* موکب اول) توفیق
فروردین امسال توفیقی که پنج سال انتظارش را میکشیدم و هر بار، اتفاقات متعددی مانع این توفیق عظیم میشد، به سراغ ام آمد؛ سفر به «دم عشق» (دمشق) نصیبم شد تا سال فاطمی ام را با دخت نازنین حضرتش، بیبی زینب کبری علیها السلام آغاز کنم و این گونه روانه سوریه شدم تا از نزدیک شاهد ایثار و جهاد فرزندان ولایت باشم.
* موکب دوم) اعزام به سوریه؛ داوطلبانه یا اجباری؟
آنچه شما از مدافعان حرم شنیده اید را نمیدانم چیست؟ اینکه چقدر پول به دلار میگیرند؟ اینکه بالاجبار میبرندشان؟ اینکه صدها هزار یا دهها هزار ایرانی در سوریه حضور دارند؟ و ...
امّا من مدافعان حرم را به چشم دیدم و این دیدن کجا و آن شنیدنها کجا؟!
دو هفتهای توفیق درک شان را یافتم از دمشق تا ریف دمشق تا حلب و جنوب حلب تا تدمر و قنیطریه و سویداء و درعا و داریا و لاذقیه تا همین تل العیس که کمتر از 24 ساعت پس از حضورم شاهد سقوط این روستا بودم، تا تِدمر که چند ساعتی پس از آزادی اش توفیق دیدنش را یافتم. خلاصه سنگر به سنگر و محور به محور و مدافع به مدافع را از نزدیک دیدم، درک کردم و خاطراتی بیبدیل در حیاتم رقم خورد.
با تمام آن تصورات و سوالات فوق که در اصل، لجن پراکنی و شایعهسازی رسانههای صهیونیستی بود وارد سوریه شدم. با این تصور که پای به دیاری بگذارم که اطرافم را رفقای ایرانی لبریز کردهاند و حتماً هم جوانان سوری داخل منزل شان از ترس خزیدهاند و خیابانها هم خالی از سکنه و عابران است (!)
تعجب آور بود؛ حضور صدها هزار جوان سوری در تشکیلات جدیدالتأسیس «بسیج مردمی» برای ایست و بازرسی در تمام شهرها و جادهها تا جهادشان در خطهای مقدم و عملیاتها.
حضور بسیجیانی از عراق و لبنان و افغانستان و ... که در میان تمام این مدافعان حریم آل الله علیهم السلام از جهان اسلام؛ شیعیان و اهل تسنن و مسیحیان و دروزیان و سایر فرق و اقوام و مذاهب همه و همه دوشادوش هم بودند تا دیگر پیش بینی و طراحی عمیق امام جمارانیمان را تحقق بخشیده باشند و آن هم «بسیج جهانی» است که به فرموده امام خراسانیمان حتّی امروز به قلب کالیفرنیا و نیویورک هم رسیده است.
و جالب بود برایم حضور دهها نفری مدافعان ایرانی حرم.آنها نیز مانند بقیه همسنگران و همرزمانشان عاشقانه و داوطلبانه آمده بودند تا بگویند در مهندسی عقل سلیم آنها، برای مبارزه با ظلم و زور و فساد، و حمایت و یاری مظلوم، حدّ و مرز جغرافیایی وجود ندارد. مرز آنان قلبِ رقیق و احساس لطیف و اخلاقِ نیکوی شان است که نمیتوانند شاهدِ کشتار فجیعانه زنان بیگناه و کودکان معصوم و مردم بیدفاع باشند تا دزد و قاتل و جنایتکار، هر کاری خواستند از قتل و غارت انجام دهند... خلاصه شجاعت و غیرتشان اجازه بیخیالی را در مرام جوانمردانه و مسلک پاک شان نمیدهد که مرحبا بر این جوانان با فرهنگ که تدبیر حقیقی را نه در شعار، که عملی و عینی تحقق بخشیدند.
* موکب سوم) تکرار دفاع مقدس
نمی دانم توفیق این سفر از چه کار نیکی نشأت گرفت که بیشک علّت العلل، همان اردوی جهادی و راهیان نور بود، امّا باورش هم محال بود که روزی مجاهدان ولایی، اطراف رژیم اشغاگر قدس را به محاصره نهایی نزدیک کرده و این گونه شجاعانه به رزم و دفاع علیه نظام سلطه بپردازند.
من که نسل سومی هستم و جنگ تحمیلی را با تمام حال و هوایش در کتابها و از سخنرانیها خوانده و شنیده بودم و هیچگاه از نزدیک در میان رزمندگان نبودم، حقیقتاً برایم تجربهای ارزنده بود که سنگرهای امروز جنگ تحمیلی مستکبران علیه مستضعفان را با چشم ببینم و عیناً درک کنم.
از پیرمردان و پیشکسوتانی که به قول ما ایرانیها «بازنشسته» شدهاند تا پدرانی که فرزندان خردسالی دارند و تازه دامادانی که همسران جوان خود را به خدا سپرده و به نقاط عملیاتی عزیمت کردهاند و حتّی دانشآموزان نوجوان دبیرستانی را کنار هم مشاهده کردند که به تأسی از بسیجیان ایرانی در پی حراست از مرزهای سرزمین جغرافیایی شان بودند و همین حال و هوا نیز در سنگرهای عراقی و لبنانی و افغانی به وضوح قابل لمس بود که آنها نیز در پی حفاظت از مرزهای سرزمین دینی شان سر از پای نمیشناختند.
امّا باز هم طبق معمول، حال و هوای جوانان ایران زمین، متفاوتتر از بقیه بود. این تفاوت را مجاهدان کشورهای مختلف میگفتند که مصداق آن هم درخواستهای مکرر فرماندهان ارتش سوریه بود که برای هر عملیات درخواست 5،4 ایرانی را میکردند تا ضمن مشاورههای نظامی در صحنه؛ با شجاعت بیمثالی که دارند انگیزه بخش پیش روی رزمندگان سوری باشند و هم با وجودشان، رعب و وحشت را به جبهه تکفیریان بکشانند ... و این تفاوت را بیش از همگان و حتّی مسئولان سوری؛ مردم مناطق آزاد شده از قتل و غارت تروریستها بیان میکردند. مردم آرزو داشتند که خانه شان، سنگر و استراحت گاه جوانان ایرانی شود که با خود هم امنیّت را میآورند و هم برکت و رحمت را و برای این حضور، بیش از همگان، کودکان و نوجوانان انتظار میکشیدند تا بازی هاشان گرمتر گردد و شادی شان نیز مضاعف.
* موکب چهارم) شرمساری
اگر چه حضورم به دو هفته نیز نرسید و نتوانستم بسیاری از صحنههای عاشقی را به نظاره بنشینم امّا حقیقت آنست که در مسیر برگشت، بیش از هر زمان دیگری در طول عمرم احساس «شرمساری و خجالت» داشتم.
آنگاه که دیدم چگونه با جسارت بیبدیل و شجاعت بینظیر، مدافعان حرم در مهیب انفجارهای کوچک و بزرگ و وحشی گریهای انتحاری دشمنان به خط میزنند و آنچه برای شان مهم است حفظ مرزهای انسانی بوده و آنچه مهم نیست جان ارزشمندشان است؛ شرمنده شدم که چرا از پول و مادیات برای این اولیاء حقیقی الهی دم زدم که ارزش آنان جز جنّت الله و همنشینی با اباعبدالله نیست. امّا خب چه کنم که عقل دنیایی من بیشتر از این قد نمیداد چون اصولاً خودم را با همین پولهای ناچیز آمریکایی و اروپایی خرید و فروش کردهام.
آنگاه که دیدم «کرّار»که یک جوان عرب است فرزند 45 روزه خود را ماه هاست که ندیده و میگوید «آرامش همه کودکان و نوزادانِ معصوم را از خدا خواسته ام»، شرمنده شدم.
آنگاه که دیدم جوانان افغانستانی برای ماندن در منطقه التماس میکنند و میگویند «سالهاست در انتظار آمدن بودیم و حالا پس از چند ماه میگویند کافی است امّا جنگ که تمام نشده ترا به خدا بگذارید بمانیم»، شرمنده شدم.
آنگاه که حسین 30 ساله را دیدم؛ متولد لبنان است و ساکن دمشق؛ و جوان شجاع و زبر و زرنگی است و پرسیدم چند فرزند داری؟ گفت «حیدر 7 سال، زهرا 4 سال و فرزند سومم نیز 3ماه دیگر به دنیا میآید»، شرمنده شدم.
بگذریم که هرچه از این سفر بگویم بیشک، رشحهای را نیز نتوانسته ام بازگو کنم و این چند سطر را به رسم ادب و وفا برای آن دلاور مردان نوشتم تا شاید در ثواب جهاد آسمانی شان ولو به مثقالی سهیم و شریک گردم (ان شاءالله)
قلمی فرسوده از اسماعیل احمدی