او كه در وصيتنامهاش خطاب به من و شما نوشت: «يادتان باشد انقلاب امانتي است الهي.» آنچه در پي ميآيد روايتي است از زبان زهرا كمالي، همسر شهيد مدافع حرم عبدالصالح زارع در گفتگو با روزنامه جوان .
همسري متدين
من زهرا كمالي متولد 1369و همسر شهيد مدافع حرم عبدالصالح زارع هستم. خاله شهيد همسايه ما بودند و آشنايي من و ايشان هم با معرفي خانوادهها آغاز شد. خاله ايشان با ما رفت و آمد داشتند و در همين رفت و آمدها من را به خواهرزادهشان معرفي كردند. آن زمان عبدالصالح نظامي بودند و در پادگان المهدي بابل آموزش ميدادند. همان ابتدا ايشان از عقايد و مسيري كه در پيش داشتند صحبت كردند. از من پرسيدند كه معيارم براي ازدواج چيست ؟من هم پاسخ دادم كه دوست دارم همسر آيندهام متدين باشند و ولايتپذير. اين دو ويژگي در وجود ايشان بود و خيلي به آنها اعتقاد داشت. ما 5 اسفندماه سال 1391 به عقد هم در آمديم. بعد از يك سال در سال 1392، زندگي مشتركمان را شروع كرديم.
هميشه صحبت از شهادت بود
همسرم از سختيهاي راه و مسيري كه در پيش داشت برايم صحبت ميكرد، از مأموريتهايي كه ممكن است برايش پيش بيايد. اما در مدت زندگيمان خيلي به او وابسته شدم به قدري كه مأموريت رفتنش برايم سخت بود. هميشه در خانه ما صحبت از شهادت بود.
به همسرم ميگفتم كه اين همسران شهدا چه ميكنند با نبودنها و دوري عزيزانشان. پدر خودم از رزمندگان دوران دفاع مقدس و جانباز هستند؛ هميشه پاي صحبتها و خاطرات پدر مينشستم و ايشان هم از آن روزها برايم صحبت ميكردند. هم در خانواده من شهيد دوران دفاع مقدس بود و هم در خانواده همسرم. براي همين با فرهنگ جهاد و شهادت همراه و آشنا بوديم.
تنها يادگار شهيد
عبدالصالح خيلي آرزوي شهادت داشت. هميشه به من ميگفت برايم دعا كن. من هم دعايش ميكردم. زمان خواندن خطبه عقد چون نميخواستند كسي متوجه شود و كاغذ دم دستشان نبود، روي دستمال كاغذي نوشتند برايم دعا كن شهيد شوم. دستمال را به من دادند و من وقتي نوشته روي آن را خواندم از ته دلم آرزو كردم كه قسمت ايشان شهادت در راه خدا باشد. حاصل زندگي من با ايشان فرزند پسري است به نام محمد حسين كه تنها يادگار شهيداست.
همپا و همراه زندگيام
براي همسرم سختي معنا و مفهومي نداشت. اگر ميگفتي روي تخته سنگ هم بخوابد، ميخوابيد !هر كاري را آغاز ميكرد آن را با دشواريهايي كه بر سر راهش بود به سرانجام ميرساند.
سختيها را تحمل ميكرد و براي انجام خدمتش از جانش مايه ميگذاشت. هميشه كار بيرون براي بيرون بود و من را درگير كارهاي بيرون ازخانهاش نميكرد. با هرسن و سالي رفاقت و دوستان زيادي هم داشت. بسيار مؤمن و مخلص بود؛ شبيه رزمندگان دوران دفاع مقدس.
در خانه مهربان و خوشاخلاق بود. در اين مدت دو سالي كه با هم بوديم خستگي بيرون خانه را به خانه منتقل نميكرد. در كار خانه همپاي من فعاليت ميكرد. عاشق گل و گياه و بسيار خوش سليقه هم بود.
خواستم شرمنده اهل بيت نباشم
مدتها ميشد كه همسرم پيگير رفتن به سوريه بود، اما من از اين پيگيريهايش بياطلاع بودم. هفته قبل از اربعين قرار بود به كربلا بروند كه سفر سوريه و اعزامشان پيش آمد. آن روز با ذوق و شوقي فراوان به خانه آمد، آنجا بود كه به من خبر داد قرار است راهي سوريه و دفاع از حرم شود.
برايم از حرم بيبي زينب(س) صحبت كرد، از اينكه اگر بچههاي مدافع نرفته بودند تا به حال داعش و تروريستهاي تكفيري حرم را تصرف ميكردند و وارد خاك كشور ما ميشدند. من پذيرفتم.
راستش من هم دلم ميخواست كه او برود براي دفاع از حرم. براي دفاع از اسلام و مسلمانان مظلوم.
براي اولين بار و آخرين بار
دائم به خود ميگفتم اگر اجازه ندهم كه او برود آن دنيا پاسخي براي حضرت زهرا (س) و خانم حضرت زينب (س) نخواهم داشت. چطور ميتوانم از آنها طلب شفاعت كنم. از طرفي دلم نميخواست از همسرم جدا شوم، اما راضي شدم به رضاي خدا و راهياش كردم و گفتم برو راضيام به رضاي خدا. به خودش توكل ميكنم. عبدالصالح براي اولين بار و آخرين مرتبه راهي شد. خودش ميدانست كه اين رفتن را بازگشتي نيست. زمان جدايي باور نميكردم كه برود و بازنگردد. انگار ميخواهد برود تهران و دوباره بيايد. انگار نميدانستم كجا ميخواهد برود. خيلي آرام بودم. دستش را گرفتم و با گريه گفتم خدا پشت و پناهت ان شاء الله به سلامتي برگردي.
مادر گفت با پيروزي برگرد
خانواده من يك هفته بعد از اعزام عبدالصالح متوجه سفرش شدند اما خانواده خودش اطلاع داشتند و بسيار هم ايشان را تشويق ميكردند. با وجود اينكه دل كندن از دردانهشان برايشان سخت بود اما راهياش كردند. مادرشان گريه ميكردند و به همسرم گفتند ان شاء الله با پيروزي برگردي.
همسرم زمان خداحافظي بسيار براي تربيت محمد حسين سفارش داشت. از من خواست تا در تربيت محمد حسين سنگ تمام بگذارم. بسياردوست داشت كه محمد حسينش حافظ قرآن شود. طوري تربيت شود كه مدافع اسلام و دين و اهل بيت شود.
دلتنگ شهيدم ميشوم
همسرم هر هفته جمعه از جبهه با منزل تماس ميگرفت. دوهفته آخر كه دو روز در ميان تماس ميگرفت هميشه هم ميگفت كه همه چيز آرام و امنيت برقرار است. نميخواست كه نگران اوضاع و احوالش شويم، با اينكه ميدانستيم شرايط آنجا بسيار دشوار است.
عبدالصالح در 14بهمن ماه 1394در منطقه رتيان با اصابت تيري به پشت سرش به شهادت رسيد. بعد از شهادت همسرم بسيار دلتنگش ميشوم، اما در عين حال از خدا آرامش، صبر و استقامت خواستم. خوشحالم كه همسرم شهيد شده و از حضرت زينب(س) صبر خواستم. صبري كه به من عطا شده و اميد دارم خانم نگاه خاصي به خانواده شهداي مدافع حرم داشته باشند. صبوري ما به خاطر مسيري است كه همسران شهيدمان انتخاب كردهاند. آنها براي اسلام و دفاع از آن راهي شدند.
پيكرش را كه ديدم باورم شد
من از طريق تلفن همراهم از شهادت همسرم مطلع شدم. تلفن همراهم خاموش بود و به محض اينكه روشنش كردم از طريق تلگرام متوجه شهادت همسرم شدم. آن روز در منزل پدرم بودم. اعضاي خانوادهام ميدانستند اما نميتوانستند به من بگويند. وقتي پيام شهادتش را در تلگرام ديدم باور نكردم، خواستم تا با پدر و مادر همسرم تماس بگيرم كه پدرم واقعيت را گفتند. باور نميكردم و تا زمانيكه جنازه را نديده بودم قبول نكردم. خيلي بيقراري ميكردم تا اينكه پيكر ايشان را ديدم. با همسر شهيدم بسيار صحبت كردم. آرام شدم و به همه اعلام كردم كه بسيار خوشحال هستم كه او به آرزويش يعني شهادت در راه اهل بيت رسيد. خوشحال بودم به شهادت رسيد و بازنگشت كه شرمنده خانواده شهدا شود. هميشه در تماسهاي تلفني به اين نكته اشاره ميكرد. وقتي هم اصرار ميكردم كه بيايد ميگفت آمدن برايم سخت است زيرا نميخواهم شرمنده شهدا و خانوادههايشان بشوم.
مراسم باشكوه و باعظمتي براي شهيد مدافع حرممان برگزار شد. در آن باران شديد جماعت زيادي آمده بودند، آمده بودند تا شهيدشان را تشييع كنند. سربازان و نيروهاي ايشان گويي پدر از دست داده بودند.
اگر ميتوانند پس بسم الله
خيليها از گرفتن پول و امكانات صحبت ميكنند و من بايد خطاب به آنها بگويم كه همسر من برگه حق مأموريتش را هم امضا نكرد تا ثابت كند براي دفاع از اسلام ميرود. آنهايي كه زبان به طعنه و كنايه باز ميكنند انگار نميدانند اگر اين مدافعان و رزمندگان اسلام نروند چه اتفاقي براي مملكتمان ميافتد و چه پيش خواهد آمد. امان از دل خانواده شهدا و فرزندانشان. اگر فكر ميكنند براي پول است چرا خودشان نميروند. چرا آنها نميروند. اگر بيشترين ثروت دنيا را به من ميدادند تا همسرم را از من دور كنند نميپذيرفتم. اينها كه اين صحبتها را ميكنند آيا ميتوانند در برابر ميلياردها پول، دلتنگيها و جدايي از عزيزانشان را تاب بياورند؟ اگر ميتوانند بسم الله...
اللهم تقبل منا هذا القليل
امروز به همسرشهيد مدافع حرم شدنم افتخار ميكنم. خوشحالم كه سعادت نصيب من شد. سعادتي كه در آن دنيا و در محضر بيبي روسفيدم كند و شفاعت من را نمايد. ما و مصيبت ما در برابر مصيبت حضرت زينب (س) ناچيز و نامقدار است و از ايشان ميخواهيم بهترينهاي ما را كه در راه دفاع از حرم ايشان فدا كرديم بپذيرند. اللهم تقبل منا هذا القليل. شهيدم در بخشي از وصيتنامه خود نوشته است: عزيزان من حواستان باشد كه اين انقلاب اسلامي را به امانت به ما سپردهاند و نكند در امانت خيانت كنيم. اين امانت امانت الهي است. وظيفه همه ما اين است كه از اين انقلاب و دستاوردهاي آن پاسداري كنيم.