در همان روزهای اول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهه رفت و همگام با سردار شهید سید مجتبی هاشمی که فرمانده گروه چریکی فدائیان اسلام بود،به مبازه علیه تجاوزگران بعثی پرداخت. سرانجام در تاریخ 17 آذر سال 1359 در دشتهای شمالی آبادان به شهادت رسید."
*شب بود که با شاهرخ به دیدن سید مجتبی رفتیم. بیشتر مسئولین گروه ها هم نشسته بودند. سید چند روز قبل اعلام کرده بود: برادر ضرغام معاون بنده در گروه فدائیان اسلام است. سید قبل از شروع جلسه گفت: آقا شاهرخ، اگه امکان داره اسم گروهت رو عوض کن. اسم آدم خوارها برازنده شما و گروهت نیست !
بعد از کمی صحبت اسم گروه به پیشرو تغییر یافت. سید ادامه داد: رفقا، سعی کنید با اسیر رفتار خوبی داشته باشید. مولا امیر المومنین علیه السلام سفارش کرده اند که، با اسیر رفتار اسلامی داشته باشید. اما متأسفانه بعضی از رفقا فراموش می کنند. همه فهمیدند منظور سید کار های شاهرخه خودش هم خنده اش گرفت. سید و بقیه بچه ها هم خندیدند.
سید با خنده زد سر شانه شاهرخ و گفت: خودت بگو دیشب چیکار کردی؟! شاهرخ هم خندید و گفت: با چند تا از بچه ها رفته بودیم شناسایی، بعد هم کمین گذاشتیم و چهار تا عراقی رو اسیر گرفتیم. تو مسیر برگشت پای من خورد به سنگ و حسابی درد گرفت. کمی جلوتر یه در آهنی پیدا کردیم. من نشستم وسط در و اسرای عراقی چهار طرفش را بلند کردند. مثل پادشاهای قدیم شده بودیم. نمی دونید چقدر حال میداد! وقتی به نیروهای خودی رسیدیم دیدم سید داره با عصبانیت نگاهم می کنه، من هم سریع پیاده شدم و گفتم: آقا سید، این ها اومده بودند ما رو بکشند، ما فقط ازشون سواری گرفتیم. اما دیگه تکرار نمی شه.