کد خبر 564117
تاریخ انتشار: ۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۰:۱۴

بخش هایی از فیلمنامه فیلم «موسی کلیم‌‌الله» که مرحوم سلحشور آن را نگاشته بود اما نتوانست به تصویر بکشد را می‌خوانید.

به گزارش مشرق، ماهنامه عصر اندیشه بخش هایی از فیلمنامه فیلم «موسی کلیم‌‌الله» که مرحوم سلحشور آن را نگاشته بود اما نتوانست به تصویر بکشد را منتشر کرد.

 

* سکانس 4- خارجی- چادر موسی، جاسان- روز

عمران، هارون، یوکابد میریام و دیگر اعضای خانواده همه جلوی چادر موسی اجتماع کرده‌اند. افراد دیگری از جاسان نیز به جمع آنان افزوده می‌شود. موسی عصا به دست، صفورا و الیعاذر و جرشون پشت سر او از چادر بیرون می‌آیند. موسی نگاهی به جماعت حاضر می‌کند. چهره‌ها گرفته و نگران است؛ موسی به آنان لبخندی می‌زند، موجب امید می‌گردد و گره از ابروها باز می‌شود. عمران و یوکابد نگاهی به یکدیگر کرده. عمران می‌گوید:

عمران: آوردن بچه‌ها و عیال و خانواده ضروری است؟

موسی: برای مقابله و مبارزه با شرک و ظلم باید با همه توش و توان و اعوان و انصار رفت. شما برایم عزیزتر از همسر و فرزندانم هستید. شما را به میدان می‌برم، فرزندانم را پنهان کنم؟ (رو به هارون) فرمان حرکت بدهید.

هارون: امروز می‌رویم تا اگر لازم شد همه دار و ندارمان را در راه حق فدا کنیم. تردید نکنید که پیروزی با ماست. حرکت می‌کنیم.

موسی در جلو و جماعت کثیری پشت سر او به راه می‌افتند. آن‌ها از میدان جاسان و جلوی معبد آمون عبور کرده به سوی شمال یعنی شهر پی‌رامسس می‌روند. سامری و دوستانش آلتر و الیاهو می‌گویند:

الیاهو: ما نمی‌رویم؟

آلتر: کجا؟ برویم شکست موسی و تمسخر مصری‌ها را ببینیم؟

سامری: می‌رویم، نباید از آنان جدا شویم، در آینده به اینان نیاز داریم.

سامری و دوستانش وارد صف مردم می‌شوند و حرکت می‌کنند، دو تن از کاهنان میناخته و منس جلوی معبد جاسان حرکت مردم را نظاره می‌کنند. آن‌ها 10 سال پیرتر شده‌اند. منس با صدای بلند می‌گوید:

منس: می‌بینم که شکست خورده و سرافکنده با لب‌ها و گوش‌های آویزان باز می‌گردید.

بنی‌اسرائیلی‌ها تمسخر منس را می‌شنوند، اما کسی جرأت پاسخ ندارد، به جز یوفنا و الیاب که آن‌ها هم درون جمعیت حرکت می‌کنند و هنگامی که کلام منس را می‌شنوند، یوفنا می‌گوید:

یوفنا: عصای موسی یک‌بار قبطیان و فرمانروایشان را شکست داده است. امروز شکست بزرگتر را هم به چشم خواهید دید.

میناخته: تا ساعتی دیگر منجی شما خود نیازمند نجات‌دهنده خواهد بود.

الیاب: بیایید با‌هم ببینیم. امروز از دو تن مدعی موسی و فرعون یکی شکست خورده، دیگری پیروز خواهد شد.

در این لحظه هارون به آن‌ها رسیده به الیاب و یوفنا می‌گوید:

هارون: ما امروز به آرامش نیاز داریم، تا می‌توانید از درگیری و جنجال اجتناب کنید.

الیاب و یوفنا با‌هم می‌گویند:

الیاب و یوفنا: اطاعت یا رسول خدا.

در میان صف بنی‌اسرائیلی‌ها حنوح که شخصیتی مردد است، دارد با ایسار که فردی مومن است در حال راه رفتن سخن می‌گوید.

حنوح: ایسار، تو فکر می‌کنی امروز چه خواهد شد؟

ایسار: من به موسی و خدای بزرگ ایمان دارم، مطمئن باش.

حنوح: اگر شکست بخوریم، رامسس و لشکریانش ما را یکجا نابود خواهند کرد.

ایسار: ما تسلیم اراده خداوندیم و به حمایت از پیامبرش می‌رویم. پس هر چه رخ دهد راضی هستیم. نگران نباش و امید خود را از دست نده.

حنوح: فراموش نکن، موسی یک عصا دارد و ساحران صدها عصا و طناب.

موسی و بنی‌اسرائیلی‌ها که هر لحظه بیشتر می‌شوند، در حال حرکت به سوی رامسس هستند. پی‌رامسس در عمق از دور دیده می‌شود.

سکانس5- خارجی- میدان جلوی قصر- روز

میدان بزرگ جلوی قصر رامسس را آراسته‌اند. در بیرون از محوطه میدان دو ردیف فوچ سنگی در طرفین خیابان منتهی به میدان وجود دارد که زیبایی و زینت منطقه است. برای رامسس و آسیه در جلوی در ورودی قصر تخت زده‌اند. جایگاه رامسس بالاتر از مردم قرار دارد تا بر همه چیز تسلط داشته باشد. رامسس و آسیه هنوز نیامده‌اند. جایگاه آن‌ها دارای سایه‌بان است تا از گزند آفتاب در امان باشند. ندیمه‌ها و خدمه در جای خود ایستاده و باد‌بزن در دست دارند. در دو طرف تخت رامسس دو ردیف سرباز برای محافظت ایستاده‌اند و ستون آبلسیک در سمت راست رامسس و در جلوی صف سربازان سر به آسمان بلند کرده و در سمت راست میدان و میان قوچ‌های سمت راست مصری‌ها و ساحران ایستاده‌اند. در این لحظه موسی و هارون همراه بنی‌اسرائیل که جماعت زیادی هستند از جانب جاسان یعنی از سوی میدان وارد می‌شوند. در جایگاه خود در پشت قوچ‌های سنگی و سمت چپ میدان جای می‌گیرند. تعداد بنی‌اسرائیلی‌ها کمتر از مصری‌هاست. موسی و هارون کنار هم و عمران و یوکابد و همسران و فرزندان آن‌ها در اطرافشان دیده می‌شوند. مصری‌ها علیه بنی‌اسرائیل شعار می‌دهند.

قبطی‌ها: ساحران پیروزند، مصریان پیروزند، رامسس پیروز است، نفرین بر بردگان و گدایان.

بنی‌اسرائیل به شدت وحشت کرده‌اند و جرأت شعار دادن ندارند. شکست خود را قطعی می‌دانند. در جنوب میدان در پشت اولین قوچ کاهنان در مقابل موسی و هارون ایستاده‌اند. موسی به هارون می‌گوید:

موسی: بهتر است ابتدا ساحران سحر خود را به نمایش بگذارند.

عمران: چرا؟

هارون: پدر جان، اگر ما معجزه الهی را به نمایش بگذاریم همه وحشت کرده خواهند گریخت و ساحران فرصت قدرت‌نمایی نخواهند یافت و مردم تفاوت معجزه و سحر را نخواهند دید.

عمران پس از شنیدن سخنان پسرانش می‌گوید:

عمران: آفرین پسرم، از طرفی انبیا همیشه فرصت را به حریفان می‌دهند. این خصلت کریمان است.

هارون: اگر ساحران عظمت معجزه را ببینند یا از ادامه مبارزه سر باز می‌زنند یا برای چاره‌اندیشی و فریب مبارزه را به روزی دیگر موکول خواهند کرد. پس حتماً باید اول آن‌ها قدرت خود را به نمایش بگذارند.

الیاب: ای نبی خدا، ممکن است ما شکست بخوریم؟

موسی: خداوند حاضر و ناظر بر ماست و به ما وعده پیروزی داده.

ساحران در حال مرتب کردن طناب‌ها و چوب‌ها و ابزار و ادوات جادوگری هستند و مردم همچنان شعار می‌دهند. قارون با شکم بزرگ و صورت گل انداخته خود با زر و زیوری که به خود آویخته در میان دوستان ایستاده. سامری و دوستانش هم نزدیک او هستند، قارون مدام در حال غرولند است؛ ایلانا و دخترش در میان مردم سخنان او را می‌شنوند.

قارون: من یقین دارم که موسی از پس ساحران بر نمی‌آید. یک نفر چگونه می‌تواند 70 تن ساحر قهار با تجربه را مغلوب کند؟

نون: یک‌بار که جادوگران حاضر در قصر را مغلوب کرده است.

سامری: امروز با این‌همه جادوگر کهنه‌کار و زبردست روز متفاوتی است. من سحر و جادو و توان ساحران را می‌شناسم. نگرانی قارون بی‌مناسبت نیست. در معجزه قدرت بی‌انتهای خداوند جاریست و سحر ترفندی آمیخته از قدرت شیطان و انسان.

الیاب: یک چیز را تو نمی‌دانی سامری، سحر را با معجزه توان پهلو زدن نیست.

هارون که به آن‌ها نزدیک شده در ادامه‌ کلام الیاب می‌گوید:

هارون: اگر ساحران توانستند چشمه‌ خورشید را گل اندود کنند، معجزه را هم با سحر خواهند شکست. به جای یأس‌پراکنی دست به سوی خدا بر دارید و برای پیروزی موسی و قوم بنی‌اسرائیل دعا کنید.

صدای همهمه‌ مردم و شعار دادن‌شان شنیده می‌شود. بعضی از بنی‌اسرائیل دست به دعا بر می‌دارند. هارون که می‌رود قارون شروع می‌کند.

قارون: اگر با فرعون سازش و از او اطاعت کنیم آسایش و آرامش را برای بنی‌اسرائیل خریده‌ایم.

شالوم: تاکنون که سازش با رامسس جز زبونی و ذلت برای ما چیزی نداشته.

الداد: شاید جناب قارون فکر می‌کند همه بنی‌اسرائیل مثل خود ایشان در آسایش و آرامش هستند.

همه می‌خندند و قارون خشمگین می‌شود. در دور دست ساحران مشغول آماده شدن و مردم در حال شعار دادن هستند. فرعون با اعوان و انصار خود با لباس تمام رسمی و با اسکورت به همراه آسیه و حزبیل و هامان در حال بیرون آمدن از قصر هستند که شیپورها به صدا در می‌آیند و تمامی چند صد هزار انسانی که در آن میدان اجتماع کرده‌اند تعظیم می‌کنند و باز شیپورها به صدا در‌آمده مردم به حالت عادی باز می‌گردند.  تعظیم نکردن موسی و هارون و عمران از دید هامان و رامسس دور نمی‌ماند. آسیه نگران به رامسس می‌گوید:

آسیه: اگر امروز موسی پیروز شود، چه خواهید کرد؟

رامسس: اگر موسی همان سحر قصر را به کار ببرد ما پیروزیم. ماری که آن روز ما دیدیم توان ایستادگی در برابر مارهای ساحران را ندارد.

مین بائف در حال آماده کردن خود برای قدرت‌نمایی است، روبه اورهیا سنن موت و کاهوتپ کرده می‌گوید:

مین بائف: اول ما سحر خود را به نمایش بگذاریم یا موسی آغاز کند؟

اورهیا: اول ما آغاز می‌کنیم، این هم نشانه شجاعت و اطمینان ماست و هم موسی با دیدن صدها اژدر مار هولناک، بیمناک شده از ادامه مبارزه منصرف خواهد شد.

موسی و هارون در بین قبیله هستند که موسی اشاره به هارون کرده، به‌سوی ساحران می‌روند. عمران و خانواده نگران‌اند.

سنن موت: اگر ابتدا موسی آغاز کند ما به توان او آگاه شده و جادویی مناسب او به کار خواهیم بست.

کاهوتپ: توان ما همین است. تبدیل یا تکمیل که نمی‌شود چرا خود را فریب دهیم. من با اورهیا موافق هستم. اگر ما از موضع قدرت به موسی و هارون فرصت بدهیم، همه خواهند دید که ما به توان خود اطمینان داریم.

در این لحظه کاهنان می‌بینند که موسی و هارون به‌سوی آن‌ها می‌آیند. توجه همه جلب می‌شود. موسی و هارون که هر دو نسبت به کاهنان و ساحران جوان، هستند رو در روی آن‌ها می‌ایستند. مین بائف می‌گوید:

مین بائف: هان موسی، چه شده؟ مطلبی هست؟

موسی: من شما را انسان‌هایی با تجربه و صاحب خرد می‌دانم، تردید ندارم که تفاوت معجزه با سحر را می‌فهمید.

اورهیا: خوب که چه؟

هارون: چه خواهید کرد اگر در برابر سحر خود معجزه‌ای برتر را ببینید؟

سنن موت: در مبارزه هم احتمال پیروزی هست، هم شکست. اگر شما معجزه آوردید ما شکست را می‌پذیریم.

کاهوتپ به اعتراض رو به سنن می‌گوید:

کاهوتپ: تو چرا متوجه نیستی؟! پذیرفتن معجزه موسی یعنی پذیرفتن نبوت او؛ تو می‌خواهی ایمان بیاوری؟

موسی: من نمی‌گویم معجزه و معجزه‌آفرین را باور کنید و ایمان بیاورید. حرف من این است که اگر معجزه را دیدید، سحر نخوانید و به خدا دروغ نبندید که خداوند شما را به عذابی سخت مجازات خواهد کرد.

هارون: برای خوشایندِ هیچ قدرت و مقامی معجزه را با سحر، هم‌سنگ و یکسان نخوانید که زیان خواهید کرد.

ساحران به یکدیگر می‌نگرند. نمی‌دانند چه پاسخ بدهند، کاهوتپ می‌گوید:

کاهوتپ: خیلی به خود اطمینان داری موسی. هنوز جدال آغاز نشده خود را پیروز میدان می‌بینی؟!

موسی: امیدوارم حق پیروز شود.

موسی و هارون از ساحران فاصله گرفته نزد قبیله خود می‌روند. رامسس و هامان این رفت و برگشتن را می‌بینند. مین بائف ساحران را صدا کرده آهسته می‌گوید:

مین بائف: من از این‌همه اطمینان و اعتماد به نفس او بیمناکم. می‌بینید، کمترین نگرانی در چهره مصمم او دیده نمی‌شود.

اورهیا: اگر اعتماد به نفس او بیهوده نبود و سحری برتر از جادوی ما خلق کرد چه کنیم؟

اوردامان: معلوم است، ما که نمی‌توانیم تسلیم شویم و او را تایید کنیم.

سنن موت: چرا متوجه نیستید؟ چرا نمی‌فهمید؟ اگر او برتری خود را ثابت کند، این نشان برتری خدای اوست که چنین قدرتی به او داده.

اوردامان: شما از خدای او می‌ترسید؟

کاهوتپ: من می‌ترسم و ابایی هم از گفتن ندارم. اگر خدای او قدرت معجزه‌ای عظیم را داشته باشد و ما معجزه‌اش را سحر بنامیم و به او دروغ ببندیم قطعاً مجازات‌مان خواهد کرد.

اورهیا: من که جرأت دروغ بستن به خدای او را ندارم.

اوردامان: البته اگر برتری قدرت خدای او بر ما ثابت شد. هنوز که اتفاقی نیفتاده، شما این همه بیمناکید!!

از دور رامسس و هامان می‌بینند که کاهنان با یکدیگر نجوا می‌کنند و در گوشی صحبت‌هایی دارند.

رامسس: متوجه شدی؟

هامان: رفتن موسی و هارون نزد ساحران را؟

رامسس: آری، حرف‌های موسی و هارون ساحران را به فکر وا داشته با یکدیگر نجوا می‌کنند.

هامان: نکند توطئه‌ای در کار است؟

رامسس: موسی بسیار زیرک و با‌تدبیر است، من از او بیمناکم.

موسی و‌ هارون نزد پدر و مادر و دیگر بستگان باز می‌گردند. همه نگاه‌ها پرسش‌گر‌اند، بسیاری از بنی‌اسرائیل می‌ترسند و بسیاری دست به دعا برداشته‌اند. در طرف دیگر میدان به‌خصوص در پای ستون تجن مصری‌ها شعار می‌دهند.

مصری‌ها: ای خدایان، ساحران را پیروز کنید. ساحران بر سبطیان پیروز‌اند، رامسس پیروز است، رامسس، رامسس.

خاندان موسی و هارون همه دست به دعا برداشته‌اند. در این لحظه صدای طبل و شیپور فضای میدان را پر می‌کند و همه سکوت می‌کنند. صدا که قطع می‌شود، صدای بلند آنخ ماهور شنیده می‌شود که می‌گوید:

آنخ ماهور: پیروز و پاینده باد خدایگان رامسس کبیر فرعون بزرگ سرزمین مقدس مصر.

همه مردم می‌گویند:

مردم: پیروز و پاینده باد رامسس.

آنخ ماهور: به فرمان خدایگان رامسس بزرگ، رقابت را آغاز می‌کنیم. خدایگان رامسس برای ساحران و جادوگران مصر پیروزی و برای موسی و هارون و سبطیان شکست و نابودی رقم زده‌اند. بی‌شک جز اراده رامسس رخ نخواهد داد. درود بر رامسس بزرگ سرزمین مصر.

همه مصریان: درود بر رامسس، خدای بزرگ سرزمین مصر.

مردم ساکت می‌شوند. فرعون نگران است. آسیه و حزبیل هم همین‌طور. هیچ‌کس نمی‌داند چه رخ خواهد داد.

آنخ ماهور: شروع کنید.

مین بائف از دور به رامسس تعظیم می‌کند و رامسس هم با بلند کردن دست اجازه شروع می‌دهد. مین بائف روبه سوی موسی می‌گوید:

مین بائف: موسی ابتدا تو عصای خود را خواهی انداخت یا ما طناب‌ها و عصاهایمان را بیندازیم؟

موسی: فرصت از آن شما، ابتدا شما آغاز کنید.

صدای قدرتمند موسی در همه میدان طنین می‌اندازد. با اشاره مین بائف ساحران دامن‌ها را به کمر و آستین‌ها را بالا می‌زنند و رسن‌ها و چوب‌هایی را که از قبل آماده کرده‌اند پیش‌روی می‌گیرند و بر آن‌ها وِرد می‌خوانند و می‌دمند و بر زمین رها می‌کنند.

سنن موت: ای سِت، خدای شیاطین، فرمانروای جهنم، این طناب را زندگی ببخش. به عزت و عظمت رامسس رها کردم.

طناب را انداخته طناب ماری می‌شود. دیگر ساحران هم در حال وِرد خواندن و دمیدن هستند و طناب‌ها را می‌اندازند. طناب‌های آن‌ها هم‌ مار می‌شود و حرکت می‌کند. کم‌کم تعداد مارها زیاد می‌شود. آسیه و حزبیل نگران‌اند. رامسس به‌تدریج لبخند رضایت بر لبانش می‌نشیند. بنی‌اسرائیلی‌ها بیمناک هستند. قارون بر سر زده می‌گوید:

قارون: بفرمایید، همین را می‌خواستید؟ اگر می‌توانید مقابله کنید.

هر ساحر چندین طناب و چوب را به مار تبدیل می‌کند، کوهی از مار‌های قطور و قوی لای همدیگر می‌لولند و از خود صدا در می‌آورند. عمران و یوکابد و میریام وحشت کرده‌اند، اما آرامش موسی و هارون به آنان نیز آرامش می‌دهد. مصری‌ها در پای ستون تجن آبلیسک، هلهله و شادی می‌کنند. فرعون و هامان لبخند پیروزی به یکدیگر می‌زنند. آسیه و حزبیل رو به آسمان می‌نگرند و یاری می‌جویند. هارون نگاهی به خیل مارها می‌کند، نگران می‌شود. رو به موسی کرده می‌گوید:

هارون: امیدوارم این‌بار عصا به ماری عظیم‌تر از مار قصر مبدل شود و گر‌نه...

رامسس خندان نگاهی به هامان و حزبیل و آسیه کرده به‌گونه‌ای که اطرافیان بشنوند می‌گوید:

رامسس: بینداز موسی، چرا می‌ترسی؟ مار تو با چه تعداد  از این مارها می‌تواند مقابله کند؟ بینداز ماری که در قصر همه را مرعوب کرده بود. اگر می‌توانی قدرت خود را ظاهر کن.

سامری به اطرافیان می‌گوید:

سامری: می‌بینید چگونه آبروی بنی‌اسرائیل را برد؟ می‌بینید چگونه ما را مضحکه قبطی‌ها کرد؟!

قارون: (با غرولند تمسخر) اگر می‌توانی اینجا قدرت‌نمایی کن. موسی، پس چه شد آن همه ادعا جناب منجی؟!

عمران که سخنان سامری و قارون را می‌شنود می‌گوید:

عمران: ظاهراً شما دو تن بیش از آبروی بنی‌اسرائیل نگران موقعیت خود در قصر و معبد هستید؟

بنی‌اسرائیل می‌خندند، اطرافیان موسی و هارون دعا می‌کنند. بعضی از بنی‌اسرائیل وحشت کرده‌اند. موسی به هارون می‌گوید:

موسی: من به این معجزه امید بسته‌ام. بی‌شک در صورت پیروزی بسیاری از این مردم مسلمان و یکتا‌پرست خواهند شد و پناه می‌برم به خدا اگر پیروز نشویم...

در این لحظه ندایی آسمانی را فقط موسی و هارون می‌شنوند که می‌گوید: (فضا معنوی و نورانی می‌شود.)

ندای آسمانی: بیمناک مباش موسی و بینداز آنچه را در دست داری تا فرو برد این مارهای صوری و ظاهر‌فریب را، بینداز معجزه خداوند یکتا را.

صدا قطع می‌شود و موسی و هارون به یکدیگر می‌نگرند.

سامری: می‌بینید دو برادر از ترس چگونه مات و مبهوت مانده‌اند؟!

موسی و هارون به یکدیگر لبخند می‌زنند و هارون می‌گوید:

هارون: شنیدی موسی؟ آنچه از این مارها می‌بینید مجاز است. این‌ها صورتی بیش نیستند و حقیقتی ندارند و کثرت این مارها چون کثرت نقطه‌های زیادی است که همه ‌آن‌ها در کنار یکدیگر هیچ شماره و عددی را تشکیل نمی‌دهند. ولی عصای تو حقیقت است و واحد و از سوی خالق احد قوت و قدرت می‌یابد.

موسی و هارون با لبخند خود یوکابد و میریام را از نگرانی بیرون می‌آورند. ساحران هر چه طناب و چوب داشته‌اند به مار تبدیل کرده‌اند. مین بائف نگاه به موسی کرده، با اشاره دست می‌گوید بفرما نوبت توست. موسی نگاه از مین بائف گرفته به عصا می‌اندازد. او همچنان هیجان زده است. دست راست را به گریبان برده نورانی بیرون می‌آورد. همه تعجب کرده ساکت می‌شوند. موسی با صدای رسا روبه مردم مصر می‌گوید:

موسی: ای مردم! (همه ساکت می‌شوند) من فرستاده خدای آسمان‌ها و زمین خالق یکتا به‌سوی شما هستم. آمده‌ام که شما را به ترک بت‌پرستی و شرک و پرستش خداوند عالمیان دعوت کنم و آیتی از جانب پروردگارم برای شما آورده‌ام، شاید که با دیدن این نشانه به خداوند قادر مطلق ایمان بیاورید و آن نشانه این دست و این عصای من است. آگاه باشید، امروز همه حقیقت و حسن و عدالت، در برابر همه شرک و ظلم و رذالت صف‌آرایی کرده‌اند. این تقابل در طول تاریخ بوده و امروز بار دیگر تکرار می‌شود تا ببینید و بدانند آیندگان که پیروز عرصه حق و باطل کدام است. الهی هر‌کس به تو توکل کند مغلوب نشود و هرکس به تو توسل جوید شکست نخورد. به اذن و اراده پروردگار آسمان‌ها و زمین و به نام خداوند رحمان و رحیم.

موسی عصا را به آسمان پرتاب می‌کند. عصا در آسمان چرخ‌زنان به‌سوی خیل کثیر مارها می‌رود. حرکت عصا کند و آهسته می‌شود و در آسمان به‌تدریج قطور شده به شکل ماری بزرگ در می‌آید که دست و پا دارد. ساحران وحشت کرده‌اند. در آسمان اندازه مار معلوم نیست. زمین که می‌افتد بزرگی آن دیده می‌شود. مار از آسمان بر روی مارها فرود می‌آید و زمین می‌لرزد، او بسیاری از آن‌ها را له می‌کند. مار که اکنون دیگر اژدهای بسیار بزرگ و وحشتناک است همچنان که مارها زیر دست و پایش پیچ و تاب می‌خورند به اطراف می‌نگرد. فرعون و هامان وحشت کرده‌اند. آسیه و حزبیل هاج و واج مانده‌اند. ساحران عقب می‌روند. صدای فریاد از مردم بر می‌خیزد. بنی‌اسرائیل هم ترسیده‌اند، اما فرار نمی‌کنند.

بعضی خوشحال هستند. هامان و رامسس وحشت زده‌اند و یوکابد و عمران خوشحال به یکدیگر می‌نگرند و نگاه تشکر به آسمان دارند. هارون دست نورانی برادر را می‌بوسد و روی شانه برادر گذاشته، شانه موسی را هم می‌بوسد و موسی دست در گریبان می‌برد و دست او به حالت عادی باز می‌گردد. موسی با اژدها چشم در چشم است. با حرکت سر موسی گویی اژدها اجازه یافته مارهایی را که در زیر دست و پا گرفته به دهان می‌گذارد. ساحرها و مصری‌ها وحشت زده‌اند. اژدها مارها را پی‌در‌پی گرفته آن‌ها را دسته‌ دسته به دهان می‌گذارد. مردم همه شاهد این صحنه‌اند. مین بائف و دیگر ساحران متحیرند. نمی‌دانند چه کنند. اژدها چون صخره‌ای عظیم است و از حرکت او زمین می‌لرزد. او به‌سوی رامسس و اطرافیانش می‌رود. همه می‌گریزند. هامان و آنخ ماهور خود را از بالای سکو پایین انداخته می‌گریزند. بخشی از سربازان فرار می‌کنند. رامسس فریاد می‌زند.

رامسس: او را بزنید. فرار نکنید. او را بزنید.

آمیرتوس پابس و دیگر افسران با کمک چند تن از سربازان به اژدها حمله می‌کنند و نیزه‌های خود را به‌سوی او پرتاب کرده سعی می‌کنند با تیر و کمان او را بزنند، اما فایده ندارد. او روئین‌تن است و به سهولت تیرها و نیزه‌ها را دفع می‌کند.

آمیرتوس: حمله کنید، بزنید.

اژدها دم خود را چون شلاق تاب داده و به سربازان می‌زند و همه آن‌ها را به اطراف پرتاب می‌کند. بعضی کشته و بعضی مضروب می‌شوند و می‌گریزند و در پشت ستون تجن سنگر می‌گیرند و به‌سوی اژدها، تیر و کمان پرتاب می‌کنند.

مین بائف: اینکه مار نیست، اژدهاست. واقعاً سحر نیست. یک معجزه است.

اورهیا: این فراتر از درک و فهم ماست. یعنی خدای موسی این همه قدرتمند است؟!

خاندان موسی و تعدادی از بنی‌اسرائیل شاد‌ند و فریاد می‌کشند و اژدها را تشویق به نابودی مصری‌ها می‌کنند. اژدها به‌سوی آبلیسک رفته و با دم خود به آن ضربه می‌زند و آن را سرنگون می‌کند، آبلیسک روی سربازان و مردم افتاده، بسیاری را می‌کشد و خاک همه‌جا را می‌پوشاند. مردم در حال فرار زیر دست و پای یکدیگر می‌مانند و کشته و زخمی می‌شوند. اژدها نعره کشیده همه‌جا را می‌لرزاند. رامسس ناخودآگاه بلند می‌شود.

رامسس: آن ستون نشانه طول عمر من بود که ویران شد.

در جای دیگری از میدان آنخ ماهور و آی‌پی در پناه دیواری ویرانی آبلیسک را می‌بینند. آنخ ماهور می‌گوید:

آنخ ماهور: این آبلیسک شیشه عمر رامسس و باعث طولانی شدن عمر رامسس بود.

آی‌پی: پس از ویرانی، معلوم نیست رامسس باز عمری طولانی بیابد.

اژدها به‌سوی جایگاه فرعون می‌رود. آسیه و حزبیل در کنار او هستند. همه آن‌ها به شدت ترسیده‌اند.

رامسس: گمان هم نمی‌کردم عصای موسی چنین هیولایی شود.

آسیه: کاری بکن، به‌سوی ما می‌آید!!

هارون رو به موسی کرده می‌گوید:

هارون: موسی آن حیوان را باز گردان. حزبیل و آسیه آن‌جا هستند.

موسی: فرصت کم است. (روبه اژدها با صدای بلند فریاد می‌زند:) آهای آیت حق، بازگرد.

صدای بلند موسی در میدان طنین‌انداز می‌شود. مار که از بینی و دهانش دود فوران می‌زند و در مقابل جایگاه ایستاده، صدای موسی او را متوجه کرده به‌سوی موسی می‌نگرد. موسی را می‌بیند. اژدها و موسی باز چشم در چشم هستند. موسی با حرکت سر به اژدها فرمان بازگشت می‌دهد. اژدها نگاهی به‌سوی رامسس و آسیه و حزبیل کرده، به‌سوی موسی باز می‌گردد، اما آرام و بدون سر و صدا. او تا نزدیک موسی آمده در چشمان موسی می‌نگرد. موسی نیز او را با محبت می‌نگرد. موسی دست دراز می‌کند که او را لمس کند. اژدها سر در قدم موسی می‌گذارد. چون بره‌ای مطیع آرام می‌گیرد. موسی دستی بر سر او کشیده. اژدها در دم عصا می‌شود. موسی آن را به‌دست می‌گیرد. آسیه و حزبیل و رامسس نفس راحتی می‌کشند، اما رنگ به رخساره ندارند. بنی‌اسرائیل هم که با نزدیک شدن اژدها همه ترسیده بودند غریو شادی‌شان بلند می‌شود. ایلانا و دخترش، نون و الداد و شالوم و اورئیل همه شادی می‌کنند. اورئیل عمران را بغل کرده خوشحال می‌گوید:

اورئیل: ما پیروز شدیم. پیامبر خدا پیروز شد عمران.

عمران به او لبخند می‌زند. فراریان مصری، قبطی‌ها، لشگریان و پیشاپیش آنان هامان جرأت یافته باز می‌گردند. تعدادی کشته شده و تعدادی زیر آبلیسک مانده‌اند.

آسیه: اگر موسی او را دور نمی‌کرد چه می‌شد؟

رامسس: این بلای عظیم چه بود؟!

مردم وحشت‌زده به‌جای خود باز می‌گردند. خاک برخاسته از ویرانی آبلیسک همه مردم را خاک‌آلود کرده. نچو و آپاما زن و شوهری که شاهد فرار دیگران بودند با یکدیگر سخن می‌گویند:

نچو: چه شد؟... کجا رفت؟

آپاما: موسی او را گرفت دوباره عصا شد.

چند تن از مردم: دوباره رها نکند؟!

مردم با ترس و نگرانی باز می‌گردند. عده‌ای به سراغ زخمی‌ها و کشته‌ها می‌روند. هرنیث و ناهونته در میان مردم با یکدیگر سخن می‌گویند:

هرنیث و ناهونته: یعنی ما شکست خوردیم؟ ساحران کاری نکردند؟ قدرت رامسس همین بود؟ این یعنی خدای موسی از خدایان ما برتر است؟

موسی و هارون در جلوی بنی‌اسرائیل ایستاده‌اند. ساحران که در نقطه مقابل و آن طرف میدان هستند نمی‌دانند چه عکس‌العملی نشان دهند و چه بگویند. حیران‌اند. موسی رو به ساحران با صدای رسا می‌پرسد: از ارباب سحر و بزرگان جادو سوال می‌کنم. آیا اینکه شما دیدید سحر و شعبده بود یا حقیقت و معجزه؟!

ساحران پاسخی ندارند. به یکدیگر می‌نگرند. در این لحظه اورهیا و مین بائف به‌سوی موسی و هارون رفته در برابر آن‌ها به زانو در‌آمده، سجده می‌کنند. ساحران سنن موت و کاهوتپ و اوردامان و هاکاره، کاهای و سی‌هات هم به زانو در‌آمده سجده می‌کنند. کاهنان دیگر که بزرگان خود را در سجده می‌بینند آن‌ها نیز نزد اورهیا و مین بائف رفته، گویی رمقی برای ایستادن ندارند، بی‌اراده به زمین می‌افتند. 70 کاهن در مقابل موسی در سجده! رامسس این صحنه را می‌نگرد. هامان و حزبیل و آسیه نیز شاهد این صحنه‌اند. رامسس رو به ماهان می‌پرسد:

رامسس: اینان چه می‌کنند؟

هامان: در برابر موسی و خدایش به سجده افتاده‌اند.

رامسس: یعنی در حضور من خدای دیگری را ستایش می‌کنند؟!

اطرافیان فرعون به‌جای پاسخ سکوت می‌کنند. رامسس خشمگین فریاد می‌زند:

رامسس: همه این‌ها تبانی و دسیسه است. موسی قبلاً با ساحران دیدار و آنان را با خود همراه کرده، همه دیدید. مردم؛ این یک توطئه است. موسی با ساحران دسیسه کرده‌اند که موسی را بر کشور شما مسلط کنند و دین و آئین شما را تغییر دهند.

موسی با نگاه عاقل ‌اندر‌ سفیه در سکوت سخنان رامسس را گوش می‌دهد. مردم هم با تعجب سخنان رامسس را می‌شنوند و حیرت‌زده به یکدیگر می‌نگرند. نمی‌دانند چه بگویند. آسیه و حزبیل لبخند تمسخر به لب دارند. همه آدم‌ها به‌دلیل ازدحام و خاک برخاسته از ویرانی آبلیسک خاک‌آلوده و به‌هم ریخته هستند. صدای رامسس همچنان می‌آید.

رامسس: فریب اینان را نخورید. اینان می‌خواهند مصر با عظمت و شکوهمند، مصر مقتدر با چند هزار سال افتخار و تمدن به دست مشتی برده بیفتد. بردگانی که تاکنون شما سرور و ارباب آنان بودید، از این پس آنان سرور و صاحب اختیار شما شوند.

هیچ‌کس از هیچ طرف صدایی و تاییدی از سخنان رامسس نمی‌کند. گویی همه مسخ شده‌اند. در طرف دیگر میدان، موسی و هارون و خانواده ایستاده‌اند و جلوی آن‌ها ساحران سر از سجده بر می‌دارند. مین بائف می‌گوید:

مین بائف: ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم.

همه ساحران: ما به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم.

مین بائف: ما به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم.

ساحران: ما به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم.

مردمی که از دور حاضر و ناظر این صحنه‌ها و سجده ساحران هستند می‌خواهند جلوتر بروند، نگهبانان نمی‌گذارند. ولی آن‌ها از آن فاصله نه چندان دور نیز همه چیز را می‌بینند و با یکدیگر نجوا می‌کنند.

آی‌پی و چند تن دیگر: ساحران چه می‌کنند؟ در برابر موسی و هارون سجده کرده‌اند. یعنی به خدای آنان ایمان آورده‌اند؟! یعنی قدرت فرعون پوشالی و ادعای خدایی او لافی بیش نیست؟!

در اینجا آنخ ماهور که مخالف ساحران است می‌گوید:

آنخ ماهور: شما مشتی خائن هستید. بنی‌اسرائیل جشن گرفته‌اند و شما یاریشان می‌کنید.

مین بائف: جناب آنخ ماهور، تو خوب می‌دانی که کار امروز موسی جز معجزه نبود. ما همان کاری را کردیم که رامسس گفته بود. او گفت اگر موسی پیروز شود به او ایمان خواهد آورد، اما به گفته خود عمل نکرد.

آنخ ماهور به رامسس می‌نگرد. رامسس به این صحنه می‌نگرد و چیزی نمی‌گوید. سپس ساحر مین بائف رو به موسی می‌گوید:

مین بائف: ما وصف خدای تو را شنیده بودیم و از قدرت بی‌انتهای او بی‌خبر نبودیم، به همین دلیل در مبارزه با تو تردید داشتیم.

موسی: با فرعون چه می‌کنید؟

هارون: اگر فرمان به ترک خداپرستی و پرستش خود بدهد و اگر به مرگ تهدیدتان کند چه می‌کنید؟

اورهیا: از ایمان خود دست بر نمی‌داریم حتی به بهای مرگ و فدا کردن جانمان.

موسی: برایتان از درگاه خداوند متعال طلب سعادت دنیا و آخرت و حسن عاقبت می‌کنم و امیدوارم ایمانی را که به تازگی به  دست آورده‌اید به سهولت از دست ندهید.

سربازان مردم را از اطراف میدان پراکنده می‌کنند. رامسس رو به ماهان کرده می‌گوید:

رامسس: همه این خائنین را دستگیر و زندانی کنید.

هامان: موسی و هارون را هم؟

رامسس: (پس از کمی مکث) نه، نمی‌خواهم آن عصا را بار دیگر رها کند. فقط ساحران.

هامان به‌سوی آمیرتوس رفته به او می‌گوید:

هامان: ساحران را دستگیر و محبوس کنید، همه را.

آمیرتوس به فرمانده ایکا اشاره می‌کند و می‌فهماند که ساحران را دستگیر کند. ایکا هم به سربازانش فریاد زده می‌گوید:

ایکا: با من بیایید.

او با حدود 30 نفر از سربازان به سوی ساحران می‌روند.

هارون: چه کنیم برادر؟ می‌خواهند ساحران را ببرند.

موسی: من مأمور به مداخله نیستم و نمی‌دانم چه کنم؟

هارون: ما مطیع شما هستیم، هر چه شما فرمان دهید.

الیاب و الداد و دیگر افراد غرب نیل متوجه اوضاع بحرانی می‌شوند و هر یک وسیله‌ای از سنگ و چوب تهیه کرده آماده درگیری می‌شوند. سربازان از راه رسیده ساحران را محاصره می‌کنند. موسی می‌گوید:

موسی: صبر کنید ببینم. دست نگه دارید...

صدای هامان که به دنبال سربازان می‌آمد شنیده می‌شود که می‌گوید:

هامان: موسی این‌ها که از سبطی‌های بنی‌اسرائیل نیستند، مصری‌اند و شما حق دخالت ندارید.

موسی: از خویشانم نیستند، اما اکنون از هم‌کیشانم که هستند.

هامان: هر چه هستند مصری‌اند. حکومت مصر اختیار مردم خود را دارد.

هارون خشمگین است و دست روی قبضه خنجر دارد. الیاب و دیگر جوانان آماده درگیری هستند که عمران پیش رفته دست روی شانه موسی می‌گذارد. موسی متوجه پدر می‌شود و از نگاه او می‌فهمد مخالف ایجاد درگیری است. در این لحظه مین بائف می‌گوید:

مین بائف: یا نبی‌الله نگران ما نباشید. هر چه خداوند بخواهد همان خواهد شد.

نگهبانان و سربازان آن‌ها را در محاصره گرفته به‌سوی قصر می‌برند. اورهیا و کاهوتپ می‌گویند:

اورهیا و کاهوتپ: برایمان دعا کنید یا نبی‌الله. دعا کنید عاقبت به خیر شویم.

موسی: در همه حال به خدا توکل کنید و از او یاری طلب کنید.

اشک در چشمان موسی و کاهنان حلقه می‌زند. همه بنی‌اسرائیلی‌ها ناراحتند و  رفتن آنان را می‌نگرند. فرعون نیز از جایگاه فرود آمده قصد رفتن به درون را دارد. موسی، آسیه و حزبیل را در جایگاه می‌بیند و برایشان دست بلند می‌کند. آسیه به او تعظیم می‌کند و این از چشم رامسس دور نمی‌ماند و ابرو در هم می‌کشد و می‌رود. موسی همچنان ناراحت است.

هارون: خدا را شکر که مجبور به جنگ نشدیم، و گرنه معلوم نبود چه مصیبتی به بار می‌آمد.

عمران: (رو به موسی) واقعاً قصد ممانعت داشتی؟

موسی: اگر فرمان مقابله و جنگ داشتم لحظه‌ای درنگ نمی‌کردم.

هارون: پس چرا می‌خواستی مانع بردن ساحران شوی؟

موسی: چه کنم؟ بی‌تفاوت هم نمی‌توانستم بمانم.

موسی به‌سوی جاسان از همان راهی که آمده بود باز می‌گردد و بنی‌اسرائیل هم به دنبال او.

سکانس6- داخلی- اتاق استراحت رامسس- روز

فرعون در اتاق خود راه می‌رود. آسیه بر روی صندلی راحتی نشسته. رامسس گرفته و اندوهگین می‌گوید:

رامسس: روز سختی داشتم، تلخ و شوم، شکست پشت شکست. فضاحت در پی فضاحت. تاکنون رامسس را این همه درمانده و زبون دیده بودی؟

آسیه: ندیده بودم، از این بدتر نمی‌شد.

رامسس گاه از پشت تخت آسیه می‌گذرد و گاه از جلوی تخت.

رامسس: تاکنون تنها پناهگاهم در سختی‌ها تو بودی. لحظاتی گفت‌وگو با تو همه غم‌هایم را می‌زدود. سخن با همسری که عمری به او عشق ورزیده‌ام موجب تسکینم می‌شد. سخت‌ترین لحظه و صحنه امروز برایم تعظیم تو در برابر موسی بود.

پشت صندلی او ایستاده دست‌ها را طرفین او می‌گذارد. آسیه از او احساس خطر می‌کند و سعی می‌کند بر خود مسلط شود. رامسس می‌گوید:

رامسس: چرا به موسی تعظیم کردی؟

آسیه یک لحظه چیزی به فکرش نمی‌رسد، اما بر خود مسلط شده می‌گوید:

آسیه: او پیروز میدان بود، نبود؟

رامسس: به ظاهر شاید، ولی برای قضاوت زود است. بازی تازه آغاز شده.

آسیه:‌ من قضاوتی نکردم. موسی مثل فرزند من است. من او را بزرگ کرده‌ام، دوستش دارم. امروز با قدرت‌نمایی مهر خود را در قلب من افزون‌تر کرد و برای نشان دادن مهر مادری در برابر او تعظیم کردم.

رامسس در حالی‌که همچنان بر آسیه مسلط است خشمگین بر او فریاد می‌زند:

رامسس: تو نباید در برابر دشمن من تعظیم می‌کردی!

آسیه: شاید دشمن تو باشد، اما فرزند من است. با من دشمن نیست.

در این لحظه هامان وارد می‌شود. پس از تعظیم می‌گوید:

هامان: خداوندگار من؛ ساحران را که فرموده بودید آوردند.

رامسس خشمگین نگاهی به آسیه کرده در حال خارج شدن می‌گوید:

رامسس: مشتی خائن در اطراف من گرد آمده‌اند.

رامسس و هامان خارج می‌شوند و آسیه نفسی به راحتی می‌کشد.

سکانس7- خارجی- حیاط قصر رامسس- روز

در حیاط قصر فرمانروا ساحران را تحت‌الحفظ آورده‌اند. 70 نفر ساحر را با مین بائف و اوردامان همه را به زنجیر در چند صف به‌هم بسته‌اند. رامسس و چند سرباز و افسر از جمله آمیرتوس و هامان وارد می‌شوند. رامسس خشمگین ساحران را نگریسته می‌گوید:

رامسس: توطئه علیه من؟ تبانی با موسی سبطی خائن علیه من؟

ساحران به یکدیگر می‌نگرند. منظور او را نمی‌فهمند. رامسس ادامه می‌دهد. رامسس رو به هامان می‌گوید:

رامسس: امروز اینان در برابر موسی به زمین افتاده چه می‌کردند؟

هامان: اینان به موسی سجده می‌کردند.

رامسس: چگونه به خود جرأت دادید در حضور من به موسی سجده کردید؟

اورهیا: جناب فرمانروا! به انسان که سجده نمی‌کنند، ما در حضور موسی خدای او را سجده‌ می‌کردیم.

رامسس: سجده؟! یعنی پرستش خدایی به جز من؟ مگر فرمان نداده بودم به جز من هیچ‌چیز و هیچ‌کسی را نپرستید؟ ایمان به خدای موسی قبل از آنکه من به شما اجازه دهم؟!

سنن موت: موسی‌ نبی فرمودند پرستش خدای او نیاز به اجازه ندارد.

رامسس خشمگین پیش رفته گریبان سنن موت را گرفته شروع به زدن می‌کند و خشمگین می‌گوید:

رامسس: نیاز به اذن من دارد یا نه؟ اجازه عبادت خدایان دیگر با من است یا نه؟

تمام سر و صورت سنن موت خونین شده. هامان و آمیرتوس رامسس را می‌گیرند. رامسس می‌گوید:

رامسس: می‌دانی چرا فرمان مرگت را نمی‌دهم؟ برای آنکه نخست در برابر مردم از خدای موسی باید برائت بجویید، توبه کنید.

رامسس به جای اول بازگشته رو به مین بائف می‌گوید:

رامسس: در میدان قبل از مبارزه با موسی چه می‌گفتید؟ ما از دور همه چیز را دیدیم.

هامان: پس از رفتن موسی هم شماها با یکدیگر مشورت و نجوا کردید.

مین بائف: ما را از قدرت خداوند یگانه بیم می‌دادند. فرمودند اگر معجزه دیدید سحر نخوانید.

رامسس: دروغ می‌گویید. مثل سگ دروغ می‌گویید. چون زبونان بنی‌اسرائیلی دروغ می‌گویید. موسی بزرگتر شما نیست؟ آیا در این 10 سال اختفا در حال آموختن سحری برتر از سحر شما نبود؟ آیا او استاد و مربی شما نیست و با هم رابطه ندارید؟

هامان: آیا امروز در میدان قصد موسی همراه کردن شما با خود نبود؟

سنن موت: ما نمی‌دانیم جناب فرمانروا از چه سخن می‌گویید؟

کاهوتپ: ما موسی را قبل از این نه دیده بودیم نه می‌شناختیم.

رامسس: دروغ می‌گویید. شما قبلاً با موسی هم‌‌داستان شده‌اید که موسی ادعای پیامبری کند و شما ساحران در یک شکست ظاهری، زمینه پیامبری و فرمانروایی او را فراهم کنید.

اورهیا: ما از آنچه فرعون بزرگ می‌گویند بی‌خبریم.

رامسس: بسیار خب این را در ملأعام فریاد کنید. بگویید از موسی و خدای او بیزارید و رابطه‌ای با او نداشته‌اید و از این پس نیز نخواهید داشت.

اورهیا و اوردامان و مین بائف به یکدیگر می‌نگرند. در فکرند که پاسخ رامسس را چگونه بدهند. اورهیا به خود جرأت داده می‌گوید:

اورهیا: و اگر فرمان جناب رامسس را نپذیریم؟

رامسس: نپذیرید؟! یعنی شما این‌قدر گستاخ شده‌اید؟! اگر از موسی و خدایش بیزاری نجویید فرمان خواهم داد یک دست و یک پای مخالف از شما قطع کرده و جسمتان را از نخل‌های شهرهای زادگاهتان بیاویزند.

حزبیل ناراحت است و نمی‌داند چه کند. هامان دست و پای خود را نشان داده می‌گوید:

هامان: مخالف یعنی دست راست و پای چپ یا بالعکس دست چپ و پای راست.

سنن موت: جناب‌ هارون ما پیر شده‌ایم، اما خرفت نشده‌ایم.‌ می‌فهمیم.‌ نه جناب فرمانروا. ما هر یک در علم سحر سرآمد روزگار خویشیم و به سهولت دریافته‌ایم آنچه موسی آورده از نوع سحر ما نیست.

کاهوتپ: آنچه موسی آورده بود یک آیه بود، یک نشانه از منبع و منشأیی فوق بشری...

اورهیا: ما خدای موسی را با علم و فهم و اختیار سزاوار پرستش یافته‌ایم و معبود خود را رها نخواهیم کرد، حتی اگر دست و پا یا گردن‌مان را قطع کنید.

مین بائف: رامسس بزرگ می‌دانند که من هم از بزرگان سحرم هم از مشاوران دربار. حاضر نیستم همه ثروت دنیا و عناوین و مقامات دربار‌ را با ایمان به خدای موسی عوض کنم.

حزبیل متوجه حال دگرگون و خشم فرعون شده می‌فهمد که ممکن است او تصمیمی وحشتناک بگیرد. بنابراین، مداخله کرده و می‌گوید:

حزبیل: پیش از اینکه خداوندگار مصر از سکوت من ایراد بگیرند مطلبی را به عرض برسانم.

رامسس با حرکت سر اجازه می‌دهد و حزبیل می‌گوید:

حزبیل: من گمان می‌کنم این ساحران فریب خورده، فرصت اندیشیدن و مجال مشاوره بیابند تصمیم عاقلانه‌تری اتخاذ خواهند کرد. از محضر رامسس بزرگ تقاضا می‌کنم این مجال را به آنان عنایت فرمایند.

رامسس خشمگین در حال برخاستن از جای خود تهدیدآمیز می‌گوید:

رامسس: هفت روز به شما فرصت فکر کردن می‌دهم. هم باید در این فرصت توبه کرده از خدای موسی بیزاری بجویید، هم این توبه و بیزاری را در سراسر مصر به گوش مردم برسانید و گرنه بلایی را که گفتم بر سرتان خواهم آورد. هفت روز!

رامسس و هامان می‌روند و حزبیل می‌ماند و ساحران.

حزبیل: تهدید رامسس جدی است. خوب می‌دانید.

اورهیا: رامسس را جز به زندگی دنیایی ما سلطه‌ای نیست. حکم‌رانی او فقط در این دنیاست. در آخرت که روز پاداش و جزاست حاکم کسی دیگر است و در آن روز ما پیروزیم.

سنن موت: ما به پروردگار خود خدای موسی ایمان آورده‌ایم، خدایی که زنده و جاوید است.

اوردامان: از سحر که سراسر گناه و خطاست بیزاریم و از گناهان خود توبه می‌کنیم.

کاهوتپ اشک به چشم آورده می‌گوید:

کاهوتپ: عمری را به خطا و گناه و سحر گذرانده‌ایم، نمی‌دانیم خدای مهربان موسی از ما خواهد گذشت یا نه.

حزبیل: چند نفرید کاهوتپ؟

کاهوتپ: 70 نفر.

اوردامان: 72 نفر. من و مین بائف را فراموش کردید.

حزبیل: 72 نفر، 72 کشته؛ می‌دانید اگر از خدای موسی تبری نجویید و در ملأعام به پرستش رامسس و دیگر اصنام معبد اعتراف نکنید همه کشته خواهید شد.

اورهیا در حالی‌که بغض کرده و به تدریج گریه می‌کند می‌گوید:

اورهیا: ایمان به خدا در همین زمان کوتاه آن‌چنان دگرگون‌مان کرده که جز خدا از هیچ‌کس نمی‌ترسم، پرستش هوا  و شیفتگی در برابر سراب دنیا به کلی در وجود ما نابود شده و عشق به خدا جایگزین آن رذائل شده. اینک جز به خدا امیدی و جز از او بیمی نداریم.

سنن موت: ما شما را صالح و سالم می‌بینیم. از جانب ما به رامسس بگویید این 72 نفر هر یک، اگر 72 بار کشته شده، زنده شوند و دوباره کشته شوند؛ ایمان و عشق به خداوند یکتا را ترک نکرده و پرستش جز خدا را گردن نمی‌نهند.

حزبیل نفس عمیقی کشیده اشک در چشمانش حلقه زده. لبش به ساحران می‌خندد و جلوی دهان خود را می‌گیرد ولی چشمانش بر این همه ایمان اشک شوق می‌ریزد. ساحران همه در عین گریه می‌خندند.

حزبیل: کشته خواهید شد. همه 72 تن! دست‌وپای شما را خلاف هم بریده، بر نخل‌های شهرهای زادگاهتان خواهند آویخت.