«آزی‌مندیس» مرثیه‌ای است بر روزهای خوش از دست رفته والتر،‌ روزهایی که امپراتوری‌ هایزنبرگ از او سلب کرد. والتر شاید یادش رفته باشد...

گروه فرهنگی مشرق- سریال«برکینگ بد» فقط سریال نیست بلکه یک پدیده فرهنگی است با وجوه مختلف و می‌شود از جنبه‌های مختلف آن را بررسی و تفسیر کرد. همین حالا یکی دو کتاب درباره‌ روانشناسی و بحث اخلاقیات سریال در آمریکا نوشته شده و مطمئناً درباره سریال و متن آن بیشتر هم خواهند نوشت. «برکینگ بد» از آن سریال‌هاست که با پایان گرفتنش ماجرای آن تمام نمی‌شود و می‌شود حالا حالاها درباره بازی‌ها، متن، کارگردانی، فیلمبرداری و لایه‌های اجتماعی و فرهنگی آن نوشت. به گزارش تجربه، آنچه در ادامه می‌خوانید اشاره به چند ویژگی خود شخصیت والتر وایت و سریال است، جلوه‌های بیرونی که شخصیت والتر وایت را شکل می‌دهد.


اسطوره ایکاروس



ایکاروس یکی از شخصیت‌های اسطوره‌های یونان باستان و فرزند ددالوس، صنعتگری ماهر است. داستان اصلی که درباره ایکاروس روایت می‌شود شرح تلاش او برای فرار از کرت با کمک بال‌هایی است که پدرش ار موم و پر برایش ساخته است. ایکاروس به پرواز در  می‌آید اما توصیه پدر را فراموش می‌کند و به خورشید نزدیک می‌شود و همین باعث می‌شود سوخته شدن پرها و ذوب شدن موم‌ها موجب سقوطش در دریا و غرق شدنش شود.



این اسطوره در ادبیات غرب مترادف با بلند پروازی شکست خورده است و اغلب درباره آدم‌هایی به کار برده می‌شود که آروزهای بزرگ در سر دارند و در نهایت همین آرزوها آنها را زمین می‌زند. بزرگان ادبیات اروپا مثل چاوسر، مارلو، شکسپیر، میلتن وجویس تفسیرها و بر داشته‌های مختلفی از این شخصیت داشته‌اند و در یک کلام می‌تواند گفت ایکاروس شخصیتی بسیار آشنا در غرب است.



بنابراین عجیب نیست که وینس گیلیگان، طراح سریال «برکینگ بد» تا حد زیادی والتر وایت را با ایکاروس مقایسه کند. چیزی که در شخصیت والتر وایت مشخص است سیری ناپذیری و جاه طلبی اوست. اولین بار که جسی برایش پول می‌آورد، پولی که چند برابر حقوق یک ماه اوست، عصبانی می‌شود و آن را «چندغار» توصیف می‌کند. او پول بیشتری می‌خواهد(برای خانواده‌اش یا آنطور که در قسمت آخر اعتراف می‌کند برای دل خودش؟) و همین او و جسی را با توکو آشنا می‌کند، والتر  باز هم بیشتر می‌خواهد پس توکو را از سر راه بر‌می‌دارند و سراغ گاس می‌‌روند.


در اینجا دوراهی اخلاقی پیش روی واتر قرار می‌‌گیرد: حالا که سرطانش خوب شده باز هم به پول نیاز دارد؟ بله، او جاه طلب است و برای همین به همکاری با گاس ادامه می‌دهد و وقتی حس می‌کند گاس دارد موی دماغش می‌شود و خطرناک شده، گاس را هم از سر راه برمی‌دارد و خودش امپراتوری برای والتر یعنی رسیدن به خورشید و والتر در خورشید ذوب می‌‌شود. گروهی که زیر نظر عموی تاد کار می‌کنند وحشی‌تر از این حرف‌ها هستند و پس از به جیب زدن پول والتر او را رها می‌کنند و والتر می‌ماند و تنهایی‌اش در خانه‌ای در میان برف.

اما جاه طلبی و غرور والتر را رها نمی‌کند و برای اعاده حیثیت از مخفی گاهش بیرون می‌آید تا حساب همه را کف دستشان بگذارد. والتر از روی نوع دوستی به نجات جسی نمی‌رود، او جسی را نجات می‌دهد و تمام دارودسته عموی تاد را می‌کشد تا هیچکس نتواند طنین صدای او و نوای‌ها یزنبرگ را خدشه‌دار کند. او در این راه با گلوله سلاحی که خودش طراحی کرده کشته می‌شود تا نشان دهد فقط او مثل ایکاروس توانایی رسیدن به خورشید را دارد و کسی دیگر نباید حتی فکر این کار را بکند.

والتر در لحظات آخر عمر با خرسندی با آزمایشگاهش وداع می‌کند و ایکاروس هم حتما در آخرین لحظات سقوط در دریا چینین خوشایندی داشته است.

هایزنبرگ


والتر وایت یک معلم شیمی معمولی است که نبوغش سرکوب شده و وقتی از راه شیمی،‌ عشق واقعی‌اش در زندگی راهی برای پول درآوردن و از آن مهم‌تر مشهور شدن پیدا می‌کند برای خود نامی مستعار انتخاب می‌کمند که هم غریب است و هم آشنا هایزنبرگ‌ها. هایزنبرگ نامی نیست که بی سوادهای دنیای مواد مخدر بتوانند فراموش کنند و آهنگش حس و حالی هراسناک دارد که خیلی راحت دشمنان والتر را می‌ترساند. اما از میان این همه دانشمند ریز و درشت چرا والتر وایت سراغ هایزنبرگ می‌رود؟



هایزنبرگ ادای دین والتر وایت به وارنر هایزنبرگ،‌ فیزیک‌دان(و نه شیمی‌دان) بزرگ آلمانی است که برنده نوبل فیزیک شده و یکی از خالقان اصلی مکانیک کوانتوم است. شاید در نگاه اول والتر و هایزنبرگ شباهتی با هم نداشته باشند اما اینطور نیست هایزنبرگ یکی از چهره‌های اصلی «باشگاه اورانیوم» بود، باشگاهی که سال 1939 و پس از کشف شکاف هسته‌ای به تحقیق در این زمینه در آلمان نازی پرداخت.

هایزنبرگ در سال 1941 به کپنهاگ تحت اشغال آلمان رفت و در جلسه‌ای مهم شرکت کرد که گفته می‌شود در آن درباره ساخت سلاح هسته‌ای با مقامات رژیم نازی صحبت کرد! این نشست مهم زمینه یک نمایشنامه معروف به نام «کپنهاگ» نوشته مایکل فراین هم شد. اینکه هایزنبرگ پس از این چه کرد چندان مهم نیست، لااقل برای ما که مخاطب سریال هستیم.



چیزی که برای ما مهم است، اهمیتی است که وینس گیلیگان به انتخاب نام شخصیت اصلی داستانش داده. والتر وایت هم مثل‌ هایزنبرگ فقط به این فکر می‌کند که از دانش خود چطور می‌تواند بهترین استفاده را ببرد و بهترین شیشه و خالص‌ترین شیشه دنیا را با خلوص 99،4 درصد تولید کند هایزنبرگ هم مطمئناً به این فکر بوده که چطور از دانش خود برای تولید انرژی از شکاف هسته‌ای استفاده کند و کاری نداشته ارتش رایش سوم قرار است چطور از آن استفاده کند و احتمالا فکرش پیشرفت جامعه بشری بوده خیال هم نمی‌کرده ممکن بوده هیتلر از تحقیقات او در زمینه‌های مختلفی استفاده‌ای ضد بشری کند.

برای همین است که والتر هر چه بیشتر می‌رود به شخصی مخوف‌تر بدل می‌شود، وضعیت او بدتر از وضعیت هایزنبرگ است، چون بر خلاف‌ هایزنبرگ که دانشش شبیه تیغی دو لبه است و هم می‌شود از آن پیشرفت بشر استفاده کرد و هم برای نابودی بشر، اما شیشه تولید والتر وایت فقط تأثیر مخرب دارد و فقط باعث ویران شدن زندگی‌هاست. برای همین است که والتر وایت در انتهای سریال دیگر آن والتر پخمه نیست،‌ بلکه هیولایی است که تقریبا هیچ ردی از انسانیت در او نمی‌بینیم.

کلاه هایزنبرگ

کافی است همین حالا در موتور جستجوی گوگل عبارت «کلاه هایزنبرگ» را جستجو کنید و ببینید در چندین و چند فروشگاه این مدل کلاه به فروش گذاشته شده است؟ کلاهی که والتر بر سر می‌گذارد فقط یک کلاه برای پوشاندن کچلی سر او نیست. این کلاه نشانه شخصیت و قدرت‌ هایزنبرگ(و نه والتر وایت)‌ است.

اولین باری که والتر این کلاه را سر می‌گذارد زمانی است که با توکو دیدار دارد. اگر دقت کنیم متوجه می‌شویم که والتر تا بیش از این شخصیتی بوده که نمی‌تواند درست حرف بزند، زبانش می‌گیرد، نمی‌تواند خواسته‌اش را بیان کند و هیچ کدام از اطرافیانش او را نمی‌ّبینند و حتی پسرش هم ترجیح می‌دهد با هنک، باجناق او وقتش را بگذراند. حتی وقتی والتر به قدرت و پول هم می‌رسد تا حد زیادی این اخلاقیات را حفظ می‌کند و تنها لحظاتی که روی دیگر والتر وایت را می‌ّبینیم، زمانی است که کلاه سیاهش را بر سر می‌گذارد و می‌شود هایزنبرگ.

هوشیاری نویسنده سریال و به تبع او کارگردان‌های سریال در آن بوده که هر گاه والتر کلاه بر سر می‌گذارد، بر قرار گرفتن کلاه بر سر او تأکید می‌کنند، این کلاه نشانه اعتماد به نفس هایزنبرگ و قدرت طلبی و جاه طلبی اوست. برای همین وقتی پس از مرگ گاس با گروهی در بیابان قرار می‌گذارد، و نامش «هایزنبرگ» را فریاد می‌زند و در واقع اعلام سلطنت می‌کند و امپراتوری خود را شروع می‌کند، کلاهش بیشتر شبیه تاج پادشاهی است که بر سرش قرار می‌گیرد.
والتر وایت وقتی می‌میرد که کلاه بر سر ندارد، انگار با از دست دادن کلاهش (سرش) تمام آروزهایش هم بر باد رفته‌اند، او در هیبت والتر وایت می‌میرد، چون خودش هم می‌داند سایه‌ هایزنبرگ حالا حالاها بر سر دنیای مواد مخدر است.

آزی مندریس

به عقیده بسیاری و حتی به عقیده وینس گیلیگان بهترین اپیزود سریال «برکینگ بد» اپیزود 14 فصل پنجم به نام «آزی‌مندیس» است. در این اپیزود هنک می‌میرد، جسی اسیر می‌شود، والتر بخش بسیاری از پولش را از دست می‌دهد، فراری می‌شود، از خانه رانده می‌شود و در یک کلام بدبخت می‌شود و به آخر خط می‌رسد. اما چرا این اپیزود باید نامی عجیب چون «آزی‌مندیس» داشته باشد؟



«آزی‌مندیس» برای دوست داران شعر اروپا نامی بسیار آشناست. این عبارت نام یکی از مشهورترین شعرهای ادبیات غرب است. سوناتی سروده پرسی بیشه شلی درباره پادشاهی به نام آزی‌مندیس. این شعر که اولین بار در 11 ژانویه 1818 در نشریه «گزمیز» در لندن منتشر شد از آن زمان تاکنون به عنوان یکی از ماندگارترین و مهم‌ترین شعرهای ادبیات غرب باقی مانده است.

این سونات شرح دیدار راوی با مسافری از غرب است که درباره بقایای مجسمه‌ای که در ویرانه‌ای دیده برای راوی حرف می‌زند. او اشاره می‌کند در راه مجسمه‌ای ویران دیده متعلق به یک پادشاه. از مجسمه تنها دو ستون پایش مانده و کنارش نیمی از صورت مجسمه که در خاک فرو رفته چهره مجسمه متعلق به مردی است با لبخند تمسخر آمیز یک حاکم. و هنوز از این مجسمه، حکاکی‌ای که توصیف می‌کند مجسمه متعلق به که بوده؟ بله، به آزی‌مندیس.

به «پادشاه پادشاهان»

در همین اپیزود است که امپراتوری والتر وایت با ریشخند دائمی و تمسخر آمیزش نابود می‌شود و هیچ چیز از آن باقی نمی‌ماند. در همین اپیزود است که والتر مثل آزی‌مندیس بر زمین می‌افتد و زندگی‌اش با خاک یکسان می‌شود. این پایان هر سلطانی است، هر پادشاهی در نهایت به زانو در می‌آید و اگر چیزی از او باقی بماند، همان مجسمه ویرانش است اما از بخت بد والتر، حتی خانواده‌اش هم پول او را نمی‌خواهند.

اپیزود «آزی‌مندیس» مرثیه‌ای است بر روزهای خوش از دست رفته والتر،‌ روزهایی که امپراتوری‌ هایزنبرگ از او سلب کرد. والتر شاید یادش رفته باشد و شاید زیادی در جلد هایزنبرگ فرو رفته باشد اما او تولد دخترش را از دست داد چون باید سر معامله‌ای حاضر می‌شد. حتما آزی‌مندیس از ندیدن لحظه تولد دخترش ناراحت نمی‌شده اما والتر چنین آدمی نیست، با همه خیانت‌هایی که مرتکب شده هنوز اندکی پاکی در نامش هست، حداقل فامیلش وایت (سفید)‌است.



پس از اپیزود «آزی‌مندیس» خودش را پنهان می‌کند و شاید در آن لحظات طولانی تنهایی کمی فکر کند، که هایزنبرگ شدن بهتر بود یا مردن بر اثر سلطان!



مکبث


ماجرای والتر وایت، از روزی که می‌فهمد سرطان دارد تا قدرت گرفتنش و بعد کشته شدن اطرافیانش و در نهایت مرگش بی شباهت به تراژدی مکبث اثر ویلیام شکسپیر نیست. حتی برخی روحیات اسکایلر، همسر والتر را می‌شود با روحیات لیدی مکبث مقایسه کرد. اما چیزی که زندگی والتر را به زندگی مکبث نزدیک می‌کند بحث مجازات است.

در «برکینگ بد» هیچ مجرمی نیست که مجازات نشود و هر چه بار جرم‌ها سنگین‌تر باشد، مجازات سخت‌تر است. به شکل مردن گاس فکر کنید، مرگی بدین ترسناکی می‌شود تصور کرد؟‌ با این حال این سوال پیش می‌آید که والتر در نهایت مجازات نمی‌شود و با نجات جسی رستگار می‌شود. اما این برداشت کاملا اشتباه است.

والتر پیش از نجات جسی نزد اسکایلر می‌رود و آنجا برای اولین بار اعتراف می‌کند که همه این کارها را نه برای خانواده بلکه برای خودش کرده،‌ چون حس خوبی به او می‌داده و چون حس می‌کرده کسی است. در واقع والتر می‌داند تلاش برای نجات جسی شبیه یک خودکشی است و آگاهانه به دل مرگ قدم می‌گذارد.



والتر این خودکشی را به جان می‌خرد چون برای ماندگار شدن نامش راهی جز آن ندارد. در منطق والتر مردن هایزنبرگ در تنهایی و در جنگل تنها یک بی‌احترامی به اوست. پس ترجیح می‌دهد در حرکتی به ظاهر ایثار گرانه خود را بکشد تا با مرگ در خور هایزنبرگ بمیرد، نه با مرگ فلاکت بار بر اثر سرطان، مرگی که به نظرش در خور نام هایزنبرگ است و باور کنید در این خودکشی هیچ رستگاری و خیر خواهی نقش نداشته. داریم درباره والتر وایت صحبت می‌کنیم، مردی که تنها خودش را می‌بیند و کلاه سیاهی که بر سر دارد.

Breaking Bad

برکینگ بد

طراح و سرپرست نویسندگان: وینس گیلیگان

نویسندگان: وینس گیلیگان،‌ پیتر گولد، جرج ماستراس و ...

کارگردان‌ها: میشل مکلارن،‌ آدام برنستین،‌ وینس گیلیگان، برایان کرنستن و ...

موسیقی: دیو پورتر

فیلمبرداران: مایکل اسلاویس

تدوین: کلی دیکسن و اسکی مکدونالد بازیگران: برایان کرنستن، آرون پال، آنا گان، دین نوریس، بتسی برنت، آر.جی.مایت و ...

تعداد فصل : 5،‌ تعداد قسمت‌ها:‌ 62، مدت هر قسمت: یک ساعت

خلاصه داستان: والتر وایت،‌ معلم شیمی است و متوجه می‌شود دچار سرطان شده و فقط ند ماه دیگر زنده است، او برای مهیا کردن پول کافی برای زندگی خانواده‌اش، به همراه جسی پینکمن، شاگرد قدیمی‌اش که در کار تولید شیشه است، وارد کار تولید و پخش ماده مخدر شیشه می‌شود.
جوایز و افتخارات: نامزد چهار جایزه گلدن گروب/ برنده جایزه بهترین سریال درام از جوایز امی و بهترین بازیگر مرد برای برایان کرنستن،‌ آرون پال و آنا گان.

نکته
عنوان سریال«برکینگ بد» (به انگلیسی Breaking Bad ) اصطلاحی است رایج در جنوب غرب آمریکا به معنای «به چالش کشیدن قوانین و قراردادها»‌ یا «زمین زدن قانون»‌ یا «دور زدن قانون». از طرفی این اصطلاح معنای «وحشی شدن»، «دیوانه شدن»، «فراموش کردن تمامی قید و بندها  و اهمیت ندادن به هیچ چیز» هم می‌دهد. این اصطلاح پر کاربرد معانی دیگری هم دارد از جمله «پس زدن تمامی نرم‌ها»، «پشت پا زدن به تمامی کدهای اخلاقی و پیش گرفتن راه خویش». یکی دیگر از معانی این اصطلاح که با خط داستانی سریال «برکینگ بد» هماهنگ است «پیش گرفتن زندگی جدید در تضاد کامل با زندگی پیشین» است؛ این معنای اصطلاح Breaking Bad اغلب برای افرادی به کار برده می‌شود که تا پیش از این و در نظر همه نمونه شهروندی «خوب» هستند اما ناگهان رفتار و منشی «بد» را دنبال می‌کنند. براساس این معانی آخر می‌شود عنوان سریال را «خلاف شدن»،‌ «بد شدن» ترجمه کرد، اما هیچکدام از آنها زیبایی عنوان یک سریال را ندارند. از طرفی معانی اول همین اصطلاح که به آنها اشاره شد همگی به خط اصلی داستان ربط دارند و با حال و هوای آن می‌خوانند، برای همین ترجیح دادیم همان عنوان انگلیسی سریال یعنی Breaking Bad را نگه داریم و سریال را «برکینگ بد» بخوانیم.