داستان مجاهدت این مجاهدان غریب، قریب و مربوط به چند دهه پیش است که تا به امروز و در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه ادامه دارد و این مردمان سختکوش همواره در کنار رزمندگان ایرانی در جبههی نبرد با دشمن خواه در ایران؛ خواه در سوریه و خواه در افغانستان همراه بودهاند.
"محمدحسین محمدی" از افغانستانیهای مجاهدیست که امروز در بازار تهران مشغول کارگری است. او علاوه بر گذران روزهای کاری، مسئولیت پیگیری حل مشکلات و مسائل رزمندگان تیپ ابوذر را بر عهده گرفته است و هر روز دغدغهی حق و حقوق این رزمندگان، جانبازان و خانوادههای شهدا را دارد. جانبازانی که بسیاری مدارک درمانی ندارند و امروز غریب و تنها در این کشور درد مجروحیت را تحمل میکنند و خانوادههای شهدایی که تنها نشانی از قبر فرزند شهید خود دارند و مظلومانهتر آن است که برخی از این شهدا تنها یکی دو فامیل و آشنا در ایران دارند و بیشتر بستگانش در خاک افغانستان هستند.
محمدی این روزها پیگیر است تا گرهای از مشکلات دوستان و خانوادههای هموطنش بگشاید. او سرگذشت پرونده درمانی و جانبازی خود و دوستانش را اینگونه بیان میکند: از مجروحان تیپ ابوذر هستم و زمانی که مجروح شدم من را به بیمارستان ارومیه بردند. بخشی از آن بیمارستان نقاهتگاه سپاه پاسداران بود و چون عمل من سرپایی بود، یکی دو روز در این نقاهتگاه سپری کردم و پس از بهبودیم به منطقه بازگشتم. اکنون خبری از آن نقاهتگاه نیست و پروندهی درمانیام نیز موجود نیست. این وضعیت مشابه برای دیگر رزمندگان به خصوص رزمندگان افغانستانی تیپ ابوذر وجود دارد. برخی از رزمندگان نیز در بیمارستان صحرایی مداوا میشدند و پروندهای از درمان آنان نیست. برخی از رزمندگان افغانستانی که وضعیت حادتری داشتند به بیمارستانهای تهران منتقل شدند و خوشبختانه آنان پرونده درمانی دارند.
شما متولد چه سالی هستید و در کجا به دنیا آمدید؟
محمدی: من متولد سال 1343 شمسی هستم و در یکی از شهرهای غربی کابل که فاصله 80 کیلومتری با آن شهر دارد به دنیا آمدم.
چرا به ایران مهاجرت کردید؟
محمدی: سال 60 و آن وقتی که نوجوان بودم به ایران آمدم. مشغول تحصیل در افغانستان بودم که شوروی به کشورمان حمله کرد و مدرسهها تعطیل شد. پدرم کشاورز بود و برای مدت 2 سال در افغانستان بودیم که سپس تصمیم گرفته شد به ایران مهاجرت کنیم و به تهران آمدیم و در چند سال نخست مهاجرت در کارگاههای آجرپزی پاکدشت کار میکردیم. در سال 63 برای فراگرفتن آموزش نظامی به پادگان خاتم الانبیا(ص) در نزدیکی پادگان امام حسین(ع) رفتم.
ورود شما به دورههای آموزش نظامی به چه دلیل بود؟
محمدی: آن وقت مجاهدان افغانستانی در تهران دفتر داشتند و من با یکی از مسئولان آن دفتر که از همشهریهایم بود آشنا بودم. خودم نیز علاقه داشتم تا با مجاهدان همکاری کنم و به مبارزه با دشمن شوروی که خاک کشورمان را اشغال کرده بود، بپردازم. لذا بر اساس آن علاقه و وظیفهای که در خود احساس میکردم، تابستان سال 63 برای گذراندن دوره آموزش نظامی به پادگان خاتم الانبیا(ص) رفتم.
چه کسانی مربی آموزش شما بودند؟
محمدی: مجاهدان افغانستانی و برخی از نیروهای پاسدار مربی آموزش بودند. سردار محمدرضا حکیم جوادی که بعدها فرمانده تیپ ابوذر شد، فرمانده آموزش نظامی بود. برادرش علی حکیم جوادی نیز از مربیان آموزشی بود.
یک دوره 60 روزه را گذراندیم و پس از ارزیابی، آقای حکیم جوادی پیشنهاد دادند که به عنوان مسئول گروهان و مربی آموزشی در پادگان بمانم. من نیز آنجا ماندگار شدم.
در آن دوره آموزشی چند نفر بودید؟
محمدی: حدود 150 نفر افغانستانی بودیم که از تهران و شهرستانهای ایران به آن پادگان آمده بودیم. سایر نیروها دوره را که گذراندند به دنبال کار و زندگی خود رفتند و آنانی که مشتاق بودند همراه با گروههای جهادی برای مبارزه با شوروی به افغانستان رفتند. سپاه مسئولیت آموزش را بر عهده داشت و گروههای جهادی افغانستانی مسئولیت اعزام و عملیات را بر عهده داشتند.
در آن پادگان ساختمانی به نام ساختمان افغانستانیها داشتید؟
محمدی: بله. ساختمان 4 طبقه کوثر به نیروهای افغانستانی داده شده بود که بیشتر با عنوان افغانستانیها شناخته میشد. این ساختمان آسایشگاه بزرگی داشت که بچهها، شبها در آنجا استراحت میکردند. آن ساختمان ظرفیت 500 نفر داشت. من یک سال در آنجا مربی تاکتیک بودم که افراد را با تاکتیک و موانع آشنا میکردم. درسهای تئوری را آقای رحمانی که بعدها از فرماندهان تیپ ابوذر شد، بر عهده داشت.
تابستان سال 64 تیپ ابوذر تشکیل شد.
دلیل تشکیل تیپ ابوذر چه بود؟
محمدی: دوره 60 روزهای که ما گذرانده بودیم، دوره عمومی بود. مقرر شد مجاهدان افغانستانی دورههای تخصصی در مدت زمانی طولانی را نیز بگذرانند. پس از گذراندن این دورههای تخصصی همچون تخریب، ادوات و شناسایی، مجاهدان افغانستانی سازمان یافته شدند و تیپ ابوذر شکل گرفت. هدف این بود که این نیروهای مجاهد با همین سازمان و تخصصهای مختلف به افغانستان بروند و به مقابله با شوروی بپردازند. وقتی سازمان شکل گرفت پیشنهاد داده شد تا به جبهههای جنگ ایران و عراق برویم و آموزشهای فراگرفته را در میدان عمل تجربه کنیم ما نیز این پیشنهاد را پذیرفتیم و گفتیم برای ما جبهه ایران و افغانستان فرقی ندارد چرا که هم شوروی و هم رژیم بعث عراق دشمن ما و اسلام هستند.
این تیپ متشکل از چند گردان بود؟
محمدی: 4 گردان سازماندهی شدند. 2 گردان زمستان 64 به منطقه عملیاتی غرب کشور اعزام شدند. سرپرستی این دو گردان را بنده و برادر یاسین از افغانستان و آقایان رحمانی و علی حکیم جوادی از ایران بر عهده داشتیم.
برادر یاسین الان کجا هستند؟
محمدی: بعد از دفاع مقدس دیگر اطلاعی از ایشان ندارم و شاید در افغانستان باشند.
اولین مقصدمان شهر پاوه بود و در پادگان شهید کاظمی در جنوب شهر مستقر شدیم. آن پادگان زیر نظر سپاه باختران و یا قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) بود. سپس آقایان رحمانی و حکیم جوادی با مسئولان محورها و عملیاتی منطقه تماس گرفتند تا برای کمک به مناطق مورد نیاز برویم. لذا بر اساس تخصص نیروها و نیاز منطقه تعدادی از بچهها در محور قله شمشی و تعدادی دیگر در ارتفاعات نوسود که مسلط بر شهر بود مستقر شدیم. تپه گوزیل، تپه تانگ و تپه شهید رجایی از ارتفاعاتی بود که نیروهای افغانستانی در این محورها بودند. این نیروها به صورت دسته دسته به مناطق ذکر شده منتقل شدند و من تا آخرین مرحلهای که گروهها به محورها اعزام شدند، در پادگان بودم.
من و همراه پنج نفر از نیروهای تیپ به روستای شیخان در جنوب شهر نوسود رفتیم و مسئولیت یک آتشبار توپخانه را بر عهده ما گذاشتند. در آن روستا چند خانوادهی کُرد که بسیارشان نیز پیشمرگ بودند سکونت و با رزمندگان همکاری داشتند. چند ماه در آن محل بودیم.
در آن مدت عملیاتی نیز صورت گرفت؟
محمدی: منطقهی شمالغرب کشور منطقهای کوهستانی بود به همین دلیل بیشتر عملیاتهایی که انجام میشد محدود، ایذایی و کمین بود. نقش ما در واحد آتشبار پشتیبانی از نیروهای عملکننده بود. در نوسود علاوه بر این که به مقابله با دشمن بعثی میپرداختیم با نیروهای ضدانقلاب و آشوبگری که در شهر نوسود نیز مقر داشتند، درگیری داشتیم. لذا برای کنترل تحرکات ضدانقلاب در داخل شهر بر روی ارتفاعات اطراف شهر دیدبانهایی داشتیم. این دیدبانها به تحرکات عراقیها در جادهها نیز تسلط داشتند و اطلاعات مربوط به وضعیت نیروهای دشمن را به صورت کُد به ما مخابره میکردند و نقاط مهم آنان یعنی مقرها و سنگرها را میزدیم.
شما وارد خاک عراق نشدید؟
محمدی: آن دوره ما ماموریت نفوذی نداشتیم. پس از سه ماه از جنوب شهر نوسود به شرق شهر تغییر مکان داده شدیم و آتشبارمان را در آنجا فعال کردیم. در محل جدید فاصلهمان با شهر بسیار کم بود. نیروهای پیشمرگ کُرد نیز در کنار ما مواضع علیه ضدانقلاب و دشمن بعثی داشتند. ناگفته نماند که دشمن نیز مواضع ما را با آتش توپخانه هدف قرار میداد.
با ضدانقلاب درگیری نزدیک نیز داشتید؟
محمدی: بله. نیروی پیاده ما با دشمن درگیری نزدیک داشتند. ما چون مسئولیت آتش توپخانه را داشتیم، از خط اول فاصله داشتیم. در آن منطقه 3 نفر از نیروهای تیپ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیدند. اولین شهید تیپ ابوذر، شیرمحمد عسکری بود که در آنجا به شهادت رسید. سپس غلامعلی فاضلی و علی رحیمی به شهادت رسیدند. تعدادی از نیروها نیز در آنجا مجروح شدند که در شهرهای پشت خط مداوا شدند و دوباره به جبهه بازگشتند.
آن وقتی که ما در نوسود بودیم، یک گردان دیگر از پادگان خاتم الانبیا(ص) به شمالغرب و یکی از مقرهای قرارگاه رمضان در نقده اعزام شدند. آن گردان پس از توجیه در 6 محور در خاک عراق مستقر شدند. فرماندهی این گردان با غلامعلی حسنی از مجاهدان افغانستانی و چند نفر از پاسداران بود.
ماموریتمان که تمام شد دوست نداشتیم به تهران برگردیم لذا تصمیم گرفتیم به باختران برویم. به باختران که رفتیم مقرر شد به جمع نیروهای مستقر در خاک عراق بپیوندیم. نیروهای لشکر پیاده 64 ارومیه از ارتش در نقطه صفر مرزی مستقر بودند و ما از میان اینان عبور کردیم و پس از طی 15 کیلومتر به محل نیروهای خودی رسیدیم.