شما پنج اثر در خصوص خرمشهر منتشر كردهايد، چرا اينقدر به موضوع اين شهر در دفاع مقدس توجه داشتيد؟
من زاده همسايه ديوار به ديوار خرمشهر يعني آبادانم و از سال 47 همزمان با تحصيل در دانشكده علوم ارتباطات تهران، فعاليتهاي خبرنگاريام را شروع كرده بودم. سال 51 كه به سربازي رفتم، حوزه خدمتيام به خرمشهر افتاد و چون كيهان اعلام كرده بود خبرنگاراني كه سربازي ميروند، از همان حوزه خدمتيشان همكاريشان را ادامه بدهند، من هم از همان زمان خبرنگار سيار كيهان در خوزستان شدم و بعد از اتمام سربازي همچنان در همين كسوت بودم تا اينكه جنگ شروع شد و جزو اولين نفرات در خرمشهر حضور يافتم. به عينه شاهد وقايع اين شهر بودم و بعد از سقوطش همراه ساير رزمندگان به آبادان رفتيم و تا زمان آزادسازيخرمشهر همچنان در جريان جبهه و جنگ و موضوع خرمشهر بودم. بنابراين من به موضوعي تاريخي در كتابهايم ميپردازم كه در قسمت اعظمش به عنوان يك شاهد عيني حضور داشتم.
اولين كتابتان در خصوص خرمشهر چه بود و چه زماني منتشر شد؟
اولين كتابم بهمن ماه 1362 و با عنوان «زارقاسم» منتشر شد. اين كتاب در قالب روايتهاي يك پيرزن براي بچههاي مهاجر خرمشهري، وقايع و اتفاقات خونينشهر را پيش روي خواننده قرار ميدهد. بچههاي سه، چهار ساله مهاجر خرمشهري كه همزمان با جنگ به دنيا آمده و تا سال 62 يعني زمان نگارش كتاب كودكان خردسالي بودند، برايشان اين سؤال پيش ميآيد كه اگر اهل خرمشهر هستند پس چرا در آن شهر زندگي نميكنند. اين سؤال را از «ننه جان» ميپرسند و او هم ماجراي خرمشهر را از بلمراني به نام زارقاسم شروع ميكند كه بچههاي محصل را در قبال مبلغ ناچيزي از اين سوي خرمشهر به سمت ديگر شهر كه آن سوي كارون بود، منتقل ميكرد تا به مدرسه بروند. آن بچهها با شروع جنگ درگير وقايع آن ميشوند و سپس كودكان نسل بعد كه همان بچههاي گرد آمده دور ننه جان هستند به همراه خانوادههايشان مجبور به ترك شهر ميشوند. اين داستان ريشه در واقعيت دارد و زارقاسم بلمران هم واقعاً وجود داشت. كتاب «زارقاسم» در واقع دغدغههاي نسل جديد خرمشهريها را نشان ميداد كه از شهر خود رانده شده و تا زمان نگارش كتاب در سال 62 همچنان در غربت و مهاجرت بودند. چراكه خرمشهر تا آخر جنگ همچنان منطقه جنگي به شمار ميرفت و قابل سكونت نبود.
«خرمشهر از اسارت تا آزادي» يكي از كتابهاي شما در خصوص خرمشهر است كه مورد استقبال هم قرار گرفت، در مورد اين كتاب بگوييد.
اين كتاب تابستان سال 63 در 10 هزار نسخه منتشر شد. ناشرش دفتر نشر فرهنگ اسلامي بود و پنج بار هم تجديد چاپ شد. در اين كتاب من رويدادها و مشاهدات خودم از خونينشهر را به رشته تحرير درآوردم. يكي از نقاط قوت «خرمشهر از اسارت تا آزادي» روزشمار دوره 34 روزه مقاومت در خرمشهر است. اين روزشمار وقايع بسياري را كه در دوره مقاومت شهر رقم خورد به خوبي نشان ميدهد. بعد از آن رويدادها را تا عقبنشيني به آبادان و محاصره اين شهر و همچنين حوادثي چون هجوم دشمن به سوسنگرد و هويزه و حميديه و. . . ادامه دادم تا اينكه به الي بيت المقدس و آزادسازي خرمشهر ميرسد. در واقع اين كتاب وقايعنگاري جنگ با محوريت خرمشهر از اولين روز تا آزادسازي آن است.
«از خونينشهر تا خرمشهر» هم از ديگر كتابهاي شناخته شده شماست، گويا در آن بيشتر از مصاحبههاي شفاهي استفاده كردهايد؟
بله، در اين كتاب با 80 نفر از رزمندگان خرمشهر و خانوادههايخرمشهري و مهاجران صحبت كردم كه هيچ كدام از آنها از مصاحبه ديگري خبر نداشت و در زمان انتشارش، اتفاقات جالبي در اين خصوص افتاد. در كتاب از خونينشهر تا خرمشهر سعي كردم از اقشار مختلف حاضر در مقاومت خرمشهر و رزمندگاني كه در ماجراي اين شهر طي جنگ حضور داشتند، يادي بكنم. لذا از شهداي پاسدار خرمشهري و همچنين تيپ 22 بدر اين شهر به فرماندهي جانباز عبدالله نوراني مطالبي آورده شده است. از رشادت تكاوران نيروي دريايي خرمشهر يادي كرديم كه كمتر به اين عزيزان پرداخته شده بود. جالب است بدانيد كه يكي از اين تكاوران امير حبيبالله سياري فرمانده كنوني نيروي دريايي ارتش جمهوري اسلامي ايران است. چون محوركارمان توجه به شهدا بود، براي اولين دفعات نيز يادي شد از شهيد شيخ شريف قنوتي روحاني مقاومي كه روز 24 مهرماه 59 در خيابان چهل متري خرمشهر اسير دشمن شد و او را به طرز فجيعي به شهادت رساندند. كاسه سرش را برداشتند و سپس با عمامهاش او را به دار آويختند. بعد از انتشار اين كتاب بود كه توجه به شهيد قنوتي هم بيشتر شد.
در كتاب ديگرتان «خرمشهر نميميرد» يك نگاه تاريخي به وقايع قبل از شروع جنگ داشتيد، اين نگاه تاريخي به چه علت بود؟
خب مسلماً هر واقعهاي يك پيشزمينههايي دارد. مثلاً در همين بحث خرمشهر ما نميتوانيم فقط به موضوع اشغال شهر و سپس آزادياش بپردازيم و بشنويم كه عراق خرمشهر را محمره خوانده بود، بدون اينكه بدانيم اصلاً چرا صدام خيال كرده بود ميتواند خرمشهر را به خاك عراق الحاق كند؟ بنابراين من در كتاب خرمشهر نميميرد يك برگشت به گذشتهاي داشتم و به حدود چهار يا پنج ماه بعد از پيروزي انقلاب پرداختم. يعني در خرداد سال 58 كه ستادي در خرمشهر به نام ستاد عشاير خلق عرب به سركردگي آيتالله محمد طاهر شبير خاقاني تشكيل شد. اين ستاد سوداي خودمختاري بخشهاي عربنشين خوزستان را داشت و شعارشان هم مليگرايي عرب بود. يك عده از عناصر برجاي مانده از رژيم سابق مثل ساواكيها و. . . هم به آنها پيوستند و بمبگذاريهاي متعددي در خرمشهر و آبادان انجام دادند. اتفاقاً پدر من درويش خدري هم كارگر پالايشگاه آبادان بود كه در بمبگذاري روبهروي دادگستري سابق آبادان در كنار اروندرود مجروح شد و يكي از چشمانش را از دست داد. بنابراين تفكرات جداييطلبانه در بين عدهاي از عناصر وجود داشت كه صدام را به فكر اين انداخت ميتواند خرمشهر و بخشهايي از خوزستان را مال خود كند. لذا در خرمشهر نميميرد سعي كردم به اين نكات بپردازم.
ظاهراً كتاب آخرتان در خصوص خرمشهر هنوز به چاپ نرسيده است؟
بله؛ «خرمشهر قلب ايران» در دست چاپ است و انشاءالله به زودي منتشر خواهد شد. در اين كتاب نيز باز رويكرد تاريخي و برگشت به گذشته را داشتم كه اين بار به يك قرن قبل و از دوران شيخ خزعل و داعيه استقلالطلبي خوزستان شروع كردم و به انقلاب و شروع جنگ و نقش خرمشهر در دفاع مقدس پرداختم. يكي از نقاط برجسته در اين كتاب، استفاده از تصاوير تاريخي است كه برخي از آنها را خودم انداختهام. مثل حضور مقام معظم رهبري به عنوان نماينده امام در شوراي عالي دفاع در منطقه كوت شيخ خرمشهر. اين منطقه در قسمت غربي كارون و بخشي از خرمشهر است كه كنار آبادان قرار دارد و هرگز سقوط نكرد. وقتي كه سمت شرقي شهر سقوط كرد، مقام معظم رهبري با لباس نظامي به منطقه آمدند تا بازديدي از كوت شيخ داشته باشند. از اين ديدار تصاويري وجود دارد كه بخشي از آن را در كتاب خرمشهر قلب ايران منتشركردهايم.
* روزنامه جوان