کد خبر 585055
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۵

آیت الله جنتی در مراسم تشییع پیکر پاکش در جنب دانشگاه تهران گفت: در نبود او کمرم شکست.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - 17 خردادماه سالروز شهادت حجت الاسلام «عباس شیرازی» قائم مقام سازمان تبلیغات اسلامی است، کسی که رهبر معظم انقلاب برای شهادتش فرمودند: «فقدان تأسف انگیز عالم فاضل مجاهد حجة الاسلام «حاج شیخ عباس شیرازی» رحمه الله علیه بی شک ضایعه و مصیبتی است که به آسانی جبران نخواهد شد.»

گذری به زندگی نامه شهید

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عباس شیرازی فرزند اسدالله شیرازی در سال 1323 در روستای «کشکوئیه» شهرستان رفسنجان، درخانواده ای متدین متولد شد. وی سال های اول تحصیل خود را در روستا گذراند و برای ادامه تحصیل خود به رفسنجان و برای کسب علوم و معارف اسلامی به قم عزیمت کرد. وی از همان دوران طلبگی دین را به سیاست پیوند داد و پس از قیام خونین پانزده خرداد سال 42، گرم تر از همیشه در صحنه مبارزات سیاسی حضور یافت و در سال 57 توسط ساواک دستگیر شد.

در اوج مبارزات مردم ایران از زندان آزاد شد و مسئولیت های متعددی مانند عضویت دز هیأت تشخیص صلاحیت قضات، کمیسیون تصفیه ستاد مرکزی سپاه پاسداران، نمایندگی هیأت عالی گزینش در هیأت مرکزی سپاه، عضویت شورای سرپرستی دفتر تبلیغات اسلامی قم و شورای عالی تبلیغات اسلامی، مسوولیت بازرسی دادسراها و دادگاههای انقلاب و محاکمه متخلفین، مسوولیت قائم مقام سازمان بازرسی کل کشور، رئیس سازمان تبلیغات و قائم مقام سازمان، امام جمعه تنکابن و خمین را پذیرفت.

وی در 17 خرداد 1364 (هجدهم ماه مبارک رمضان سال 1405 قمری)، در دفاع از کشور، در خطه جنوب جان به جان آفرین تسلیم کرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

در سال 1356 توسط ساواک دستگیر شد و پس از پیروزی نیروهای انقلاب با عزمی راسخ تر مجددا وارد صحنه شد. با تلاش های بی وقفه خود مسوولیت های کلیدی بسیاری را بر عهده گرفت و وجود خود را وقف مراقبت از نهال انقلاب کرد.

برخی از مسوولیت های ایشان عبارتند از امام جمعه تنکابن، امام جمعه خمین، بازرس ویژه دادستان کل انقلاب قائم مقام بازرسی کل کشور قائم مقام سازمان تبلیغات، عضو هسته گزینش سپاه و عضو هیات رئیسه دفتر تبلیغات قم.

از آنجا که این بزرگوار حضور در میدان رزم را برای خود وظیفه می دانست و دوست داشت دوشادوش رزمندگان پرتوان و سلحشور اسلام حرکت کند با تمام وجود، پیشنهاد پذیرش مسوولیت فرماندهی تبلیغات جبهه و جنگ را غنیمت شمرد و با پذیرفتن آن در اواخر عمر، نیمی از روزهای هفته را با مسافرت به مناطق جنگی غرب و جنوب کشور گذراند و باب تازه ای را در زندگی خود گشود و در مابقی ایام هفته در قم و تهران به خدمت می پرداخت.

حضور عنصری فعال و تلاشگر از سازمان تبلیغات در جبهه های جنگ، در بالابردن روحیات اسلامی و سازماندهی امر تبلیغات جبهه و جنگ بسیار مفید و ضروری بود و ایشان توانست گام های موثری در این مسیر بردارد و سرانجام در همین راه به دیدار حق شتافت.

وصف شهید

محمدعلی قربانی، نویسنده کتاب زندگینامه شهید در وصف وی آورده است: «در وصف آن شهید همین بس که شهید بزرگوار حضرت آیت الله بهشتی(ره) به پدر او فرمود: شما به خاطر تربیت چنین فرزندی به گردن ما و حوزه علمیه حق دارید. و آیت الله جنتی در مراسم تشییع پیکر پاکش در جنب دانشگاه تهران گفت: در نبود او کمرم شکست.

پدرش می گوید: بعد از شهادت عباس ما با آقای مروی و موسوی خوئینی ها و چند نفر دیگر شرفیاب شدیم خدمت حضرت امام. والده شیخ عباس هم بود. من به آقا عرض کردم: شهادت شیخ عباس بزرگ ترین سعادت را برای من آورد که موفق شدم از نزدیک شما را زیارت کنم و دستتان را ببوسم. من شش پسر داشتم که یکی از آنها شهید شد حالا از شما استدعا دارم دعا بفرمایید که پنج تای دیگر هم خط و راه برادرشان را ادامه دهند. والده شیخ عباس هم همین جمله را تکرار کرد. اشک در چشمان امام جمع شد. من از دیدن این صحنه خیلی ناراحت شدم.»

شیخ! دیگر نبینم آن طرف ها پیدایت شود

کتاب «سردار خطیب» نوشته محمدعلی قربانی، سیری در زندگی شهید حجت الاسلام شیخ عباس شیرازی است.این کتاب در 316 صفحه به زندگی نامه شهید شیرازی و خاطرات دوستان و آشنایان از این شهید بزرگوار پرداخته است.

در بخشی از این کتاب آمده است: «آمدند گفتند تعطیل کنید این بساط منبر و سخنرانی را. گفتم کار من تبلیغ است و غیر از این کاری ندارم. بعد از کلی چانه زدن گفتند تبلیغ کنید اما بی سروصدا و دردسر. حرف از شاه و خمینی و این جور موضوعات موقوف! تا شب بیست و سوم ماه رمضان دندان روی جگر گذاشتم و اشاره ای به قیام پانزده خرداد و نهضت امام خمینی (ره) نکردم. اما آن شب طاقتم تمام شد. جوش آوردم و از ظلم و ستم خاندان پهلوی حرف زدم. در مجلس غوغایی به پا شد. فردای آن روز، مأموران ساواک دست مرا به یک مأمور بستند و سوار قطارم کردند. در قم که پیاده شدیم، مأمور ساواک دست بند را باز کرد و با لهجه خوزستانی گفت: شیخ! دیگر نبینم آن طرف ها پیدایت شود.»
* تبیان