وقتي به ديدار خانواده شهيد رفتيم، هنوز پيكر عزيزشان به خانه بازنگشته و چند روز از شهادتش گذشته بود. مردم گروه گروه براي تبريك و تسليت به خانه شهيد مي‌آمدند و سيد محمد پسر چهار ساله شهيد با لباس پاسداري مشغول بازي بود. گويي هنوز نمي‌داند غم يتيمي چقدر سخت است. متني كه پيش رو داريد حاصل همكلامي خبرنگار روزنامه جوان با پدر، مادر، همسر و پدرخانم شهيد «سيدرضا طاهر» است.

به گزارش مشرق، سيدرضا طاهر اولين شهيد مدافع حرم شهرستان بابل يكي از 13 شهيد خان طومان سوريه است؛ شهيدي كه پيكرش مدتي در ميدان جنگ ماند و همين چند روز پيش به وطن بازگشت تا اول خردادماه در زادگاهش بابل تشييع و به خاك سپرده شود.

براي گفت‌وگو با خانواده شهيد با هماهنگي يكي از مسئولان بسيج هنرمندان استان مازندران راهي روستاي هريكنده بابل شديم. روستايي سرسبز، با مردمي ولايتمدار و انقلابي كه بيش از 25 شهيد تقديم اسلام كرده‌اند و شهيد سيد‌رضا طاهر بيست‌وششمين لاله خونين اين روستا به شمار مي‌رود.

وقتي به ديدار خانواده شهيد رفتيم، هنوز پيكر عزيزشان به خانه بازنگشته و چند روز از شهادتش گذشته بود. مردم گروه گروه براي تبريك و تسليت به خانه شهيد مي‌آمدند و سيد محمد پسر چهار ساله شهيد با لباس پاسداري مشغول بازي بود. گويي هنوز نمي‌داند غم يتيمي چقدر سخت است.

متني كه پيش رو داريد حاصل همكلامي خبرنگار روزنامه جوان با پدر، مادر، همسر و پدرخانم شهيد «سيدرضا طاهر» است.

سيدكاظم طاهرهريكنده
 پدر شهيد


كمي از خانواده ‌و شرايطي بگوييد كه پسري براي دفاع از حريم اسلام راهي سرزمين غربت كرد؟

ما از هفت نسل پيش ساكن همين روستاي هريكنده بوديم و از سادات و از نسل امام سجاد(ع) هستيم. عشق به خاندان پاك رسول اكرم (ص) با گوشت و خونمان آميخته است. در دوران دفاع مقدس اين روستا نيروهاي زيادي به جبهه حق عليه باطل اعزام كرد. در يك روز هفت شهيد در اين روستا تشييع شدند و همين فضاي معنوي و سابقه انقلابي روستا باعث جذب جوانانش به وادي ايثار و شهادت مي‌شد. ما در روستا يك معلم شهيدي هم داشتيم كه در تربيت و رشد معنوي جوانان مؤثر بود. پسرم وقتي اين فضا را مي‌ديد بيشتر تشويق مي‌شد تا در راه دفاع از دين مصمم‌تر باشد و بالاخره به آرزويش كه شهادت بود، رسيد.

شهيد فرزند چندم شما بود؟
 من چهار فرزند دارم. سيدرضا اولين فرزندم بود كه 10 ديماه 1364 متولد شد؛ پسرعموي ما جزو شهداي جنگ تحميلي است كه اولين شهيد بيت ما بود. 10 سال مفقودالاثر بود و عموي ما با سربلندي مي‌گفت خدايا اين قرباني را از خانواده طاهري‌ها قبول كن. ما هم مي‌گوييم‌ اي خداي بزرگ اين قرباني را از ما نيز قبول كن كه پسرم براي دفاع از عمه‌اش زينب كبري(س) به شهادت رسيد.

خصوصيات اخلاقي سيد رضا طوري بود كه لايق شهادت باشد؟
سيدرضا از كودكي نوحه تمام مداحي‌ها را مي‌خواند و از شش سالگي به نماز و روزه اهميت مي‌داد. زماني كه هوا خيلي گرم بود روزه مي‌گرفت. مي‌گفتم روزه كله‌گنجشكي بگير اما تمام روز را روزه مي‌گرفت. پسرم از ابتدا دنبال كارهاي مذهبي بود. از كودكي تشويقش مي‌كردم در مسجد نماز بخواند. بعدها كه بزرگتر شد مسجدش ترك نمي‌شد. پسرم سال 84 به عضويت سپاه پاسداران درآمد و كارشناسي جغرافياي نظامي را از دانشگاه امام حسين (ع) گرفت.

الان كه چند روزي از شهادت پسرتان مي‌گذرد، پدر شهيد بودن چه حسي دارد؟
به عنوان پدر شهيد هميشه سربلند هستم و خدا را شكر مي‌كنم پسرم به آنچه خواسته‌اش بود، رسيد. ما هم آماده هستيم تا هر وقت نظام احساس كرد براي دفاع از حريم اهل بيت راهي سوريه و عراق شويم و به دشمنان اسلام ناب محمدي، امريكا و صهيونيسم مي‌گوييم به كوري چشم شما دشمنان اسلام، ما تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خونمان براي اسلام عزيز جانفشاني مي‌كنيم. به دشمنان اسلام مي‌گوييم اين آرزو را به گور ببرند چون اسلام به ياري امام زمان(عج) و خون شهدا تا ابد پيروز است.

به نظر شما دليل هجرت و شهادت در غربت مدافعان حرم در چيست؟
الان زماني شده كه احساس مي‌كنيم امام حسين صداي «هل من ناصر ينصرني» را تكرار مي‌كند. مدافعان حرم هم صداي امام حسين(ع) را از ته قلبشان مي‌شنوند و راهي مي‌شوند. امام حسين در كربلا غريب بود. الان حضرت زينب(س) و حضرت رقيه(س) غريبند. تكفيري‌ها از صدر اسلام و كفار و منافقين در دوران ائمه معصومين همين برنامه را داشتند و نمي‌خواستند اسلام سربلند باشد. مي‌خواستند به اسلام ضربه بزنند اما به كوري چشم ياران شيطان، تا آخرين نفس براي اسلام عزيز مي‌ايستيم و جانمان را فدا مي‌كنيم.

 كبري غفاري نقي‌ئي
مادر شهيد


مادر شهيد بودن چه حسي دارد؟

مادر شهيد بودن حس سربلندي دارد. اما ما هنوز دينمان را به حضرت زينب(س) ادا نكرديم. اگر الان هم احتياج باشد دو تا از پسرانم و خودم هم راهي دفاع از حرم بانوي مقاومت حضرت زينب(س) مي‌شويم.

 الهامي از شهادت سيدرضا به شما شده بود؟
شب خواب ديدم روي زمين خاك ريخته انگار جنازه‌اي بود و من بايد اين جنازه را بغل مي‌كردم. كفن را باز كردم، آقا رضاي من بود مثل زمان طفوليت كوچك شده بود. گفتم اين آقاي رضاي من است، گذاشتم روي زمين. ديدم عروسم گريه مي‌كند و مي‌گويد خانه شما نمي‌آييم، آقا رضا رفت. به من الهام شده بود كه اين دفعه منتظر پسرم نباشم. تازه فهميدم آقا رضا ديگر برنمي‌گردد.

شما به عنوان مادر چه روش تربيتي را پيش گرفتيد كه فرزندتان اينگونه جانش را فداي خاندان پيامبر (ص) كرد؟
من از كودكي خيلي به اسلام و ائمه علاقه داشتم. هميشه سعي مي‌كردم تشييع پيكر شهدا بروم. خيلي شهدا و انقلاب را دوست داشتم. الان كه اين همه گراني است يك كلمه نگفتم چرا مسئولان اينگونه عمل مي‌كنند. مي‌گوييم دنياي اسلام را پايدار نگهداريم. به بچه‌ام توضيح مي‌دادم كاري اگر كوچك هم باشد براي خدا انجام بده. وقتي بحث اسلام پيش آمد، پسرم راهي سوريه شد. پسرم دانشگاه امام حسين (ع) كه قبول شد خوشحال بود، مي‌گفت مي‌خواهم به سپاه بروم. گفتم پسرم برو و از اسلام دفاع كن. چون مي‌دانستم پاسداران خالصند گفتم هر ناني درسپاه در بياوري حلال است. ديد من راضي هستم. او هم رفت.

خبر شهادت پسرتان را كه شنيديد چه حالي داشتيد؟
يك‌شنبه 17 ارديبهشت خبر شهادتش را آوردند. اولش شك كردم كه درست است يا نه؟ اما بعد از سپاه آمدند گفتند به شما تبريك مي‌گوييم و انتظار شهادت پسر‌تان را داشتيم. هدف پسرم شهادت بود. مي‌دانستيم مال خودمان نيست. حضرت زينب (س) به من كمك كرد صبرم زياد شد. الان كه هفت روز از شهادتش گذشته انگار دست حضرت زينب روي قلبم است. آرامش دارم، پسرم براي اولين بار كه مي‌خواست راهي سوريه شود، خداحافظي كرد. براي دومين بار كه مي‌خواست برود روز مادر بود. شب آمد خانه‌مان هديه آورد. خبر نداشتم راهي سرزمين شام مي‌شود، رفت و ديگر نيامد.

همسر شهيد

از نحوه آشنايي‌تان با همسر شهيدتان بگوييد. چه شد به همسري يك پاسدار درآمديد؟
من هاجر رستم‌زاده متولد 1366 و همسر شهيد سيد‌رضا طاهر هستم. من اهل روستاي گنج افروز بابل هستم و كارشناس علوم و قرآن و حديث. معرف ما براي ازدواج يك نفر از فاميل بود كه الحمدلله اين وصلت انجام شد. سال 87 عقد كرديم، پدرم بازنشسته فرهنگي بود و روحياتش طوري بود كه باعث شد دغدغه‌اي براي زندگي با يك پاسدار نداشته باشم. مي‌دانستم پاسداران آدم‌هاي عادي نيستند، مذهبي‌اند و فكرشان روشن است.

از شهيد يادگاري هم داريد؟
 يك پسر چهار ساله به نام سيدمحمد دارم كه مانند پدرش عاشق شهيد شدن است و مدام ذكر لا اله الا الله مي‌گويد و اسم شهيد را مي‌برد.

خصوصيات اخلاقي شهيد چطور بود؟
اخلاق همسرم فوق‌العاده بود. اخلاق خوبي داشت. مثلاً براي خريد به بازار مي‌رفتيم طرف مقابل با او درددل مي‌كرد، كمكش ‌مي‌كرد و مشكلات مردم را پيگيري مي‌كرد يا لااقل سنگ صبورشان مي‌شد. مي‌گفتم آقا رضا تو اينقدر خوبي اگر از ما دور باشي دلمان تنگ مي‌شود. مأموريت زياد مي‌رفت. به دوري‌اش عادت داشتم. عضو لشكر 25 سپاه كربلا بود. آقارضا خيلي شجاعت داشت. او و همرزمانش جلوي جبهه‌النصره ايستادند و با آنكه تعدادشان كم بود، تا آخرين قطره خونشان ايستادگي كردند و جانشان را در راه دفاع از حرم دخت‌الحسين (ع) فدا كردند و مانند روز عاشورا 100 نفر از پاسداران در مقابل 3هزار نفر از لشكر كفر ايستادگي كردند. اين 13 شهيد گلگون‌كفن افتخار مردم مازندران هستند. رزمندگان اين استان مانند عمليات والفجر 8 كه رزمندگان 25 كربلا در مقابل دشمن ايستادگي كردند، در خان طومان هم دلاورانه جنگيدند.

آخرين خداحافظي چطور رقم خورد؟
آخرين خداحافظي‌اش اينگونه بود كه زنگ زد و گفت وسايلت را جمع كن تا يك شب ديگر در خانه پدرم باشيم. اصلاً اطلاع دقيق نداد چنين سفري دارد. هميشه نگران بودم شايد همسرم به شهادت برسد. اما او عاشق حضرت زينب(س) بود. مي‌گفت حضرت زينب عمه من است.

از پسرتان تنها يادگار شهيد برايمان بگوييد.
پسرم سيدمحمد چهار سالش است. موقعي كه رضا به سوريه مي‌رفت، ساعت يك نصف شب بود. پسرم آينه و قرآن آورد و رفت بالاي صندلي و قرآن بالاي سر پدرش گرفت. گفت باباجون دوباره برگرد و خودش پشت سرش آب ريخت. پسرم شهيدان گمنام را خيلي دوست دارد. حتي در خانه، شهيد بازي مي‌كند. هميشه لااله‌الا‌الله مي‌گويد. برايش چيز غريبي نيست، پدرش شهيد شده است. خيلي با بابايش رفيق بود. الان دارد با خودش مي‌جنگد كه چطور نبود پدر را تحمل كند.

يعقوب رستم‌زاده
 پدر‌خانم شهيد

به نظر شما راهي كه سيدرضاها مي‌روند چقدر ارزش دارد كه خونشان را پاي آن بدهند؟

ما از ابتدا ريشه مذهبي داشتيم و خودمان بچه انقلابي بوديم. خوب مي‌دانيم شهدا جانشان را نثار مي‌كنند تا اسلام و انقلاب زنده بماند. در زمان جنگ وقتي كه تنها دخترم هاجر هفت روزه بود، با دو تا بچه ديگرم از بابل به عنوان معلم مأموريت گرفتم و به كردستان رفتم. از طرف آموزش و پرورش براي كارهاي فرهنگي مأموريت داشتم. براي خدمت به انقلاب، بچه‌هايمان را از كودكي با جنگ آشنا كردم.

الان هم نوه‌ام سيدمحمد را بزرگ مي‌كنم كه سرباز امام زمان (عج) باشد. چون آرمان‌هايمان بزرگ است. دشمنان بدانند اين قرن، ‌قرن بيداري است مخصوصاً جوان‌هاي مسلمان و شيعه كه پيرو اميرالمؤمنين هستند، با ظهور اسلام همه بيدار شدند و با هدايت رهبر معظم انقلاب تمام نقشه‌هاي دشمنان برملا شد.

شكر خدا با اين سلحشوري كه در كشورهاي اسلامي به وجود آمد، مخصوصاً در ايران، حزب‌الله لبنان، يمن و... ان‌شاءالله بيداري در سراسر جهان اسلام اتفاق خواهد افتاد. دشمن سرانجام شكست خواهد خورد. دليلمان اين است كه دشمنان خواستند در كشور ما با هشت سال جنگ تحميلي به انقلاب اسلامي ضربه بزنند كه نتوانستند و حالا در كشورهاي اسلامي توطئه مي‌كنند.

اما آنجا هم موفق نخواهند شد. هر جا فتنه‌اي برپا شد، اين جوانان مقابله كردند. روزي صهيونيسم مدعي از نيل تا فرات بود. اما امروز از ترس حزب‌الله دور خودش حصار كشيده تا از موشك‌هاي حزب‌الله لبنان در امان باشد، اين بار نيز پيروزي از آن جبهه مقاومت اسلامي است.