ماشین فرود میآیید. بیشترین آسیب را می بینید چون صندلی را کاملا به سطح زمین نزدیک و کمربند را محکم می کنید. در این حالت ضربه ای که از زمین به ستون فقرات می رسد، ممکن است آن را بشکند. لحظه آخری که چرخ دارد به زمین می خورد و واقعلا نمی توان گفت که کجاست. من کل لحظه بلند می شوم و ضربه به هوا میرود و من با ماشین میچرخم و همان لحظه که فرود می آیم به دوربین می گویم که چند متر پریدم و چند بار چرخیدم که این بسیار برای من لذت بخش است و هیچ چیزی در دنیا برای من از آن لذت بخش تر نیست.
**************************************
*پیشنهاد بازیگری جدی هم داشتید؟
امیرعلی: بازی هم کرده ام ولی هر جا که می روم توقیف می شود. رادیو هفت را که درش را بستند. خانه دختر که توقیف شد و خندوانه که مجوزهای تمام موزیک ها را ...
پیشنهاد بازی داشتم ولی ترجیح می دهم در تلویزیون بازی نکنم چون در تلویزیون هستم و به شکل دیگری کار می کنم و راضی هستم.
به تلویزیون طراحی داده ام برای تصویب یک سریال ظاهرا بیست و چند قسمتی که البته با استاندارد ریتم تلویزیون ایران اگر بخوهد پخش شود باید بیش از 50 قسمت باشد ولی می خواهم ریتم تند دلچسبی داشته باشد. به قول فرزاد موتمن یک سالاد است. بستگری به این دارد که مجوز بگیرد یا نه ؟!
*هر دو مستقل زندگی می کنید؟
ارشا: من که به همراه مادرم هستم.در پایان از بچه هایی که در خندوانه زحمت می کشند تشکر می کنم چون با عشق و اخلاق خوب کار میکنند. به شخصه از رامبد جوان خیلی ممنونم. باعث ورود من و تیمم به سینمای ایران و تلویزیون رامبد بود. من اولین سریالم را به نام « نشانی » برای رامبد کار کردم که در زمان زندگی پیمان ابدی اتفاق افتاد. من شاگرد او بودم و این اعتماد با وجود حضور استاد باعث شد که من قدم بزرگی را در زندگی بردارم. دومین کارم هم یک تیزر بود که برای رامبد کار کردم. در برنامه خندوانه و برنامه لباهنگ هم که جایی برای ستارگان است این فرصت را به من داد تا خودم و توانایی های تیمم را نشان بدهم . من دو طرفه مدیون او هستم.