مهرجویی از من خواسته بود تا برای یک نقش در «اجاره‌نشین‌ها»، یک ماهه، حسابی چاق شوم! چند روز بعد که او را دیدم، به او گفتم، بازیگر تازه‌کاری را می‌شناسم که برای این نقش، عالی‌ست. عبدی را با خودم بردم پیش مهرجویی.

مشرق گروه فرهنگی- عزت‌اله رمضانی‌فر، از ناگفته‌های‌ بیش از 50 سال بازیگری خود سخن گفت. از اینکه چطور شد ویلیام وایلر او را برای بازی در فیلمش انتخاب کرده بود اما دست تقدیر مانع از این کار شد.به گزارش خبرگزاری صبا از اینکه چطور به جای بازی در «اجاره نشین‌ها» اکبر عبدی را به مهرجویی معرفی کرد و اینکه مهدی‌ فخیم‌زاده را او وارد سینما کرد و ... آن‌قدر حرف‌های خواندنی‌ داشت که حیفمان آمد به خاطر محدودیت جا، گفت‌وگو را کوتاه کنیم...

*رشته‌ دانشگاهیتان، فیلمبرداری بوده است. چطور شد که وارد دنیای بازیگری شده‌اید؟

قبل از ورود به دانشگاه، دیپلم رشته‌ بازیگری را زیر دست حمید سمندریان فقید گرفته بودم. زمانی که وارد دانشگاه شدم، رشته‌ی بازیگری وجود نداشت و به اجبار، رشته‌ فیلمبرداری را انتخاب کردم. البته از همان اوایل به دوربین و عکاسی، علاقه‌مند بودم و هر از گاهی، عکس هم می‌گرفتم. بعدها، همین شناختم از انواع دوربین و لنز، کمک زیادی به من کرد.



*مثلا چه کمکی؟


یادم است، زمانی که دوران دانشجویی را سر می‌کردم؛ از طرف ارشاد، ما را همراه با دوربین می‌فرستادند سر صحنه‌ فیلمبرداری. در واقع از ما به عنوان محافظ دوربین، استفاده می‌شد! اگر اشتباه نکنم، سال 44 بود که برای اولین بار، همراه با دوربین، رفتم سر فیلمبرداری عباس کیارستمی؛ فیلم «نان و کوچه». حین فیلمبرداری بود که کاست، توی دوربین، خُرد شد و فیلمبردار از خدا خواسته، کار را تعطیل کرد. رفتم پیش کیارستمی و اجازه گرفتم و دوربین را باز کردم، لوپ دوربین را تمیز کردم، کاست پاره شده را درآوردم و خلاصه، جلوی تعطیلی کار را گرفتم!

*بعد از دوران دانشگاه، سراغ چه کاری رفتید؟

قبل از انقلاب، برای وزارت فرهنگ و هنر سابق، مستند می‌ساختم. دوربین را برمی‌داشتم و می‌رفتم برای خودم! چند تایی مستند هم ساختم.

*چه‌ شد که وارد فیلم «گاو» مهرجویی شدید؟

همان روزهایی که توی اداره‌ی فرهنگ و هنر، کار می‌کردم؛ مهرجویی برای پیش‌تولید، آمد اداره‌ی ما. همه‌ی بازیگرهایش را انتخاب کرده بود و فقط جای نقش من، خالی مانده بود. جمشید مشایخی که قبلا با هم، نمایش کار می‌کردیم، به مهرجویی معرفی‌ام کرد و به او گفت: بچه‌ی با استعدادییه و نیازی به تست نداره، بهت قول می‌دم، همونییه که می‌خوای!

*مهرجویی چه گفت؟

گفت: خودشه! چند روز بعد با گروه، راهی قزوین شدیم، روستایی بعد از قزوین به نام بویینَک؛ بچه‌های گروه، همه‌شان پوست سفید و صافی داشتند و قیافه‌هاشان با روستایی‌ها، هیچ شباهتی نداشت. به پیشنهاد یکی از عوامل، رفتیم شمال و چندین روز، در بندر انزلی اتراق کردیم و کنار ساحلش، آفتاب گرفتیم تا پوست‌مان برنزه شود و شبیه روستایی‌ها شویم.

*توفیق اجباری شد!

(می‌خندد.) یک‌ روز همان‌جا، جمشید مشایخی از من خواست، کشتی بگیریم! اما همان اول کشتی، شروع کرد به داد و هوار کردن که: آی کمرم... آی کمرم... او را به بیمارستان بردیم و سرتان را درد نیاورم... او، تمام مدت فیلمبرداری، کمر درد داشت و توی خیلی از سکانس‌ها به دیوار تکیه می‌‌داد. هنوز که هنوز است، این درد را با خود نگه داشته و یادگاری‌‌ ا‌ست که از کشتی انزلی، برایش مانده...

*درست است که ویلیام وایلر در سفرش به ایران، بازی شما را در فیلم، ستایش کرده بود؟

ای آقا! دست روی دلم، نگذارید.



*حالا که دیگر گذاشتم!

برای دوبله‌ «گاو»، رفته بودم اداره‌ فرهنگ و هنر. از کنار اتاق مونتاژ، رد می‌شدم که دیدم انتظامی و مشایخی با مهرجویی، بگو مگو می‌کنند. بی‌توجه گذشتم و اهمیتی ندادم. فردای آن روز، یکی از نگهبان‌ها که می‌شناختمش، من را کنار کشید و گفت: دیروز که برای آقای مهرجویی و بازیگرها، ناهار گرفته بودم، درباره‌ی شما حرف می‌زدند. مشایخی و انتظامی به مهرجویی می‌گفتند که نقش اصلی فیلم، مش حسن است، نه این رمضانی‌فر! چرا باید نقش‌ پر رنگی داشته باشد؟! خلاصه که انتظامی و مشایخی، زیرآبم را زدند و کارگردان هم، تحت تاثیر آن‌ها، چندین سکانس خوب من را غلفتی، کشید بیرون! خبر این قضیه به روزنامه‌ها هم کشیده شد، اما چه فایده؟!

*پیش از آن در تئاتر، چه کارهایی را با جمشید مشایخی، انجام داده بودید؟

دو تا نمایش، کار کرده بودم. «ناقالدین» به کارگردانی بهزاد فراهانی که من نقش اولش را بازی می‌کردم. غیر از من و بهزاد فراهانی، فهیمه رحیم‌نیا هم در آن کار حضور داشت که بعد از آن با بهزاد فراهانی، ازدواج کرد. کار دیگری هم بود به نام «آندورا». سر «آندورا»؛ جمیله شیخی فقید، همیشه آتیلا پسیانی را با خود می‌آورد سر تمرین. آتیلا آن موقع، حدودا 10 ساله بود... معمولا او را بیرون می‌بردم و برایش، بستنی می‌خریدم!


*آخر نگفتید، ماجرای ویلیام وایلر، چه بود؟

ویلیام وایلر و همسرش به ایران آمدند. «گاو» به صورت محفلی، اکران شده بود و سالن کوچک نمایش فیلم دفتر فیلمسازی محمدعلی فردین فقید، میزبان این مهمانی بود. سالن کوچک، پر شده بود از آدم‌های بزرگ! من هم آن جلو، روی زمین نشسته بودم و فیلم را تماشا می‌کردم. فیلم که تمام شد، وایلر و همسرش، من را صدا زدند و چندین دقیقه باهام حرف زدند و در این دقیقه‌ها، نگاه خشمگین اطرافیان را حس می‌کردم! خلاصه، شلوغش کردند و مشایخی، دستم را گرفت و از جمع، دورم کرد...

*فکر می‌کنید، وایلر از بازیتان خوشش آمده بود؟

خوشش آمده بود؟! فردای آن روز، مهرجویی، جلویم را گرفت و گفت: هیچ معلومه کجایی؟ دیروز این کارگردانه، منتظرت بود و می‌خواست باهات راجع به کار، حرف بزنه! بعدها، وایلر، فیلم «دختر رایان» را ساخت که پرسوناژ من در فیلم «گاو» در این فیلم هم بود.

*دقیقا همان نقش؟!

دقیقا همان نقش!

*پس جمشید مشایخی، سرنوشتتان را عوض کرد؟!

بله! از این فیلم، اندازه‌ی شیر گاو هم به من، نه پول رسید و نه اعتبار!

*دست خیلی‌ها را در سینما، گرفته‌اید...

مهرجویی از من خواسته بود تا برای یک نقش در «اجاره‌نشین‌ها»، یک ماهه، حسابی چاق شوم! چند روز بعد که او را دیدم، به او گفتم، بازیگر تازه‌کاری را می‌شناسم که برای این نقش، عالی‌ست. عبدی را با خودم بردم پیش مهرجویی و...

*پس اکبر عبدی را شما معروف کردید؟

فقط او نبود! کامران قدکچیان را با هزار مکافات راضی کردم تا برای فیلم «مکافات» از مهدی فخیم‌زاده‌ گم‌نام، استفاده کند!

*مگر تا قبل از این فیلم، بازی نکرده بود؟

در یکی‌دو تا فیلم، سیاهی لشکر بود!




*بگذریم، دوست نداشتید سیمرغ بگیرید؟


والا؛ هنوز یک مرغ هم نگرفته‌ام، چه برسد به سی تا مرغ! البته، جایزه‌ی سلطنتی را برای «گاو» بردم.

*نقشی است که دوست داشته باشید به خاطرش، سیمرغ بگیرید؟

نقش‌های زیادی است که دوست دارم بازی کنم و هنوز موقعیتش پیش نیامده است. راستش هنوز نقشی را که دوست داشته‌ام پیدا نکرده‌ام!