خانم محمدي! شهيد هاشمي چه زماني به خواستگاري شما آمدند و چگونه با ايشان آشنا شديد؟
من بتول محمدي هستم متولد فروردين ماه 1355 اهل قم. من و همسرم بعد از معرفي و وساطت خواهر ايشان با هم آشنا شديم و در 15 بهمن ماه سال 1371ازدواج كرديم. ايشان نظامي بودند و در سپاه پاسداران خدمت ميكردند. آقامحمود متولد 17 بهمن ماه 1350بود. ايشان از همان سنين نوجواني يعني زماني كه 14 سال بيشتر نداشتند راهي ميدان نبرد عليه كفار و دفاع از اسلام در جبهههاي حق عليه باطل شدند.
بنابر اين شما از همان ابتدا ميدانستيد كه با يك فرد مجاهد ازدواج ميكنيد كه لباس رزم بر تن دارد؟
بله كاملاً درست است. آن زمان محمود به صورت بسيجي در جبهههاي جنگ تحميلي حاضر شده بود. در مدت حضورش چندين بار مجروح شده بود و بعد از بهبودي دوباره راهي جبهه شده بود. از همان ابتداي آشناييمان به من گفتند كه شغل سختي دارند و امكان دارد زمانهاي زيادي را به مأموريت بروند. محمود از همان ابتدا آرزوي شهادت داشت. من ميدانستم كه با يك مجاهد خستگيناپذير ازدواج ميكنم كه جهاد برايش يك تكليف است نه يك حرفه و شغل. عاشقانه خدمتكرد تا اينكه بازنشسته شد اما بعد از بازنشستگي هم براي خدمت آرام و قرار نداشت.
پس بعد از بازنشستگي هم همچنان فعاليت داشتند.
روحيه آقامحمود اينگونه بود. با وجود اينكه بازنشسته شده بود اما همچنان در زمانهاي گوناگون در زمينههاي مختلف مانند آموزش بسيجيان، برگزاري اردوهاي راهيان نور، آموزش تخصصي سلاح و غيره شركت داشتند. ايشان در زمينه ورزش هم در رشتههاي مختلف با سپاه و بسيج همكاري داشت و حتي به عنوان يكي از بهترين بازيكنان تيم بازنشستگان نيروهاي مسلح استان قم شناخته و برگزيده شده بود.
چند سال با هم زندگي كرديد؟
من و محمود 23 سال با هم زندگي كرديم. حاصل زندگي ما هم دو فرزند دختر است. دختر بزرگم، هانيه كه متولد 1373هستند و فاطمه دختر كوچكم متولد 1383 است.
از شاخصههاي شهيد در مدت زندگيتان برايمان بگوييد. به نظر شما چطور شد كه ايشان لايق مدافع حرم شدن و شهادت در اين راه شدند؟
يكي از اين ويژگيها نماز اول وقت ايشان است كه در همه جا به آن توجه ويژهاي داشتند. در خاطرهاي كه در مأموريت داشتند و در دستنوشتههاي ايشان خواندم اين بود كه در حال نبرد يادشان ميافتد كه نماز اول وقتشان را به جا نياوردند و اگر الان به شهادت برسند بينماز شهيد شدهاند. از اين روبه عقب برميگردند و در حال دويدن نمازشان را زباني ميخوانند و بعد از انجام مأموريت نمازشان را مجدداً به جا ميآورند. از ديگر ويژگيهاي ايشان ميتوانم به صله رحم و ديد و بازديد از بستگان اشاره كنم. محمود سعي ميكرد به بهانههاي مختلف بستگان را دور هم جمع كند. تمام تلاش خود را ميكرد تا گره از مشكلات مردم و دوستان باز كند. بسيار مردمدار بود. منش او به اين گونه بود كه تكيهگاه محكمي براي دوستان و بستگان و مردم بود. محمود رزمندهاي شجاع و نترس بود.
بچهها مشتاق شنيدن خاطرات دوران دفاع مقدس پدرشان بودند؟
بله، محمود هميشه از خاطرات جنگ به گونهاي براي ما تعريف ميكردند كه ما مشتاق بيشتر شنيدن ميشديم. ايشان بيشتر اتفاقات خندهدار و شاد را براي بچهها تعريف ميكردند، براي همين اين خاطرات براي بچهها ناراحتكننده و خستهكننده نبود و مشتاقانه پاي حرفها و خاطرات پدر مينشستند.
يكي از خاطرات جالبي كه آقامحمود همواره براي ما تعريف ميكردند اين بود كه در زمان جنگ فرماندهان به خاطر اينكه سن و سال كمي داشت و ريز نقش بود به ايشان لقب «مينيرزمنده» داده بودند. هنوز هم خيليها محمود را با لقب همان دوران يعني مينيرزمنده ميشناسند.
ايشان از همرزمان شهيدش ياد ميكرد، دلتنگي براي رفقا و...؟
بله، چند تن از رفقاي صميمي آقامحمود سال 1390 در جبهههاي شمالغرب سردشت به شهادت رسيدند.
ايشان بعداز شهادت دوستانش يك اتاق براي خودش ساخت و اين اتاق را پركرد از عكس شهدا. بيشتر زمان خودشان را در خانه در اين اتاق ميگذراند و مداحي گوش ميكرد. همه نگراني من اين بود كه خداي ناكرده افسرده نشود كه به لطف خدا توانستند با فقدان دوستانشان كنار بيايند و دوباره خودشان را پيدا كردند.
از اعزامشان به دفاع از حرم اهل بيت بگوييد.
مرتبه اول اعزام ايشان شهريور ماه بودو اواخر مهر ماه بازگشتند. سري دوم اعزام شان 29 آذر ماه بود. كه در نهايت در تاريخ 16بهمن ماه 1394در آزادسازي نبل و الزهرا به شهادت رسيدند. اولين بار را ياد دارم نيمههاي شب بود كه گوشي آقامحمود زنگ خورد و يكي از مسئولان به ايشان گفت كه آيا آمادگي براي رفتن به سوريه دارند. ايشان هم خيلي پيگير و از مدتها قبل ثبت نام كرده بودند. از اين رو براي رفتن با ذوق و شوق فراوان هم استقبال كردند.
ايشان سالها در جنگ بودند و بعد از جنگ هم در سپاه خدمت كردند. با توجه به صحبتهاي شما در دوران بازنشستگي هم همچنان فعاليت داشتند. در نبودنهاي ايشان بار زندگي به دوش شما بود. با رفتنش به سوريه مخالفت نكرديد؟
خب وقتي به ايشان و به اهدافشان فكر ميكردم، ميدانستم كه حضور ايشان در آنجا نياز است. و وقتي ميديديم ايشان شوق حضور دارند و از اين هجرت و جهاد راضي هستند. من هم به رضايت ايشان رضا ميشدم، همسرم با هدف راهش را انتخاب كرده بود و براي اين هجرت و دفاع سه هدف داشتند. اول اينكه از تسلط داعش و حمله به ايران جلوگيري كند. دوم دفاع از حرم اهل بيت (ع) و سوم آزادسازي شهرهاي شيعهنشين محاصره شده در دست تكفيريها... اهدافي بسيار مقدس، كه من ايشان را همراهي كردم.
نگران شهادتش نبوديد؟
در سفر اولشان احساس ترس و نگراني خاصي داشتم ولي براي مرتبه دوم كه ميخواستند اعزام شوند حس عجيبي همراه با دلتنگي و دلشوره داشتم اما آقامحمود صحبتهايي با ما داشتند كه قوت قلبمان شد.
دخترها معمولاً بابايي هستند، چطور به رفتن پدرشان رضايت دادند؟
خب دخترها وقتي ذوق و اشتياق پدر را در دفاع از حرم ديدند، به راضي بودن پدرشان رضايت دادند. مخصوصاً وقتي رسانهها كودكان سوري را نشان ميداد كه بيسرپناه و آواره شدند، قلبشان به درد ميآمد و حاضر بودند پدرشان براي كمك به آنها برود. خيلي اوقات ميديدم كه كسل هستند و گريه ميكنند اما هرگز به زبان نياوردند و اعتراضي نكردند.
در منطقه چه مسئوليتي داشتند؟
با توجه به تجربه و سابقهاي كه از جنگ تحميلي كشورمان داشتند و داراي تخصصهاي گوناگون رزمي بودند، به ايشان پيشنهاد فرماندهي هم داده شد اما نپذيرفتند و در نهايت به عنوان نيروي تخصصي تكتيرانداز راهي شدند.
از نحوه شهادت ايشان اطلاعي داريد؟
روز پنجشنبه مورخ 15 بهمن ماه 1394خبر شهادت چهار نفر از همرزمان همسرم را دادند. ما خيلي ناراحت و نگران بوديم تا اينكه همسرم ظهر پنجشنبه تماس گرفتند و گفتند كه حالشان خوب است و سالم هستند و عمليات تمام شده و انشاالله اين هفته بازميگردند. خيالمان آسوده شد اما براي شهادت دوستانشان بسيار ناراحت بوديم اما گويي روز جمعه بعد از مرحله اول عمليات كه منجر به آزادسازي نبل و الزهرا شده، مأموريت همسرم و همرزمانشان تمام و به مقرشان بازميگردند. فرداي آن روز به علت عملكرد خوب ايشان و همرزمانشان فرماندهان تصميم ميگيرند كه در ادامه عمليات براي آزادسازي شهر رتيان، گرداني كه ايشان در آن حضور داشتند، دوباره به منطقه اعزام شود. لذا دوباره به منطقه اعزام ميشوند.
ايشان قناسه چي بود. آقا محمود15 تير در سلاح خودشان داشتند، با دقت تمام 14 نفر از افراد دشمن را نشان گرفته و همه آنها را به هلاكت ميرسانند. تكتير انداز دشمن كه ميبيند همه نفراتش از دست ميروند، سر ايشان را هدف قرار ميدهد و محمود هم به آرزويش ميرسد و در شب تولدش آسماني ميشود.
چگونه خبر شهادت همراه زندگيتان را شنيديد؟
روز شنبه من در تشييع پيكر چهار نفر از همرزمان همسرم در گلزار شهدا شركت كردم. در گلزار خبر شهادت آقامحمود را به دوستانشان داده بودند. اما ما هنوز در جريان نبوديم. خواهرهايم در گلزار شهدا كه بودند خبر را ميشنوند و من از حال و روز آنها متوجه شدم كه اتفاقي براي محمود افتاده است. ابتدا گفتند كه زخمي شده اما من آرام و قرار نداشتم. دلم گواهي ديگري ميداد. خيلي بيقرار بودم. من را به خانه پدر شوهرم بردند و آنجا متوجه شدم كه همسرم به شهادت رسيده است. لحظات خيلي سختی بود. هيچكس باورش نميشد. اولين سؤالي كه من پرسيدم اين بود كه پيكر همسرم كجاست؟ خيلي نگران بودم كه خداي ناكرده دست داعشيها افتاده باشد اما وقتي گفتند كه پيكر همسرم تهران است خدا را شكر كردم.
امروز كه همسر يك مدافع حرم شديد، چه احساسي داريد؟
از اينكه همسر شهيد مدافع حرم هستم خوشحالم. باعث سربلندي من است كه همسرم در دفاع از اسلام و اهل بيت همچون امامان به شهادت رسيد. از طرفي هم سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامي باعث دلگرمي و قوت قلب ما است. ايشان درباره امتيازات شهداي مدافع حرم نسبت به ديگر شهدا فرمودند: اقدام داوطلبانه، اعتقاد خالصانه با پشت سر گذاشتن هيجانات جواني، پشت كردن به تعلقات زندگي و زن و فرزند و دفاع از حريم اهل بيت (ع) كه مهمترين مورد است.
درددلي با حضرت زينب (س) داريد؟
من وقتي خيلي دلتنگ و بيقرار ميشوم خودم را با حضرت زينب مقايسه ميكنم و ميبينم داغي كه من ديدم در مقابل داغهايي كه حضرت زينب (س) ديدند بسيار ناچيز است. از حضرت زينب (س) ميخواهم صبر زينبياش را بر من و تمام خانواده شهداي مدافع حرم عطا كند به ويژه آن خانوادههايي كه پيكر همسرانشان هنوز بازنگشته است.
و ميگويم: تقديم شماست قبولش فرما
قدر وسع ماست فداي زهراست
خانم محمدي برخي از چرايي حضور رزمندگان مدافع حرم ميگويند و برخي ديگر از هزينههايي كه اين خانوادهها دريافت ميكنند. نظر شما به عنوان يك همسر شهيد مدافع حرم چيست؟
من بسيار ميشنوم و ميخوانم كه ميگويند اين رزمندهها كه به سوريه ميروند صرفاً براي گرفتن پول و سهميه است اما اين كوتاهفكري بعضي افراد است كه از سرنا آگاهي حرف ميزنند زيرا هيچ آدم عاقلي حاضر نيست كه به خاطر پول از جان و مال و خانوادهاش بگذرد. آنان كه جانشان را از دست ميدهند يا يك عمر ويلچرنشين ميشوند، يا آدمي كه گوشهايش ديگر نميشنود و ديگر توان ديدن ندارد، پول را ميخواهد چه كند؟ اين پول و سهميه چه كمكي به او ميتواند بكند. اميدوارم خدا قدرت درك به اين افراد بدهد. اين افرادي كه از سر ناآگاهي حرفهايي ميزنند كه دل خانوادهها را خون ميكنند و اميدوارم خون ريخته شده اين شهدا پايمال نشود.
مردم شهر قم از شهيد مدافع حرم شهرشان به خوبي استقبال كردند؟
هر چه از شكوه و عظمت مراسم خاكسپاري برايتان بگويم كم گفتهام. بااينكه آن روز عصر هوا خيلي سرد بود و باران به شدت ميآمد مردم كم نگذاشتند. شهيدم در گلزار شهداي قم به خاك سپرده شد.
* روزنامه جوان