کد خبر 576907
تاریخ انتشار: ۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۵۶

درویش در آخرین فیلم از سه‌گانه خود با بهره بردن از صدای دالبی سارند و پرده اسکوپ، نمایشی تکان‌دهنده از حمله ناجوانمردانه ارتش عراق به خرمشهر و مردم بی‌دفاع آن تدارک دیده است.

به گزارش مشرق، اشغال خرمشهر توسط ارتش بعث عراق پس از سی و چند روز مقاومت جانانه مردم این شهر و اندک قوای کمکی رسیده از دیگر شهرها و آزادسازی آن پس از یک سال و نیم، دو رویداد بزرگ از تاریخ هشت ساله دفاع مقدس هستند که می‌تواند دستمایه ساخت فیلم‌ها و مجموعه‌های تلویزیونی مختلف قرار گیرد.

کاری که تا به امروز هم کم و بیش انجام گرفته، اما همچنان این منبع غنی می‌تواند مورد بهره‌برداری فیلمسازان چه در قاب کوچک و چه روی پرده نقره‌ای سینما قرار گیرد. حال به بهانه سالگرد آزادسازی خرمشهر نگاهی به فیلم‌های سینمایی و مجموعه‌های تلویزیونی از منظر فیلمنامه و شخصیت پردازی می‌اندازیم با امید به این که در سال‌های بعد به تعداد بیشتری از این آثار بپردازیم.

بلمی به سوی ساحل

زنده یاد رسول ملاقلی‌پور با توجه به این که خود در روزهای محاصره خرمشهر به عنوان عکاس حضور داشته، در دومین فیلم بلند سینمایی خود شخصیت‌های اصلی فیلمش را تکاورانی انتخاب کرده که به سختی خود را به این شهر رسانده و به نبردی جانانه برابر نظامیان عراقی دست می‌زنند. در این فیلم شخصیت‌های یاد شده با توجه به فرم قصه و تمرکز آن روی حادثه‌پردازی، بیشتر تیپ‌هایی هستند که مخاطب با آنها همذات‌پنداری کرده و سر آخر هم بابت شهادتشان منقلب می‌شود، دقیقا همان کارکردی که فیلم‌های جنگی در زمان وقوع یک جنگ داشته و به تهییج افکار عمومی می‌پردازند.

به همین خاطر هم این فیلم پس از گذشت سه دهه از ساختش آن تاثیرگذاری اولیه را نداشته که با توجه به سال ساخت و نیز هدف فیلمساز از تولید آن کاملا طبیعی هم به نظر می‌رسد. در این بین باید به شخصیت‌های منفی کار (سربازان عراقی) هم اشاره کرد که اغراق زیادی در خلق آنها به کار گرفته شده و تنها سایه‌ای از شخصیت‌های منفی استاندارد و کار شده به نظر می‌رسند.

حریم مهرورزی

ناصر غلامرضایی در نیمه دهه 60 سراغ خانواده‌های خرمشهری رفت که پس از اشغال شهرشان به تهران مهاجرت کرده و در یک ساختمان بزرگ در کنار هم زندگی می‌کردند.

قهرمان داستان زنی جوان به نام صبری است که در جنگ شوهرش را از دست داده و حال همراه پسر خردسال و پدر و مادر پا به سن گذاشته‌اش به اجبار در تهران زندگی می‌کند. ناخدا که پدر صبری است هم تیپی کامل و آشنا از مردان خطه جنوب است که برای بازگشت به شهر خود و کار روی اروند رود لحظه شماری می‌کند. پسر جوان راننده تاکسی هم که به صبری علاقه‌مند است، دیگر شخصیت مهم فیلم است که سرانجام با صبری ازدواج کرده و روز ازدواجشان با روز آزادسازی خرمشهر (سوم خرداد) همزمان می‌شود. غلامرضایی در فصل پایانی فیلم روز فتح خرمشهر و شادی بی‌حد و حصر مردم تهران را بخوبی به تصویر کشیده است. کارگردان با این کار با یک تیر دو نشان زده: نخست فضای آن روز به یادماندنی را برای نسل‌های بعدی به تصویر کشیده و دیگر این که پایان خوش غیرتحمیلی را برای فیلمش تدارک‌دیده بی‌آن که گل درشت جلوه کند.

کیمیا

احمدرضا درویش در اولین فیلم از سه گانه خود با محوریت خرمشهر در روزهای آغاز جنگ، قهرمانی به نام رضا را از میان مردم شهر انتخاب کرده و او را در بحبوحه حمله نظامی عراق قرار داده است، آن هم در حالی که همسر پا به ماهش را باید برای زایمان به بیمارستان برساند. نیم ساعت میخکوب‌کننده آغازین فیلم که از تکنیک فوق‌العاده‌ای هم سود می‌برد، شدیدا متکی به شخصیت‌های اصلی خود بخصوص رضا و خانم دکتر بیمارستان شهر است؛ شخصیت‌هایی که مخاطب با قلب و روح خود آنها را لمس کرده و باورشان می‌کند. نیمه دوم کیمیا که بارها به واسطه دو پاره بودنش مورد انتقاد منتقدان نشریات قرار گرفته، به شخصیت‌های یاد شده عمق بخشیده و آنها را در برابر یکدیگر به واسطه دختر رضا (کیمیا) قرار می‌دهد. رضای زخمی از جنگ و اسارت برای یافتن ردی از خانوده‌اش به مشهد رفته و خانم دکتری را پیدا می‌کند که کیمیا را از دل آتش و خون بیرون کشیده و وابستگی عاطفی فراوانی به او دارد. در این بین باز هم رضاست که از حقش گذشته و دخترش را به کسی می‌سپارد که حق مادری به گردنش دارد و مخاطبان خود را تحت تاثیر قرار می‌دهد. درویش در خلق این دو نهایت دقت و ظرافت را به کار برده و به جرات می‌توان آنها را در رده 20 شخصیت ماندگار سینمای دفاع مقدس قرار داد. البته در این فیلم نباید از حضور درخشان خسرو شکیبایی و بیتا فرهی در نقش‌های یاد شده بسادگی گذشت که به کالبد نقش‌هایشان روح تازه‌ای دمیده‌اند.

سرزمین خورشید

یکی از پرشخصیت‌‌ترین فیلم‌های دفاع مقدس که شباهت زیادی هم به کیمیا به لحاظ زمان و مکان وقوع داستان دارد.

در اینجا هم خرمشهر در حال اشغال شخصیت محوری فیلم است که به سفر طولانی و سرشار از تنش گروهی از مردم شهر پیوند می‌خورد. در اینجا قهرمان فیلم زنی به نام هانیه است که پرستاری از مجروحان جنگ را در تنها بیمارستان سرپای شهر به عهده دارد. او نمادی از مقاومت و صبر و بردباری زنان ایران است که در هولناک‌ترین شرایط هم به فکر بقیه بوده و به همین خاطر برخی نوزادان تازه به دنیا آمده را با خود به همراه می‌برد تا جانشان را نجات دهد. کنشمندی مهم‌ترین خصوصیت این شخصیت است که به بهترین شکل در لایه‌های درونی آن هم نفوذ کرده و مخاطب را به همذات‌پنداری وا می‌دارد. در کنار او دکتری قرار گرفته که از جنگ بیزار بوده و اعتقاد چندانی هم به دفاع مردم شهر از خاک خود ندارد. بخش مهمی از چالش فیلم میان او و هانیه شکل می‌گیرد که قصه را به جلو هل داده و از کند شدن بیش از اندازه ریتم در نیمه دوم آن می‌کاهد. همین طور دزد خرده پای میانسالی که در آن بحبوحه جنگ به شکل حقارت باری دنبال پول جمع کردن است که تقریبا در فیلم‌های سینمای دفاع مقدس کشورمان نمونه مشابهی ندارد.

دوئل

درویش در آخرین فیلم از سه‌گانه خود با بهره بردن از صدای دالبی سارند و پرده اسکوپ، نمایشی تکان‌دهنده از حمله ناجوانمردانه ارتش عراق به خرمشهر و مردم بی‌دفاع آن تدارک دیده است.

این فیلم بیش از هر چیز به سینمای وسترن نزدیک است که قهرمان در آن نقشی کلیدی به عهده دارد. زینال نمونه‌ای از جوان‌های نترس خرمشهری است که در کنار دیگران به فرماندهی محمد جهان آرا دست به مقاومت زده و شهر را نگه داشته‌اند. در طرف دیگر قطب مثبت داستان، سرباز جوانی قرار دارد که برخلاف زینال پایبند به مقررات نظامی بوده و به همین خاطر هم تسلیم نامه اسکندر و گروهش با مهر دولتی برای تحویل گاوصندوقی پر از شمش طلا می‌شود. شخصیت‌های ریز و درشت دیگری هم در این قطب دیده می‌شوند که هر یک نماینده‌ای از طبقات مختلف جامعه هستند که نمونه درخشانش را می‌توان در راننده تانک فعلی و مکانیک سابق جستجو کرد. اسکندر نیز به عنوان ضدقهرمان خوب از کار درآمده و به باور مخاطبان خود می‌نشیند که بخش مهمی از آن به هویت داشتنش بازمی‌گردد. همین طور حضور سعید راد با فیزیک خاص خود در این نقش به این شخصیت ابهت بیشتری بخشیده است. سلیمه هم دیگر شخصیت محوری فیلم است که در نیمه دوم آن پررنگ شده و به دنبال انتقامگیری شخصی از زینال است؛ شخصیتی کنشمند با واکنش‌های بیرونی که البته می‌توانست بهتر از اینها از کار دربیاید.

روز سوم

فیلمی براساس یک داستان واقعی که پر است از شخصیت‌های مختلف با کیفیت‌های گوناگون که قصه جذاب و پرتنش آن را پیش می‌برند. رضا و سمیره قهرمان‌های روز سوم هستند که در شهر تحت محاصره خود مانده و دل کندن از آن برایشان تلخ و دشوار به نظر می‌رسد. رضا به اجبار سمیره پا شکسته را در خانه خودشان تنها گذاشته و خود به نیروهای دیگر در بخش دیگر شهر می‌پیوندد. دل‌نگرانی‌های رضا برای سمیره در روز سوم خوب و متقاعدکننده از کار درآمده و مخاطب را در بیم و امید نسبت به سرنوشت آنها قرار می‌دهد. در قطب منفی با یک ضدقهرمان کار شده و درخشان به نام فواد روبه‌روییم که شخصیتی چند لایه دارد. معلم عرب زبان سابق و نظامی این روزها که دل در گرو سمیره داشته و پیش از آغاز جنگ هم به خواستگاری او ـ که همکارش هم هست ـ آمده است. همین علاقه است که به فواد عمق بخشیده و او را از دیگر نمونه‌های مشابه متمایز کرده که کشته شدنش به ضرب گلوله سمیره آن را کامل تر کرده است. مرگی هم که محمد حسین لطیفی در مقام کارگردان برای او تدارک‌ دیده نیز بر ماندگار شدن این شخصیت منفی گوشه ذهن سینما دوستان نقش مهمی داشته است.

خاک سرخ

ابراهیم حاتمی‌کیا در اولین مجموعه تلویزیونی‌اش سراغ گونه مورد علاقه خود رفته و خاک سرخ را در بستر روزهای آغازین جنگ تحمیلی روایت کرده است. لیلا در شب ازدواج خود با مهندسی جوان با مردی مرموز مواجه می‌شود که خبر از زنده بودن پدر و مادرش داده و راز بزرگی را برایش آشکار می‌کند. سفر او و همسرش به خرمشهر همزمان با حمله ناگهانی عراق به مرزهای ایران شده و لیلا را با خود به سفری تلخ و پرفراز و نشیب می‌برد. بخش مهمی از موفقیت خاک سرخ در مواجهه با مخاطبان به قصه خوب پرورش یافته و سرشار از فراز و فرودش بازمی‌گردد که مخاطب را با قهرمان آن همراه و همدل می‌سازد. ایرج محجوبی که به دلیل فعالیت‌های سیاسی سال‌ها زندان بوده نیز پس از آزادی سراغ دخترش رفته و او هم سرانجام سر از خرمشهر در حال سقوط درمی‌آورد. سرانجام این خانواده چهار نفره یکدیگر را پیدا می‌کنند در حالی که ایرج به اسارت درآمده و با چشمان اشکبار خود به شهر سقوط کرده‌اش می‌نگرد. حاتمی‌کیا که شناخت دقیق و کاملی از حماسه هشت ساله دفاع مقدس داشته، در خاک سرخ تصویر بی‌نقصی از روزهای محاصره و سقوط خرمشهر ارائه داده که پایان تلخ آن تا مدت‌ها از ذهن مخاطب نرفته و شخصیت‌هایش همچون لیالی، لعیا و لیلا را ماندگار کرده است.

قفسی برای پرواز

یکی دیگر از مجموعه‌هایی که مستقیما به سقوط خرمشهر و مقاومت جانانه مردم پرداخته، قفسی برای پرواز ساخته یوسف سیدمهدوی است که به لحاظ قالب داستانی و شیوه روایت شباهت‌های کمرنگی هم با خاک سرخ دارد. در بخش‌های ابتدایی کار بخوبی شخصیت‌های معرفی شده و انگیزه هایشان کاملا شفاف و روشن است به گونه‌ای که بیننده تکلیف روشنی با آنها دارد. احسان جوان لجوج و سمجی است که برای رسیدن به خواسته قلبی‌اش (ازدواج با دختری به نام عارفه) با همه در می‌افتد و سید مهدوی او را باورپذیر و نزدیک به واقعیت از کار درآورده است.

در نقطه مقابل عماد نیز به عنوان یک جوان خرمشهری با تعصب نزدیکی خوبی به مابه‌ازاهای واقعی خود داشته و تصنعی جلوه نمی‌کند. عماد پس از جواب مثبت گرفتن از خانواده عارفه و در بازگشت مجدد از شهر خود به خرمشهر، وارد شهر محاصره‌ای شده و در نهایت هم پس از ماجراهای بسیار اسیر می‌شود.

سیدمهدوی این داستان عاشقانه را بخوبی با فضای ملتهب و هولناک جنگ درآمیخته و مخاطب را تا به آخر با عماد و قصه پرفراز و نشیب زندگی‌اش همراه و همدل می‌سازد. صحنه‌های مربوط به جنگ تا حدودی خوب و باورپذیر از کار درآمده و بازی دیدنی و متقاعدکننده امین زندگانی هم در نقش عماد آن را تکمیل کرده است.

در چشم باد

این مجموعه 52 قسمتی ساخته مسعود جعفری جوزانی که به 60 سال تاریخ معاصر ایران از کودتای رضاخانی 1299 تا آغاز جنگ تحمیلی و سر آخر فتح خرمشهر می‌پردازد، نگاه خاص و متمایزی به روزهای منتهی به فتح خرمشهر داشته و در این مسیر از تصاویر مستند هم لابه‌لای تصاویر خود بهره گرفته است.

کاری که تنها به تصویر محدود نشده و صدا را هم در برگرفته است و از این لحاظ برای مخاطب جذابیت‌های بسیار دارد. روزهای منتهی به عملیات حصر خرمشهر روزهای پرالتهابی بوده که جوزانی بخوبی آن را به تصویر کشیده و مخاطبان خویش را با گوشه‌ای از فداکاری و جسارت رزمندگان کشور آشنا کرده است.

برای مثال می‌توان به سکانس تکان‌دهنده جنگ نابرابر نیروهای ایرانی با سربازان عراقی در دشتی مسطح و همواری اشاره کرد که با ورود هلکوپترهای عراقی به نبردی تمام‌عیار تبدیل می‌شود.

جوزانی در سکانس آخر در چشم باد، بیژن را به خرمشهر آزاد شده و در نهایت به پسرش می‌رساند در حالی که ترکشی سرگردان قلبش را هدف قرار داده است. این سکانس غم‌انگیز شاه بیت در چشم باد است که نگاهی به اسطوره‌های ایرانی داشته و روی مخاطب تاثیری عمیق بر جای می‌گذارد. در واقع این شهادت درست در امتداد زندگی پرفراز و فرود بیژن است که تا مدتی ذهن مخاطبان در چشم باد را به خود معطوف می‌کند.

گل‌های گرمسیری

محمدمهدی عسگرپور در این مجموعه داستان خود را در روزهای نزدیک به آغاز جنگ و با محوریت زوجی جوان (ناهید و رسول) روایت کرده که رسول پس از تعطیلی دانشگاه‌ها به دلیل انقلاب فرهنگی روانه خرمشهر برای دفاع از کشور خود می‌شود. ناهید هم پس از مدتی به او پیوسته و ماجراهای مختلفی را از سر می‌گذراند که دامنه آن به بخش‌های زمان حال و دهه 80 نیز کشیده می‌شود. این دو شخصیت تا حدود زیادی خوب از کار درآمده و مخاطب برای همذات‌پنداری با آنها مشکلی ندارد و از این منظر عسگرپور نمره قبولی گرفته است. با این حال بخش زمان حال به قوت دوره اول از کار درنیامده و نوعی دوپارگی را بر آن حاکم کرده است. در این میان باید به ضد قهرمان گل‌های گرمسیری هم اشاره کرد که سروشکل درست و استانداردی داشته و بازی درخشان پرویز فلاحی پور هم به دیده شدن هرچه بیشتر آن کمک شایانی کرده است.

کیمیا

این مجموعه 110 قسمتی که شخصیت‌هایش را داخل ماشین زمان کرده و با خود به سال‌های مختلف می‌برد، بخشی از داستان خود را به روزهای محاصره خرمشهر و مقاومت جانانه مردم اختصاص داده است. خانواده فرخ پارسا به عنوان نمادی از یک خانواده انقلابی ایرانی، حضوری پررنگ در خرمشهر داشته و هر یک به سهم خود در این نبرد نابرابر شرکت می‌کنند. فرخ به عنوان یک نظامی کارکشته اسلحه به دست گرفته و در کنار جوان‌های شهر می‌جنگد. مهری پارسا و دخترش (کیمیا) نیز به عنوان نیروی پشت جبهه در شهر حضور پیدا کرده و تا لحظه سقوط کامل آن می‌مانند. کیوان نوجوان هم در کنار بقیه مردم به مبارزه با قوای نظامی عراق پرداخته و سرانجام هم زخمی و اسیر می‌شود. جواد افشار در مقام کارگردان این بخش را عالی از کار درآورده و تاثیر مناسبی هم روی مخاطبان خویش می‌گذارد. بهبهانی‌نیا هم به عنوان نویسنده در این بخش خلاقیت‌های زیادی از خود به خرج داده و شخصیتی واقعی به نام محمد جهان آرا را در کنار شخصیت‌های دیگر کار قرار داده است. حضور کوتاه، اما تاثیرگذار این شخصیت با بازی خوب حامد بهداد نقش مهمی در به تصویر کشیدن شخصیتی دارد که هر ساله در سالگرد آزادسازی خرمشهر تمام مردم ایران یادش را گرامی می‌دارند.

منبع: جام جم آنلاین