در تمام سال‌های پس از دوران دفاع مقدس هیچ‌گاه ذکری از نام شهدای تیپ ابوذر نشد و برای آنان مراسمی و یادواره‌ای برگزار نشد و مطلبی در خصوص آنان منتشر نشد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق؛ در کوچه پس کوچه‌های جنوب شهر تهران چهره‌های رنج‌کشیده‌ای را می‌بینی که گاری به دست هر روز بارهای سنگینی را برای سرمایه‌داران جابجا می‌کنند و یا در مغازه‌ها و کارگا‌ه‌ها مردانی را می‌بینی که سخت‌کوشانه کار می‌کنند و عرق می‌ریزند تا نان شب‌شان فراهم شود. برخی از اینان که اکنون زیر چرخ کارفرمایان و قوانین سخت در حال له شدن هستند، روزگاری از زندگی خود را در راه دفاع از سرزمین‌های کشورمان در جبهه‌های جنگ تحمیلی گذرانده‌اند و همراه با رزمندگان ایرانی به نبرد با دشمن بعثی پرداخته‌اند.

داستان مجاهدت این مجاهدان غریب، قریب و مربوط به چند دهه پیش است که تا به امروز و در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سوریه ادامه دارد و این مردمان سخت‌کوش همواره در کنار رزمندگان ایرانی در جبهه‌ی نبرد با دشمن خواه در ایران؛ خواه در سوریه و خواه در افغانستان همراه بوده‌اند.

"محمدحسین محمدی" از افغانستانی‌های مجاهدی‌ست که امروز در بازار تهران مشغول کارگری است. او علاوه بر گذران روزهای کاری، مسئولیت پیگیری حل مشکلات و مسائل رزمندگان تیپ ابوذر را بر عهده گرفته است و هر روز دغدغه‌ی حق و حقوق این رزمندگان، جانبازان و خانواده‌های شهدا را دارد. جانبازانی که بسیاری مدارک درمانی ندارند و امروز غریب و تنها در این کشور درد مجروحیت را تحمل می‌کنند و خانواده‌های شهدایی که تنها نشانی از قبر فرزند شهید خود دارند و مظلومانه‌تر آن است که برخی از این شهدا تنها یکی دو فامیل و آشنا در ایران دارند و بیشتر بستگانش در خاک افغانستان هستند.

در کنار شما نیروهای عراقی لشکر بدر و معارضان کُرد نیز بودند؟

محمدی: با آنان در یک منطقه نبودیم و همکاری ما با نیروهای پاسدار ایرانی بود. مسئول محور ما در آن منطقه یک گیلانی بود که برادر سیروس صدایش می‌زدیم. نیروهایی از سبزوار، شیراز و همدان نیز در کنار ما بودند.

بنده به همراه نیروهای افغانستانی به مدت 5 ماه در خاک عراق بودم و آن منطقه به دلیل اینکه خاک دشمن بود، خطر بسیاری داشت و باید مسائل حفاظتی را به خوبی رعایت می‌کردیم. مقر قرارگاه رمضان در خاک عراق که ما با آن‌ها همکاری داشتیم نیز در لولان مستقر بود.

در این منطقه چند نفر از نیروهای شما به شهادت رسیدند؟

محمدی: 5 یا 6 نفر از رزمندگان تیپ ابوذر در این مرحله از ماموریت به شهادت رسیدند. چند نفر از رزمندگان ایرانی نیز که با ما همسنگر بودند در اینجا شهید شدند. ناوچه پیما نزدیکترین منطقه از محور خودی به نیروهای دشمن بود و فاصله با ما آن‌ها حدود 400 متر بود. همیشه و در چند نقطه از ناوچه پیما نیروها با قناسه نگهبانی می‌دادند تا عراقی‌ها بین ما نفوذ نکنند. شب‌ها نیز بین عراقی‌ها نفوذ پیدا می‌کردیم و عملیات‌های کمین انجام می‌دادیم. این منطقه کوهستانی و پوشیده از درختان بود. لولان نیز از خط درگیری با دشمن دورتر بود.

خودتان چگونه مجروح شدید؟

محمدی: از لولان به ما دستور دادند که امشب باید عملیاتی انجام بدهید. حدود 15 نفر در یک سنگر اجتماع داشتیم و قرار بود تعدادی به فرماندهی برادر یاسین این عملیات را انجام بدهیم. بی سیم چی که از اهالی همدان بود خبر داد نیروهایی از لولان نیز برای عملیات به ما می‌پیوندند. زودتر شام بخورید تا با رسیدن آن‌ها آماده اعزام شویم. برای رسیدن به نقطه رهایی نیز حدود 45 دقیقه باید پیاده روی می‌کردیم.

غروب و پیش از خوردن شام مشغول تقسیم مسئولیت‌ها و تجهیزات در بیرون از سنگر بودیم که ناگهان خمپاره‌ای به میان نیروها اصابت کرد. من از آن لحظه تنها صدای انفجار و دود و گرد و خاک به یاد دارم و با پرت شدنم به سوی دیگر از هوش رفتم. ترکشی به سینه و چند ترکش به دستم برخورد کرد. ترکش نخست بین دو استخوان سینه‌ام جا خوش کرد و تا مدت‌ها به یادگار در بدن داشتم. پس از چند ثانیه خمپاره‌ی دوم نیز به همان محل اصابت کرد.

وقتی به هوش آمدم و به اطراف نگاه کردم جسم‌های بی‌جان و نیمه‌جان دوستانم را دیدم. بی‌سیم‌چی‌مان در آنجا به شهادت رسید و باید به نیروهای بهداری اطلاع می‌دادیم که دوستانمان شهید و مجروح شده‌اند و باید به عقب منتقل شوند. من بی‌سیم را برداشتم و شروع صحبت با نیروهای مستقر در لولان کردم اما آنان اصرار داشتند که ‌بی‌سیم‌چی خود سخن بگوید اما نمی‌توانستم بگویم که شهید شده است. گفتند پس با کُد سخن بگو اما من از کُد نیز سر در نمی‌آوردم. به ناچار مجبور شدم بگویم که نادر(بی‌سیم‌چی) شهید شده است و تعدادی از دوستان نیز مجروح شده‌اند و اکنون نیاز به کمک داریم و برای ما آمبولانس بفرستید.

پس از چند دقیقه دو آمبولانس و 3 تویوتا آمد. مجروحان را سوار بر آمبولانس کردیم و به عقب منتقل شدیم. اقبال حیدری و عبدالحسین افتخاری از نیروهای افغانستانی بودند که در آنجا و در راه انتقال به مرکز درمانی به شهادت رسیدند.

نادر ضابط شجاع نیز بی‌سیم‌چی ما بود که در آنجا به شهادت رسید. او اهل سبزوار و تازه داماد بود. با وجود اینکه بسیار علاقه داشت در جبهه‌ها باشد و به وظیفه خود عمل کند اما دوست داشت زود به زود به خانواده‌اش سر بزند. امان الله امینی نیز که اکنون جانباز قطع نخاع است و در دماوند زندگی می‌کند در آنجا مجروح شد.  

با این حادثه، انجام عملیات لغو شد و به لولان منتقل شدیم. دشمن مسیر ناوچه‌پیما-لولان را به شدت زیر آتش گرفته بود و هر لحظه ممکن بود که اتفاق دیگری رخ بدهد اما به خیر گذشت. در بهداری لولان که سوله‌ای بود مداوای اولیه شدیم و برای برگشت به ایران باید منتظر می‌شدیم تا شب شود و با آمبولانس‌های چراغ خاموش به عقب برگردیم چراکه نیروهای ارتش عراق در مرز مستقر بودند و از روی ارتفاعات بر جاده‌ها تسلط داشتند. دشمن نیز که متوجه شده بود ما به لولان عقب‌نشینی کرده‌ایم، آنجا را زیر آتش خود گرفته بود. امان الله امینی حال خوبی نداشت و زیاد احساس تشنگی می‌کرد و هر بار ناله می‌زد که به من آب بدهید اما آب برای بدن او ضرر داشت. صدای شُر شُر آب در آن منطقه را می‌شنید و ناله‌هایش بلندتر می‌شد.

جانباز افغانستانی "امان الله امینی" که این روزها در دماوند ساکن است.

با تاریک‌شدن هوا و آرام شدن لولان از آتش دشمن، ما را سوار بر آمبولانس کردند و در جاده‌های صعب العبور و پر پیچ و خم در کنار دره‌ها با چراغ خاموش به سمت مرز ایران حرکت کردیم. حدود 12 شب به محل نیروهای ارتش در نقطه صفر مرزی رسیدیم و ما را به بیمارستان صحرایی که در آن نزدیکی برپا بود فرستادند و درمان شدیم. آن تعدادی که نیاز به جراحی داشتند نیز به بیمارستان‌های شهری منتقل شدند.

پس از درمان مجدد به منطقه برگشتم و دوست نداشتم به تهران بروم و حدود یک ماه آنجا بودم.

اکنون وضعیت پرونده‌های درمانی جانبازان تیپ ابوذر به چه صورت است؟

محمدی: چند جانباز در بنیاد شهید و امور ایثارگران پرونده دارند اما حدود 25 نفر مدارکی از جانبازی آن‌ها موجود نیست در حالی که نیروها و همرزمان وی شهادت می‌دهند که او در فلان منطقه بر اثر اصابت ترکش یا گلوله جانباز شده‌ است. یکی از اینان که پرونده جانبازی ندارد غلامنبی کرمی است که اکنون جانباز اعصاب و روان است. این جانباز افغانستانی ساکن کاشان است.

علاوه بر رزمندگان تیپ ابوذر، افغانستانی‌های دیگری نیز در جبهه‌ها حضور داشتند؟

محمدی: بله. بسیاری از دوستان ما از طریق نیروی بسیج و یگان‌های دیگر به جبهه‌های جنوب و غرب اعزام شدند و از بین اینان نیز بسیاری به شهادت رسیدند و جانباز شدند. یک تعداد از نیروهای افغانستانی نیز در بخش تدارکات کار می‌کردند و برای رزمندگان در خط مواد غذایی و کمک‌های مردمی می‌بردند.

تاکنون یادواره‌ای برای شهدای تیپ ابوذر برگزار شده است؟

محمدی: خیر. فقط سال گذشته در دانشگاه شهید بهشتی تهران مراسمی برگزار شد که در آنجا نامی از شهدای تیپ ابوذر برده شد اما در تمام این سال‌ها هیچ‌گاه نامی از شهدای ما ذکر نشد و جایی برای آنان مراسم نگرفتند و مطلبی در خصوص آنان منتشر نشد.

مجموع رزمندگان تیپ ابوذر چند نفر بود؟

محمدی: ما 600 نفر بودیم که در چهار گردان سازماندهی شده بودیم که همان طور ذکر شد در محورهای نوسود، پاوه و در خاک کشور عراق مستقر بودیم. حدود 150 نفر از این رزمندگان اکنون در ایران زندگی می‌کنند و الباقی به افغانستان برگشتند و در جریان درگیری با طالبان نیز اینان جزو سپاهیان محمد بودند.


سرنوشت تیپ ابوذر چه شد؟


محمدی: قرار بر این بود که با همین سازمان به افغانستان برویم و با شوروی اشغالگر بجنگیم اما زمستان سال 65 وقتی از کردستان و ارومیه بازگشتیم، تصمیم به انحلال تیپ گرفته شد. عده‌ای به دنبال کار و زندگی خود در ایران رفتند، عده‌ای با دیگر یگان‌های رزمی سپاه به جبهه‌های جنوب رفتند و عده‌ای دیگر همراه با گروه‌های جهادی به افغانستان رفتند. بسیاری از فرماندهان بزرگ مجاهد افغانستانی در مبارزه با شوروی و طالبان از نیروهای تیپ ابوذر بودند. خودم نیز در سفری که به افغانستان رفتم به جمع نیروهای پاسدار جهاد اسلامی افغانستان در غزنه پیوستم که پایگاه بزرگی در افغانستان داشتند.

شما از چه سالی به افغانستان رفتید؟

محمدی: من سال 67 به افغانستان رفتم و به مدت 10 سال و تا سال 77 در آنجا بودم و در عملیات‌ها حضور داشتم و با پیروزی مجاهدان بر حکومت کمونیست افغانستان به عنوان افسر در ارتش افغانستان مشغول خدمت بودم. با حمله طالبان و سقوط پایگاه‌های مجاهدان به ایران بازگشتم و در بازار مشغول به کار کارگری شدم.
منبع: دفاع پرس