محمدرضا بچه خیلی پرجنب و جوش و پرنشاطی بود. اخلاق و رفتار بسیار خوبی داشت و با بچههای هم سن و سال خودش زود دوست و صمیمی میشد. خواهرش همیشه به عنوان بزرگترین حامیاش بود. با هم روابط خوبی داشتند. در دوران کودکی همان شیطنتهای بچه گانه را داشت به ابتدایی که رسید انرژی زیاد محمدرضا خودش را نشان داد تا جایی که مجبور شدم او را به کلاس ژیمناستیک و کلاس رزمی بفرستم تا بخشی از انرژیاش تخلیه شود.
از کلاس سوم دیدم کلاسهای دیگر برایش کم است او را به کلاس پارکور بردم خیلی علاقه مند بود و تا جوانی ادامه داد. در دوران ابتدایی و راهنمایی باید حتما همراهش میشدم. مجبور بودم باهم برویم پارک و در پارک تمرین میکرد. به دبیرستان که رسید خودش این ورزش را ادامه داد.
در رشته فقه و حقوق اسلامی دانشگاه شهید مطهری درس میخواند که شهید شد. محمدرضا سالیان سال در همه مقاطع تحصیلی عضو بسیج بود چون علاقه داشت. بعد از مدرسه هم عضو بسیج محلات شد. همه جوره در فعالیتهای بسیج شرکت میکرد از آنجا که در بسیج کلاسهای مختلف عقیدتی و رزمی برگزار میشد، به لحاظ عقیدتی و نظامی رشد کرده بود.
** خودش را سرباز آقا میدانست
از وقتی به دانشگاه رفت وارد یگان فاتحین بسیج شد. بعد از ساعتهای دانشگاه چند ساعتی را میرفت و آموزش میدید. آموزشهای فرهنگی و عقیدتی را هم در کنار آموزشهای نظامی طی میکرد.
محمدرضا بچهی مذهبی بود و نسبت به اطرافش احساس مسئولیت میکرد و نکته دیگر ولایت پذیری فوق العادهای داشت و هرچه آقا میگفتند محمدرضا خط به خط فرمان آقا را پیگیری میکرد. وقتی رهبری به جوانها سفارش میکردند که خودتان را بسازید و ثابت قدم باشید محمدرضا تلاش داشت که طبق فرموده رهبرش بشود. او خودش را سرباز آقا میدانست.
سه سال پیش در خانه که بود مدام میگفت بیایید از من عکس و فیلم بگیرید که بعد از شهادتم پخش کنید. ایشان آرمان زندگیش قدم برداشتن در راه اباعبدالله حسین و شهادت بود. با همین تفکر و بینش بزرگ شد و مدام فکر و ذکرشش همین بود، تا زمانی که جریان سوریه پیش آمد.
زیاد با ما صحبت میکرد مدام به من میگفت چطور میشود یک سری انسان آنقدر جنایتکار میشوند که همنوع خود را میکشند. محمدرضا هیچ کاری را بدون اجازه پدر و مادر انجام نمیداد. وقتی گفت میخواهد به سوریه برود ما اجازه دادیم، برای یک مادر خیلی سخت است ولی وقتی دیدم حرف محمدرضا حق است و دلیل و منطق میآورد اجازه دادم. محمدرضا برای هر کاری همیشه سه دلیل میآورد اول دلیل مذهبیاش بود که حرم حضرت زینب(س) یکی از حرمهای مهم و مذهبی ماست و در خطر است. میگفت شیعهها را میکشند. بعد میگفت دلیل مذهبی را هم کنار بگذاریم مردم سوریه یا هرکشور مظلوم هیچ فرقی با ما ندارند. جدای از دین و مذهب آنها هم انسان هستند و حق دفاع دارند و باید به آنان کمک کنیم. دلیل سومش این بود که بارها و بارها از آنجایی ناشی میشد که برایش از دفاع مقدس صحبت میکردم و خودش هم اطلاعات وسیعی داشت و کتابهای زیادی از دوران دفاع مقدس مطالعه کرده بود که در جنگ تحمیلی تمام دنیا دست به دست هم دادند پشت عراق و در مقابل ما ایستادند تنها کشوری که با عراق هم پیمان نشد و دست حمایت به سمت ما دراز کرد سوریه بود و حالا که سوریه به خطر افتاده وظیفه انسانی این است که کمک کنیم.
** می دانستم راهش حق است، مخالفتی نکردم
من و پدرش تلاش کردیم تا محمدرضا با اعتقادات مذهبی رشد کند. ما به دو فرهنگ شهادت و انتظار اعتقاد داریم. من دو برادرم در دفاع مقدس به شهادت رسیدند. مدام در خانه حرف از شهید و شهادت بوده و محمدرضا در راستای این دو فرهنگ و شهادت و ایثار حرکت کرد. طبق آموزههای دینی شهادت یک جور تلاش کردن با سرمایه گذاری از خودمان برای اهداف مشترک برای همه مردم است. وقتی به این فرهنگ اعتقاد راسخ داریم و کسی از بزرگترین سرمایهاش یعنی جانش بگذرد بهترین نوع مرگ را انتخاب کرده است. بزرگترین شهید ما اباعبدالله است و محمدرضا به پیروی از سیدالشهدا این مسیر را انتخاب کرد. امام حسین(ع) با خون خودش باعث شد دین اسلام دینی جهانی و ماندگار شود.
تقریبا رفتنش یک ماه طول کشید. پدرش موافق بود و حتی یک بار هم نگفتم نرو چون میدانستم راهش حق است. فقط میگفتم مواظب خودت باش. محمدرضا میگفت اگر بروم آن جا حتما دو داعشی را میکشم چون آنها جنایت ضد بشری میکنند. همیشه میگفتم در قاموس شیعه این نیست اگر با این نیت بروی خدا قبول نمیکند. گفتم نیتت را خالص کن و برای رضای خدا برو برای کمک به دین خدا برو.
با گلوله مستقیم توپ 23 که به سرش اصابت کرد شهید شد و به واسطه اصابت این گلوله قسمتی از بدن و سر و گردنش کامل رفته بود. در همان زمان 4 نفر شهید و حدود 7 نفر هم زخمی میشوند.
** خودش خواسته بود در حرم امام زاده علی اکبر(ع) چیذر دفن شود
آرزو داریم هرچه زودتر گروههای تکفیری که همشان دست نشانده آمریکا و اسرائیل هستند نابود شوند. معتقدیم شهادت بهترین نوع مرگ است چون مرگ با بصیرت است. همه شهدا مثل محمدرضا نوع مرگ خودشان را انتخاب میکنند. اینها زندگی خود را معامله میکنند. یک طرف معامله این جوان است که مدافع حرم است و طرف دیگر خداست. اعتقادمان این است که با خدا معامله میکنیم و خدا همیشه به سود بندهها عمل میکند.
خودش وصیت کرده بود که در چیذر دفن شود. یکسال قبل از شهادت در روز عاشورا برای شرکت در هیئت به چیذر آمدیم. دستم را گرفت و رو به روی حرم آورد، به سمت حیاط حرم اشاره کرد و گفت مادر شهید شدم اینجا دفنم کنید.