با خانواده سروان شهيد حسين همتي كه تماس گرفتيم، تنها يك هفته از دفن فرزند شهيدشان گذشته بود. پدر حسين با لهجه شيرين آذري‌اش، بسيار محترمانه و مهربانانه با ما همكلام شد. گويي ادب و احترام در اين خانواده موروثي است كه حرف‌هايش را از ادب و متانت حسين آغاز كرد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - با خانواده سروان شهيد حسين همتي كه تماس گرفتيم، تنها يك هفته از دفن فرزند شهيدشان گذشته بود. پدر حسين با لهجه شيرين آذري‌اش، بسيار محترمانه و مهربانانه با ما همكلام شد. گويي ادب و احترام در اين خانواده موروثي است كه حرف‌هايش را از ادب و متانت حسين آغاز كرد.

شهيد همتي اولين فرزند خانواده و متولد 22 تيرماه 1369 بود. خدا بعد از 15 سال او را به خانواده‌اش هديه‌ داد و بعد از 26 سال امانتي‌اش را پس گرفت. سروان شهيد حسين همتي، هديه‌اي الهي بود نه تنها براي خانواده‌اش بلكه براي همه ما ايراني‌ها كه چنين رزمندگان مخلصي نيروهاي نظامي كشورمان را تشكيل مي‌دهند. شايد اگر با زندگي ‌شهيد همتي بيشتر آشنا شويم، ‌قدر اين ستارگان زميني سرزمين زخم‌خورده‌مان را بهتر درك خواهيم كرد. گفت و گوي ما با سبط علي همتي پدر و مهدي همتي برادر شهيد را پيش رو داريد.

پدر شهيد
حاج آقا كجايي هستيد، از پسرشهيدتان بگوييد.
 اصليت ما از روستاهاي ميانه است. بعدها همراه همسرم به اطراف تهران و كرج آمديم. مدتي حومه كرج بوديم و الان چند سالي مي‌شود كه در صفادشت شهريار زندگي مي‌كنيم. تا مدتي من و همسرم بچه‌دار نمي‌شديم. 15 سال انتظار كشیديم تا اينكه خدا حسين را به ما داد. بعد از او هم دختر و سپس پسر ديگرمان مهدي دنيا آمدند. حسين براي ما خيلي عزيز بود، نه فقط براي اينكه اولين فرزندمان بعد از 15 سال انتظار بود، بلكه به خاطر احترام خاصي كه براي من و مادرش قائل بود. به خاطر حرف‌گوش‌كني و سر به زيري‌اش، به خاطر خوبي‌ها و محبت‌هايش. حسين حتي وقتي براي دوره آموزشي به شيراز رفته بود، با مادرش تماس مي‌گرفت و مي‌پرسيد فلان چيز را بخرم؟ مادرش مي‌گفت خب حقوق خودت است چرا از من اجازه مي‌گيري. اما حسين مي‌گفت من تا زنده‌ام فرزند شما هستم و همه چيزم متعلق به شماست. من حتي وقتي خبر شهادتش را در محل كارم شنيدم خدا را شكر كردم، منتها دلم براي از دست دادن چنين فرزندي مي‌سوزد.

شغل‌تان چيست؟ حالا كه اشاره به خبر شهادتش كرديد، لحظه‌اي كه اين خبر را شنيديد چه واكنشي داشتيد؟
من چندين سال در يك كارخانه ريسندگي كار مي‌كردم اما چند سالي است كه به دليل كمردرد ديگر نمي‌توانم كار كنم و گاهي به يك بنگاه مي‌آيم و كمك دست اينها هستم. همين چند روز پيش، اول ارديبهشت هم بنگاه بودم كه پسرم مهدي خبر شهادت برادرش حسين را به من اطلاع داد. ناخودآگاه روي دو زانويم نشستم و دستانم را به طرف آسمان بلند كردم و خدا را به خاطر شهادتش شكر كردم. منتها گفتم خدايا من دلم براي اين مي‌سوزد كه بچه چشم گويي (حرف‌گوش‌كني) مثل حسين را از دست داده‌ام. اين بچه واقعاً سربه‌زير و حرف‌گوش‌كن بود. اما راضي هستيم به رضاي خدا.

چطور شد حسين‌آقا تصميم گرفت ارتشي شود، نگاهش به شغلش چطور بود؟
حسين از كودكي به جبهه، رزمنده‌ها و شهدا علاقه داشت. وقتي تلويزيون فيلم‌هاي زمان جنگ را نشان مي‌داد، با علاقه مي‌نشست و نگاه مي‌كرد. وقتي پيش‌دانشگاهي‌اش را گرفت، مادرش گفت دَرسَت را در رشته حقوق ادامه بده تا ان‌شاءالله قاضي بشوي. اما حسين گفت اين شغل كار هر كسي نيست. خداي نكرده اگر قضاوت نادرستي كني، قيامت بايد جوابگو باشي. چنين روحيه‌اي داشت. از طرف ديگر عشق به نظام داشت و دوست داشت نظامي شود. نهايتاً گفت ارتش را انتخاب كرده‌ام. من هم گفتم خودت هر طور صلاح مي‌داني، رفت و استخدام شد. كارهاي عملياتي را دوست داشت و شرايط هم طوري رقم خورد كه نيروي تيپ 65 نوهد شود. لباس فرمش را خيلي دوست داشت. گويي برايش مقدس بود.

از صحبت‌هاي‌تان اين طور برداشت مي‌كنيم كه شهيد روحيات خاصي داشت.
بله، بچه غيرتي و باحرمتي بود. من چندباري ديدم كه همراه مادرش جمعه‌ها به امامزاده حمزه صفادشت مي‌روند. قبرستان محله ما هم كنار امامزاده است. به حسين گفتم همه پنج‌شنبه سر مزار مي‌روند شماها جمعه مي‌رويد. گفت پنج‌شنبه‌ها مردم زيادي به امامزاده و سر مزار عزيزان‌شان مي‌آيند و خيلي شلوغ مي‌شود. امكان دارد چشمم به نامحرم بيفتد. من امامزاده مي‌روم تا زيارتي كنم و ثوابي به دست بياورم، نه اينكه چشم‌هايم آلوده گناه شوند. اين عين حرف‌هاي حسين بود كه عرض كردم. وقتي هم كه به او گفتيم آستين بالا بزن تا برايت همسري انتخاب كنيم، حساس بود كه همسر آينده‌اش حتماً از نظر حجاب و حيا نمونه باشد. مي‌گفت من حتي براي روز عروسي هم دوست دارم همسر آينده‌ام مراعات خيلي از مسائل را بكند. اين طور روحياتي داشت.

قاعدتاً چنين جوان غير تي هم نمي‌توانست غربت اهل بيت و تعرض سلفي‌ها به حرم خانم زينب(س) را تحمل كند. كي تصميم به رفتن گرفت؟
دقيقاً به ما نگفت كه به كجا و براي چه مي‌رود. فقط سربسته گفت براي آموزش و زيارت مي‌رود. مطمئنم حسين با همه احترام و محبتی كه نسبت به من و مادرش داشت، مي‌ترسيد دقيقاً مسير و هدف مأموريت‌شان را بگويد مبادا مادرش استرس بگيرد و اتفاقي برايش بيفتد. همسرم روي حسين خيلي حساس بود. آن روزها كه مي‌خواست برود، خيلي ذوق و شوق داشت. پسرم بچه مذهبي بود. عشق امام حسين و اهل بيت ايشان را از كودكي در دل داشت. وقتي اخبار تعرض سلفي‌ها به حريم اهل بيت يا ظلم‌شان به مسلمانان را مي‌ديد، خونش به جوش مي‌آمد. اين بچه تكاور و ورزشكار بود. مي‌گفت خودم مي‌روم و تك‌تك‌شان را مي‌كشم. او چند ماه قبل داوطلب رفتن شده بود اما ما خبر نداشتيم، ماه‌هاي آخر عرق و عشقش به لباس نظامي‌ خيلي بيشتر شده بود. چون مي‌دانست كه در اين كسوت مي‌تواند راحت‌تر خودش را به جبهه برساند و با دشمنان بجنگد. مي‌گفت اگر دو ميليارد هم به من بدهند، حاضر نيستم از اين لباس جدا شوم.

چه زماني رفت و كي به شهادت رسيد، مادر شهيد مي‌تواند صحبت كند؟
پسرم 17 فروردين ماه 95 رفت و 14 روز بعد 31 فروردين به شهادت رسيد. خبرش را اول ارديبهشت به ما دادند و بعد از آمدن پيكرش، چهارم بود كه او را دفن كرديم. الان كه با شما حرف مي‌زنيم تنها يك هفته از خاكسپاري جگرگوشه‌مان مي‌گذرد و همسرم قادر به صحبت نيست. مادر است و داغ فرزند سخت. تنها چيزي كه او را راضي مي‌كند، نوع رفتن فرزندمان است. مادرش به خانم زينب(س) ‌مي‌گويد «حتماً فرزندم لياقت مهماني شما را نداشت كه تنها 14 روز آنجا بود و خيلي زود برگشت!» ما آذري‌زبان‌ها درد دل‌هاي خاص خودمان را با اهل بيت داريم. همه جان ما فداي اهل بيت و خانم زينب...

برادر شهيد
با شهيد چند سال فاصله سني داريد؟ به عنوان برادر بزرگ‌ترتان چه چيزي از حسين ياد گرفتيد؟
من متولد 1373 هستم و حسين چهار سال از من بزرگ‌تر بود. يك مسئله‌اي كه در زندگي حسين خيلي پررنگ بود، ارزش و احترامي بود كه براي خودش و ديگران قائل بود. من شغلم مكانيكي است. حسين مي‌گفت هميشه با مردم طوري محترمانه رفتار كن كه دوست داري با خودت همان رفتار شود. فكر نكن چون مكانيكي و كارگري مي‌كني، احتياج نيست خيلي از مسائل را رعايت كني. فكر كن يك مهندس تحصيلكرده هستي و همان طور با مردم حشر و نشر داشته باش. انصافاً خودش طوري با مردم رفتار كرده بود كه موقع شهادتش هر كسي او را مي‌شناخت اشك مي‌ريخت و از شهادت چنين جواني متأسف شده بود.

شده بود حسين‌آقا از شهادت حرفي بزند؟
به ما نه، اما دوستانش مي‌گفتند حسين از اينكه نيروي تيپ 65 نوهد شده خيلي خوشحال بود و مي‌گفت به نوهد آمده‌ام تا چترباز شوم و شهيد شوم. دوست داشت در لباس نظامي‌اش به شهادت برسد. اين را به من هم گفته بود. حسين عاشق شغلش بود. مي‌گفت من با هفت تيرم ازدواج كرده‌ام، هر وقت او اجازه بدهد ازدواج مي‌كنم. منظورش اين بود وقتي ازدواج مي‌كند كه خدشه‌اي به شغل و وظايفش وارد نشود. حسين خودش را عاشق و سرباز آقا و كشورش مي‌دانست. چند وقت قبل از رفتنش كه طي يك مصاحبه از او خواسته بودند از انگيزه‌هاي رفتنش بگويد، گفته بود سرباز ولايت است و به فرمان او حاضر است در هر جاي دنيا وارد عمل شود. از اين هم گفته بود كه براي كمك به مسلمانان و دفاع از حرم مي‌رود.

نظر شهيد در مورد ولايت فقيه چه بود؟
آقا را خيلي دوست داشت. يادم است وقتي كه فتنه 88 صورت گرفت و حضرت آقا يك‌بار سخنراني خاصي داشتند و گويا طي آن سخنراني گريه هم كردند، حسين بغض كرده بود و اگر غرورش اجازه مي‌داد مي‌زد زير گريه. در فيلمي كه به ما نشان دادند، مي‌گفت به عشق رهبر و به فرمان ايشان حاضر است هر جانفشاني‌اي بكند.

از انگيزه‌هاي رفتنش به خود شما چيزي نگفته بود؟
حسين پيگير مسائل سوريه و عراق بود و اتفاقاً چند وقت پيش بين‌مان بحثي صورت گرفت. من گفتم سپاه عمليات برون‌مرزي دارد و قاعدتاً آنها بايد بروند. حسين اما گفت اين وظيفه همه ما است كه از كشورمان دفاع كنيم. حالا تكفيري‌ها در سوريه و عراق هستند، اگر ما جلوي آنها را در آنجا نگيريم، پس‌فردا به مرزهاي خودمان مي‌آيند و بايد در اهواز با دشمن بجنگيم. من گفتم شما عضو ارتش ايران هستند و هر وقت به ايران حمله شد بايد با دشمن بجنگيد، اما حسين گفت من اين لباس را پوشيده‌ام تا از كشور و اسلام دفاع كنم. حالا اين دفاع مي‌تواند چندين كيلومتر دورتر از خاك كشور خودمان باشد. اگر امكانش مهيا شود بايد بروم.

به شما هم مستقيم نگفته بود كجا مي‌رود؟
نه، ‌سربسته چيزهايي مي‌گفت. اواخر رفتنش حرف‌هايي از مأموريت زد كه من استرس گرفتم. منتها او گفت براي آموزش مي‌رود و اگر اعزام شوند به عنوان نيروي مستشاري مي‌روند. حسين با اعتماد به نفس خاصي در مورد رويارويي تكاوران ارتش با دشمن حرف مي‌زد. اين حرف‌هايش قوت قلبي بود.

مگر چه حرف‌هايي مي‌زد؟
مي‌گفت ما ثابت مي‌كنيم تيپ 65 نوهد آن قدر قوي است كه هر تكاورش 50 داعشي را به تنهايي حريف است.

سخن پاياني؟
برادرم لايق شهادت بود. مي‌گفتند در آنجا تك‌تيرانداز بوده و آموزش مي‌داده است. البته در مورد نحوه شهادتش سخن خاصي به ما نگفته‌اند. اما حتم دارم خوب جنگيده كه خوب هم از ميان ما رفت و شهادت را براي خودش خريد. تشييع پيكر حسين واقعاً باشكوه بود. امير پوردستان هم آمده بود تا با نيرويش خداحافظي كند. حالا حسين را در همان امامزاده حمزه دفن كرده‌ايم كه محل زيارت و راز و نيازش بود.
* روزنامه جوان