گروه فرهنگی مشرق - پنجاه کیلو آلبالو چگونه فیلمی است؟ آنقدرها که در موردش اغراق میکنند و ظرف آلبالوی فاسدِ متعفن تقدیم رئیس سازمان سینمایی میشود، نیست. فیلمی هم نیست که موجب این همه خشم شود، فیلمی فاسد است از یک مغز فاسد. البته فاسد نه به معنای فسق و فجور، بلکه به معنای تاریخ گذشته. مغز سازنده هم مغزی تاریخ گذشته است، وصل به «قوبلای خان» خشت و آینهای که مولف پرچمدار پنجاه کیلو آلبالویی است با عنوان «اسرار گنج دره جنی»؛ دوزاریترین فیلم تاریخ سینما.
راستی با دیدن فیلم پنجاه کیلو آلبالو و با دیدن اژدهایش، ارزش دوزاری ضربشده هنری رایج، میان هنرمندنماها و روشنفکرنماها را خواهیم فهمید. مغز خالی پر مدعا، قبل از آنکه تاریخ گذشته شود، با ژست انتلکتوئلی؟! بسیار پر مدعاست؛ کانادا فلسفه خواندم، (ادابازی به سبک مهرجویی) نوه فلانیم؛ پسر چیره دستترین فیلمبردار تاریخ سینمای ایران (البته مشی پدر هیچ ربطی به پسرش ندارد)؛ با مجموعه این ادعاها سرآخرهم مولف و سازنده واقعی نبود. اول دوره افتاد تا دو زار گدایی کند از کیانوش عیاری و پس از گدایی موفق شد «آبادان» را بسازد که توی قیف رفت. البته توی قیف شدنش، پهنای ژست دوزاریاش را به اندازه باند فرود فرودگاه «جی اف کندی» افزود.
گدایی قصه در سینما، دوزاریترین افقی است که شبه فیلمسازها دنبال میکنند. افتادن دنبال دامن بهمن کیارستمی که دوزار قصه کمکم کن از منابع لایزال قصه گوی پدرت. شب جمعه بود و بهمن طفلکی برای اینکه دو زار به یک بینوای فیلم توقیف شده، کمکی کرده باشد، افقی را به او نشان داد که در نهایت شد، «کارگران مشغول کارند». یعنی از ایده بکر کیارستمی سرکاریترین و دوزاریترین فیلم تاریخ سینما خلق شد. البته خلق که نمیتوان اسمش را گذاشت، یک زامبی نیمه خون آشام که میخواهد صلیبکشی کند و از آن فیلمهای ظاهرا منظوردار بیمنظوری که در جشنواره ترابیکا، اوج این منظورسازی و منظور نویسی از یک دو زاری به تمام معنا، برداشت شد.
او برای خودش یال و کوپالی دارد؛ مثلا؛ بگذارید عالیجناب خطابش کنیم. عالیجناب در هما وانفسا افتاد به دست پای اصغر فرهادی؛ دوزار کف دست ما بنداز، روشنفکریِ یعجوج معجوجم ته کشیده. فرهادی هم قلب گنجشکی دارد، دوزار کمکش کرد و شد نویسنده «چهارشنبه سوری».
جنس دلسوزی در حد همان دوزاری، به سبک سیاق بهمن کیارستمی بود. کسی که از خودش چیزی ندارد با صدقه مقطعی، فقط در عرصه سینماتوگراف دست و پا میزند. پس از مدتی افتاد به دست و پای مهرجویی. مهرجویی هم اول دوزار میگیرد بعد نصف دوزاری به کسی کمک میکند، چون دم و دستگاه مهرجویی حسابی، حساب و کتاب دارد. «هامونبازها» ماحصل ارادت مولف دوزاری بود به مهرجویی و مهرجویی به او لطف کرد تا اجازه دهد درباره کارنامه چهل ساله اش مستندکی تهیه کند، تا از کنار اسم مهرجویی دوزار گیر او بیاید.
از طرفی، این کاسب، که بعدا ضرب کننده این سکه در شق هنریاش شد، پاچه فرهادی را میخاراند که دوزار دیگر نصیبش شود. نهایتا دوزاریتر از «آبادان» و «کارگران مشغول کارند» خلق شد که نامش بود «کنعان». از آن جفنگهای ماقبل دوزاری که پشتوانهاش اسم فرهادی بود اما دوزار ارزش دیدن نداشت. دوزار قصه نداشت، دوزار لحن و ریتم نداشت و ردی از فرهادی را نمیشد در آن جستجو کرد.
از طرفی، این کاسب، که بعدا ضرب کننده این سکه در شق هنریاش شد، پاچه فرهادی را میخاراند که دوزار دیگر نصیبش شود. نهایتا دوزاریتر از «آبادان» و «کارگران مشغول کارند» خلق شد که نامش بود «کنعان». از آن جفنگهای ماقبل دوزاری که پشتوانهاش اسم فرهادی بود اما دوزار ارزش دیدن نداشت. دوزار قصه نداشت، دوزار لحن و ریتم نداشت و ردی از فرهادی را نمیشد در آن جستجو کرد.
از منظر او، آنهایی هم که به او کمک نمیکردند میشدند خشک مغز و فالانژ مثل بهروز افخمی. افخمی هم به دلیل احترام فراوانی که برای پدرش قائل بود، دوزار توجه به او داد تا یک نقش کوچک، هم قد و قوارهاش را ایفا کند. نقش او هم در فیلم «آذر، پرویز، شهدخت و دیگران» نقش فیلمسازی است که فیلمی دوزاری میسازد و برنده انواع احشام طلایی جشنوارههای دوزاری میشود. اسم فیلمی که مثلا در نقش یک کارگردان در فیلم افخمی در حال ساخت است، «در تاریکی» نام دارد.
اصلا تبار دوزاریها، ساخت فیلمهایی با مضمون در تاریکی است. یا از تاریکیها میگویند بدون هیچ نور امیدی، یا مسیر تاریکی را در پیش میگیرند برای مشنگبازی.
اصلا تبار دوزاریها، ساخت فیلمهایی با مضمون در تاریکی است. یا از تاریکیها میگویند بدون هیچ نور امیدی، یا مسیر تاریکی را در پیش میگیرند برای مشنگبازی.
تله فیلم «چمدان» عید سال گذشته از تلویزیون پخش شد تا عیار تفکر دوزاریاش از زوایای دیگری، عیان شود. خلاصه مرز نقشهایی که ایفا میکند از دوزار تجاوز نمیکند، نمونه آن نقش آفرینیاش در فیلم «من» ساخته سهیل بیرقی است، یک پارکابی دوزاری که پاچهخواری شخصیتمحوری را میکند، این نقش به خود واقعیاش خیلی میآید.
تا اینکه اژدهایی ساخت که روشناندیشان خوب فهیمدند از این دوزاری عجب تعفنی بلند میشود. فیلمسازیاش عیاری ندارد و متوسطترین دوزاری ضرب شده توسط او با عنوان یک پذیرایی دوزاری، صنار و سه شاهی کمتر ارزش دارد.
این همه ژست روشنفکری متعفن، نوه فلان و مامی فلان، آخرش با پنجاه تا آلبالو، عقده گشود و درد و دلهایش را در این فیلم عرضه کرد.
دوزرای بزرگ هنوز در نوشتن یه فیلمنامه ساده، گیر عقدههای دهه شصتی خویش است و هنوز تصور میکند هر دختر و پسری که توسط پلیس بنا به هر دلیلی جلب شوند، همچنان از بیخ و بن، علت و معلول روابطشان به سیخ کشیده میشود! اگر پنجاه کیلو آلبالو را فرد دیگری نوشته بود و او صرفا در نقش یک دوزاری بزرگ، کارگردانیاش میکرد، حرجی نبود، میگفتند طرف درد دوزاری دارد و تصور میکردیم درد حقیقی او "مانی" ( پول-MONEY) است.
تا اینکه اژدهایی ساخت که روشناندیشان خوب فهیمدند از این دوزاری عجب تعفنی بلند میشود. فیلمسازیاش عیاری ندارد و متوسطترین دوزاری ضرب شده توسط او با عنوان یک پذیرایی دوزاری، صنار و سه شاهی کمتر ارزش دارد.
این همه ژست روشنفکری متعفن، نوه فلان و مامی فلان، آخرش با پنجاه تا آلبالو، عقده گشود و درد و دلهایش را در این فیلم عرضه کرد.
دوزرای بزرگ هنوز در نوشتن یه فیلمنامه ساده، گیر عقدههای دهه شصتی خویش است و هنوز تصور میکند هر دختر و پسری که توسط پلیس بنا به هر دلیلی جلب شوند، همچنان از بیخ و بن، علت و معلول روابطشان به سیخ کشیده میشود! اگر پنجاه کیلو آلبالو را فرد دیگری نوشته بود و او صرفا در نقش یک دوزاری بزرگ، کارگردانیاش میکرد، حرجی نبود، میگفتند طرف درد دوزاری دارد و تصور میکردیم درد حقیقی او "مانی" ( پول-MONEY) است.
رفته دوزار کاسبی کند تا پول آروغ اژدهایش را تامین کند. وا اسفا ! خودش فیلمنامه را به نگارش درآورده. هنوز قصههایش در مورد این است که فلانی بکارت دارد یا فلانی بکارت ندارد، اما جالب اینجاست روشنفکری دوزاری ایشان فاقد بکارت است و به قول مسعود فراستی هیچ پشتی ندارد جز یاوهسازی و یاوهنویسی دوزاری .
ریشههای تفکرات دوزاریاش شبیه ددی بزرگ آلبالویی لندننشینش میماند. فیلمی ساخت هیچ کس نفهمید قصهاش چه بود و چه درونمایهای داشت، مردم دهن به سویش کج کردند، چون خشت از آینه در متن روایت قابل تمیز نیست و نبود و مثل «اژدها»ی دوزاری فاقد معنا و مفهوم است.
در 50 کیلو آلبالو آنچه خیلی پررنگ است و روشنفکری دوزاری سازنده را زیر تیغ میبرد، گردش موسیقایی فیلم است که از دختر دایی گمشده و لب کارون آغاز میشود و به دیمبلَ دیمبو عروسی ختم میشود. مشخص است که عالیجناب دوزاری با آن همه اداهایی که قصد داشت تحولی شگرف در سینما با اراده روشنفکری پدید آورد، در ایامی که به این مهم میاندیشید، در خلوت خود به جای باخ و شوپنهاور مشغول به فیض بردن از لب کارون و بهرهبری از این آهنگ ماندگار در آثار دوزاری آلبالوییاش بود.
ریشههای تفکرات دوزاریاش شبیه ددی بزرگ آلبالویی لندننشینش میماند. فیلمی ساخت هیچ کس نفهمید قصهاش چه بود و چه درونمایهای داشت، مردم دهن به سویش کج کردند، چون خشت از آینه در متن روایت قابل تمیز نیست و نبود و مثل «اژدها»ی دوزاری فاقد معنا و مفهوم است.
در 50 کیلو آلبالو آنچه خیلی پررنگ است و روشنفکری دوزاری سازنده را زیر تیغ میبرد، گردش موسیقایی فیلم است که از دختر دایی گمشده و لب کارون آغاز میشود و به دیمبلَ دیمبو عروسی ختم میشود. مشخص است که عالیجناب دوزاری با آن همه اداهایی که قصد داشت تحولی شگرف در سینما با اراده روشنفکری پدید آورد، در ایامی که به این مهم میاندیشید، در خلوت خود به جای باخ و شوپنهاور مشغول به فیض بردن از لب کارون و بهرهبری از این آهنگ ماندگار در آثار دوزاری آلبالوییاش بود.
در فیلم، پنجاه کیلوآلبالو و صحنه نمایش نخلستان هوس، شرافت چند دقیقهای و طعنهدار فیلمفارسیوار شرفدار حشمت صوفی، خیلی فیلمتر از پنجاه کیلو آلبالو با مثلث عشقی مانی (پژمان جمشیدی)، آیدا (هستی مهدوی فر) و داود (ساعد سهیلی) است.
جنس روشنفکری دوزاری عالیجناب قرار بود نجات بخش سینما در شمایلی خشت و آینهوار باشد اما ذات دوزاری فیلمساز، او را را میاندازد وسط شوخیهای «لاندا بوزانکا»یی از جنس «شوهرکرایهای». آدمی در متن و فرامتن از این همه بیریختی دوزاری که توسط رسانههای مطلوب عالیجناب دوزاری، بزک میشود به استفراغ دچار میشود. اما فیلم دوزار نمیارزد، فیلفارسی روشنفکری عادت به تکرار دارد و مسلم است از اول قصد آن احیای فیلمهای کافهای است و روشنفکری آروغ است با سیگار برگ ته کافه نادری.
یکطرف دلشان قنج میرود برای احیای فیلمهای کافهای و از طرف دیگر سنگر روشنفکری را با فیلمهای پوچی مثل اژدها (خروس قندی زمانه) روشن نگاه میدارند تا یکی دو تا تور جشنوارهای بروند و دنیا تصور کند دوزاریهایی نظیر او اندیشمندان مهمی هستند.
همه چیزشان ابلهانه و توخالی است. قصه محللی به سبک نصرت کریمی، آغاز و پایانش، برای مخاطب مثل روز روشن است. آدم کوچولوی قصه ، بچه تهرون یکه بزن، غول تشن گنده اداره ثبت را یک لقمه چرب میکند.
جنس روشنفکری دوزاری عالیجناب قرار بود نجات بخش سینما در شمایلی خشت و آینهوار باشد اما ذات دوزاری فیلمساز، او را را میاندازد وسط شوخیهای «لاندا بوزانکا»یی از جنس «شوهرکرایهای». آدمی در متن و فرامتن از این همه بیریختی دوزاری که توسط رسانههای مطلوب عالیجناب دوزاری، بزک میشود به استفراغ دچار میشود. اما فیلم دوزار نمیارزد، فیلفارسی روشنفکری عادت به تکرار دارد و مسلم است از اول قصد آن احیای فیلمهای کافهای است و روشنفکری آروغ است با سیگار برگ ته کافه نادری.
یکطرف دلشان قنج میرود برای احیای فیلمهای کافهای و از طرف دیگر سنگر روشنفکری را با فیلمهای پوچی مثل اژدها (خروس قندی زمانه) روشن نگاه میدارند تا یکی دو تا تور جشنوارهای بروند و دنیا تصور کند دوزاریهایی نظیر او اندیشمندان مهمی هستند.
همه چیزشان ابلهانه و توخالی است. قصه محللی به سبک نصرت کریمی، آغاز و پایانش، برای مخاطب مثل روز روشن است. آدم کوچولوی قصه ، بچه تهرون یکه بزن، غول تشن گنده اداره ثبت را یک لقمه چرب میکند.
مثل فیلمفارسیهای گذشته که یک جوجه فکلی نصفه و نیمه همه کافه را به هم میریزد. شاید مخاطب آنروزها برای دیدن چنین صحنههای سر و دست میشکست اما مخاطب امروز از دیدن چنین اکشن و ری اکشنهایی حالش بهم میخورد. تهوعآورترین این صحنهها چیدمان حیرتانگیز شخصیتهای مشنگی مثل حجت است که رئیس دفترخانه میمیرد و او جایگزینش می شود. وا حیرتا!
از همه بدتر در پس این ابتذال این است که شخصیت امروزی دخترک یعنی آیدا، مثل مادرش در نخلستانی از هوس گیر افتاده است. یک روز مانی را میخواهد، یک روز داود را. یعنی «لاندا بوزانکا»ییترین نگاه توام با بغض و کینه، همین نگاه به زنان است که در فیلم کنعان عالیجناب دوزاری، در قالب جدیتری دنبال شده بود. این نگاه تحقیر آمیز به زنان، نیاز به کند و کاو بیشتری دارد و توصیه میشود به بانوان به چنین نگاه تحقیر آمیزی نباید لبخند زد.
داود، مانی ، آیدا، دوباره داود، مانی ، آیدا، دوباره داود، مانی ، آیدا . فیلمفارسی هم یعنی همین . دست به دست شدن قصه توسط شخصیتهای مهجور و مشخص. قصهای در کارنیست.
راستی در مورد عقدهگشایی دهه شصتی حضرت دوزاری و در مورد شخصیت بازپرسی که داود و آیدا را وادار به ازدواج میکند باید نوشت: «حضرت آقای دوزاری دیگر با هیچ دختر و پسری در ایران به این شیوه برخورد نمیشود شما که مدعی آوانگاردیسمی؛ دوزاریوار عقده گشایی نکن» .
پنجاه کیلو آلبالو باز تکرار فیلفارسیهای جاهل مآبانهای است که از آثار رضا صفایی عقبتر است و بیشتر به کلیپهای موسیقایی علیرضا امیر قاسمی شباهت دارد و اگر حضرت والا، ادعای فیلمسازی انتلکتوئلی نداشت شاید مثل امیر قاسمی به ساخت کلیپهای لس آنجلسی دچار میشد.
** پینوشت: مانی حقیقی چندی پیش در رابطه با برخورد دور از انتظار لیلا حاتمی با خبرنگاران در صفحه اینستاگرام خود، ضمن دفاع از خانم حاتمی، خبرنگاران را اینگونه خطاب قرار داد: «چه لذت عميقى ميبرم از پاسخ هاى شفاف ليلا حاتمى به سوال هاى احمقانه خبرنگارهاى دوزارى».