محمدحسن صادقي، همرزم شهيد
از چه زماني با شهيد كمرهاي آشنا شديد؟ اگر ميشود از روند رزمندگي خودتان هم بگوييد.
من از اول شروع جنگ تحميلي يعني از مهر سال 59 به همراه يك گروه سه نفره به دزفول اعزام شديم. بار دوم بهمن ماه همان سال به پاوه رفتيم و از عمليات رمضان به بعد هم كه عضو سپاه شدم و تقريبا تا پايان جنگ در جبههها حضور داشتم. آشناييام با شهيد كمرهاي برميگردد به زماني كه در لشكر 17 عليبنابيطالب(ع)حضور داشتيم. ايشان از توابع شهرستان دليجان استان مركزي بودند و از آنجايي كه لشكر17 از سه استان مركزي، سمنان و زنجان پشتيباني ميشد، هر دو در مقاطعي از دفاع مقدس را در اين لشكر بوديم. سال 64 كه لشكر رزمي مهندسي 42 قدر تشكيل شد، بنده مسئول ستاد لشكر شدم و با آشنايي كه از شهيد كمرهاي داشتم، از ايشان دعوت كردم تا در واحد مخابرات لشكر فعاليت كند. كمرهاي هم كمي بعد آمد و اين آمدنش مصادف شد با عمليات كربلاي4. از آن زمان تا سال 67 شهيد كمرهاي مسئوليت واحد مخابرات لشكر42 قدر را برعهده داشت.
به عنوان مسئول شهيد، چه خصوصياتي از ايشان در ذهنتان ماندگار شده است؟
واحد مهندسي در مقايسه با واحدهاي پياده ويژگيهاي خاصي داشت. كار ما از احداث خاكريز و سنگر گرفته تا ساختن پل و موارد متعدد ديگري را در برميگرفت. به نوعي پرمشغله بوديم و دامنه كاري وسيعي داشتيم. زمان جنگ به ما «سنگرسازان بيسنگر» ميگفتند كه واقعاً هم همين طور بود و براي احداث مثلا يك خاكريز، با سختيها و خطرات بسياري روبهرو ميشديم. شهيد كمرهاي با وجود اينكه مسئوليت داشت، اما خودش را تنها به دستور دادن و چيدن مقدمات و برنامهها محدود نميكرد بلكه شخصاً به صورت عملي وارد ميدان ميشد و براي پيشبرد بهتر كارها، در خط مقدم و مناطق مختلف حضور پيدا ميكرد. گاهي كار را به جايي ميرساند كه ما به عنوان مسئولان لشكر به ايشان اعتراض ميكرديم چرا تا اين اندازه خودش را در معرض خطر قرار ميدهد اما به هرحال روحيه و شخصيت شهيد كمرهاي اينطور بود كه نميخواست به اصطلاح پشت ميزنشين باشد و قبل از نيروها شخصاً وارد عمل ميشد.
به لحاظ فردي و خصوصيات انساني چه ويژگيهايي داشتند؟
همه آن رفتارهايي كه از يك رزمنده مكتبي ميتوان سراغ گرفت در شهيد كمرهاي جمع بودند. آدم خوشرويي هم بود و نيروهايش را جذب ميكرد. از نظر مهارت در رسته مخابرات از جمله بهترين نيروها بود. تمامي مراحل را از يك بيسيمچي ساده گرفته تا مسئوليت مخابرات گردان، محور و... را پشت سرگذاشته بود و وجودش واقعاً نعمتي بود.
به نظر شما يادگاري كه شهيد كمرهاي از خودش به جا گذاشت چه بود؟
وقتي سال 64 فرماندهي وقت سپاه فرمان تشكيل لشكر42 قدر را به سردار عطار داد، لشكر هيچ چيز نداشت و تمام واحدهاي آن كارشان را از صفر شروع كردند. در مخابرات لشكر هم اوضاع به همين منوال بود. منتها مخابرات يك كار تخصصي است و نياز به وسايل خاصي دارد. از يك بيسيم گرفته تا دكل مخابراتي و كلي وسيله ديگر كه همگي آنها با زحمات افرادي چون شهيد كمرهاي حاصل آمدند و لشكر 42 داراي يك واحد مخابراتي تمام عيار شد. به نظرم اين زحمات يكي از يادگاريهاي شهيد كمرهاي بود كه ثمراتش مدتها بعد از شهادتش برجاي ماند.
مهدي جعفري، همرزم شهيد
شهيد كمرهاي فرمانده شما در گردان مخابرات لشكر 42 بودند، ايشان از منظر يك فرمانده چه ويژگيهايي داشتند؟
شهيد مسئول گردان مخابرات لشكر42 بود و بنده سمت جانشينياش را داشتم. قدرتالله بچه نراق از توابع دليجان بود و من هم اهل همان منطقه بودم، اما آشناييمان در همان گردان مخابرات صورت گرفت. شهيد كمرهاي يك فرمانده گرم و صميمي و خوش اخلاق بود. پا به پاي بچهها پيش ميرفت و در رفتارش فرقي بين يك نيرو و مسئول قائل نبود. با هركسي با زبان خودش ارتباط برقرار ميكرد و بچهها را با هر ظرفيتي به كار ميگرفت. خودش هم كه معمولاً پيشقدم كارها بود و وقتي بچهها ميديدند فرماندهشان پا به پاي آنها فعاليت ميكند،آنها هم با دل و جان كار ميكردند.
به عنوان يكي از همرزمان نزديكشان شاهد ابتكاري از ايشان در جبههها بوديد؟
در مقطعي لشكر در منطقه ماووت بيمارستاني احداث ميكرد كه بين مقر پشتيباني لشكر تا نيروهاي مستقر در منطقه فاصله زيادي بود. طوري كه برد بيسيمها نميرسيد و فرماندهي لشكر براي ارتباط با نيروها دچار مشكل ميشد. يكبار برادر عطار فرمانده لشكر به واحد مخابرات آمد و انتقاد كرد كه چرا ارتباط بيسيمي بين نيروها برقرار نيست. شهيد كمرهاي از اين حرف غيرتش به جوش آمد و به ما گفت هر طور شده بايد برويم روي ارتفاعات يك چادر بزنيم و فركانس ارتباطي را از اين طريق برقرار كنيم. تا آنجا كه يادم است قبلا چنين كاري نكرده بوديم. به هرحال رفتيم و چادر ارتباطي را نصب كرديم و بعد از آن خود شهيد كمرهاي با تويوتايي كه داشتيم به آن طرف كوه رفت و تماس بيسيمي بين نيروهاي حاضر در خط و مقر پشتيباني برقرار شد. اين كارش واقعاً ابتكاري بود كه با امكانات محدود آن زمان انجام شد.
از آخرين ديدارتان با شهيد كمرهاي چه خاطرهاي داريد؟
اوايل سال 67 بود كه من از شهيد كمرهاي مرخصي گرفتم و به دليجان برگشتم. چند وقتي آنجا بودم كه ديدم خود شهيد هم به دليجان آمده است. ظاهرا منطقه ماووت بمباران شيميايي شده بود و چشمان قدرتالله به شدت آسيب ديده بود. وقتي وضعيتش را ديدم، گفتم حتما بايد دكتر بروي و مدتي بستري بشوي. اما گفت چيزي نيست و زود خوب ميشود. معلوم بود كه نميخواهد مدت زيادي از منطقه جنگي خارج شود. هرچه اصرار كردم نپذيرفت و دوباره به جبهه برگشت. چند وقت بعد هم كه زنگ زدم به مقر لشكر خبر دادند كه او به شهادت رسيده است.
ظاهراً نحوه شهادت ايشان بسيار خاص بود؟
بله، آن زمان من هنوز در مرخصي بودم. ولي بعدها از بچهها شنيدم كه در روند عمليات بيتالمقدس7، درگيريها همچنان ادامه داشت كه روز سوم تيرماه 67 يك گلوله مستقيم تانك زير پاي قدرتالله اصابت ميكند و نيمي از بدنش كاملا متلاشي ميشود. شدت انفجار به قدري بود كه تكههاي بدن او روي آمبولانس مخابرات ميپاشد كه همان حوالي پارك بود. بچهها تا مدتي بعد از اين قضيه همچنان تكههاي گوشت شهيد را از لابهلاي پنجره و نقاط مختلف آمبولانس پيدا ميكردند و چون فرماندهشان را خيلي دوست داشتند، اين مسئله باعث تألم و تأثر بسياري در ميان نيروها شده بود.
آزاده علياكبر حيدري، از شاهدان شهادت فرمانده
چهارم خردادماه 1367 بود كه براي تعمیر یک دستگاه لودر در موقعیت شهید صبوری مشغول کار شديم. همين حين شهيد کمرهای فرمانده مخابرات لشکر مهندسی 42 قدر از فاصله دور با ایما و اشاره به من فهماند کارم تمام شد پيشش بروم. تعمیر لودر رو به پایان بود که مجدداً قدرتالله روی سنگر آمد و با اشاره گفت پس چرا نمیآیی؟ من هم با اشاره گفتم الان میآيم. ناگهان حجم آتش دشمن شدت گرفت و هر چه تلاش کردم نتوانستم خودم را به او برسانم. برای بار سوم قدرتالله با احتیاط از سنگر بیرون را نگاه کرد و تلاشم را ديد. دستی به هم تکان دادیم به نشانه اينكه صبر میکنیم تا شرایط مهیا شود اما در این اثنا يك گلوله توپخانه دشمن به سنگر فرماندهي مخابرات اصابت كرد. مشاهده این صحنه برایم خيلي دشوار بود. با هر خطر و مشکلی بود با دوستانم بر بالای پیکر مطهر قدرتالله حاضر شدیم. آنچه را كه ميديديم برايمان خيلي سخت بود. نیمی از بدن شهيد كمرهاي كاملاً متلاشي شده بود و ملائک روح پاكش را به آسمان برده بودند. / روزنامه جوان