هرچند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم ولی پدر، برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق میکند. البته حق دارد، پسر خیلی بانمکی است. اسم بچه را هم انتخاب کرد "ابراهیم"، پدرمان نام پیامبری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود. و این اسم واقعاً برازنده او بود.
هروقت فامیلها میآمدند و میگفتند: "آخه حسین آقا، تو سه تا فرزند دیگه هم داری، چرا برا این پسرت، اینقدر خوشحالی میکنی؟" با آرامش خاصی جواب میداد: "این پسر حالت عجیبی داره! من مطمئن هستم که این پسر من بنده خوب خدا میشه، من یقین دارم که ابراهیم، اسم من رو زنده میکنه".
راست میگفت. محبت پدرمان به ابراهیم، محبت عجیبی بود، هرچند بعد از او خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد اما از محبت پدرم به ابراهیم چیزی کم نشد.
ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی در خیابان زیبا میرفت. اخلاق خاصی داشت. توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمیشد، یک بار هم در همان سالهای دبستان به دوستش گفته بود:
"بابای من آدم عجیبیه تا حالا چند بار خواب امام زمان(عج) رو دیده. یک بار هم که خیلی دوست داشته به کربلا بره توی خواب حضرت عباس(ع) رو دیده که به دیدنش اومده و باهاش حرف زده".
زمانی هم که سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود:
"پدرم میگه، آقای خمینی که شاه چند ساله تبعیدش کرده، آدم خیلی خوبیه حتی بابام میگه ایشون حرفاش حرف امام زمانه(عج)، همه هم باید حرفاشو گوش بدن".
دوستانش هم گفته بودند: "ابراهیم دیگه این حرفا رو نزن. آقا ناظم بفهمه اخراجت میکنه".
شاید برای دوستان ابراهیم شنیدن این حرفها عجیب بود ولی او به حرفهای پدر خیلی اعتقاد داشت.
کتاب سلام بر ابراهیم ــ ص14
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی