به دستور فرماندهی ، زنان و شوهرانی که هر دو در عملیات حضور داشتند از یکدیگر جدا و در تیپ های مختلف به کارگیری شدند؛ هم چنین دختران و پسرانی که دارای روابط جنسی بودند از هم دور شده تا با کشته شدن یکی از آنها، دیگری دچار افت روحی نشود.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، این روزها مصادف بود با سالگرد عملیات مرصاد (فروغ جاویدان). این عملیات در مرداد سال 67 اندکی پس از پایان جنگ تحمیلی عراق توسط منافقین بر علیه نظام جمهوری اسلامی ایران انجام شد که طی آن رزمندگان بسیاری جان خود را در راه مبارزه با نفاق از دست دادند. آنچه خواهید خواند قسمت دوم گزارشی است از این عملیات که تقدیم حضورتان می شود.

*سحرگاه روز دوشنبه سوم مرداد 67، ستون نفاق از مرز خسروی گذشت و به طرف سر پل ذهاب ادامه ی مسیر داد. نیروهای عراقی در روزهای گذشته شهرهای قصر شیرین، گیلان غرب و سرپل ذهاب را اشغال کرده و منطقه در دست آنها بود. قطاری از تانک، کامیون، خودروهای بسیار مجهز و تریلی های حامل سوخت و مهمات در جاده ی آسفالت به حرکت در آمد. از میان 5500 نیروی موجود در اردوگاه، نزدیک به 5 هزار نفر وراد مرزهای جمهوری اسلامی شده بودند تا فردا غروب، جشن پیروزی را در میدان آزادی تهران بگیرند. رجوی تاکید کرده بود که نیروهای مسلح ایران از هم پاشیده و هیچ مانعی جدی بر سر راه ستون نیست؛ برای همین بایستی به سرغت از طریق جاده های آسفالت خود را به کرمانشاه، همدان و بعد تهران برسانید.

بر روی تمام خودروها آرم سازمان به همراه تصاویر مسعود و مریم رجوی به چشم می خورد. همه ی نیروها بازوبند سفید داشتند تا در هیاهوی درگیری احتمالی، یکدیگر را شناسایی کنند. هر خودرو دو پرچم کوچک در دو سمت خود داشت. برداشتن پرچم سمت راست، به معنای اتمام سوخت و برداشتن پرچم سمت چپ، به معنای نقص فنی خودرو بود.

به دستور رجوی، زنان و شوهرانی که هر دو در عملیات حضور داشتند از یکدیگر جدا و در تیپ های مختلف به کارگیری شدند؛ هم چنین دختران و پسرانی که دارای روابط جنسی بودند از هم دور شده تا با کشته شدن یکی از آنها، دیگری دچار افت روحی نشود.

منافقین به سرعت  و در کمال امنیت به سر پل ذهاب می رسند، افسران اشغال گر عراقی از آن ها استقبال می کنند و همان جا آخرین هماهنگی ها صورت می گیرد. عراقی ها اعلام می کنند که منطقه ی غربی تنگه پاتاق در دست ماست و شما می توانید به راحتی تا «کرند» پیش رفته و بعد ادامه ی مسیر بدهید.

فرماندهان منافقین در مورد  پوشش هوایی و آتش توپخانه ی عراق، تذکر داده و عراقی ها قول مساعد می دهند. مقرر می شود راس ساعت 14:30 یگان های توپخانه ارتش عراق با اجرای آتش، مواضع نیروهای ایرانی را منهدم کرده و در ساعت 15:30 منافقین، عملیات خود را آغاز کنند.

راس ساعت 14:30 توپخانه ی ارتش عراق و جنگنده ها و هلی کوپتر های پیشرفته آن، تنگه یپاتاق و اطراف آن را زیر آتش سنگین گرفتند. یک ساعت تمام، بارانی از موشک و گلوله بر سر مردم بی گناهی که در روستاها زندگی می کردند، باریدن گرفت. اندک نیروهای مستقر در منطقه نیز تحت تاثیر این آتش، ابتکار عمل را از دست داده و از نظم سازمانی خود خارج شدند و بالاخره در ساعت 15:30 فرمان آغاز عملیات فروغ جاویدان توسط مسعود رجوی صادر شد.

غروب روز سوم مرداد ماه 1367 و در ساعت 18:30، اولین تانک های عراقی با آرم سازمان منافقین وارد شهر کرند شدند. حمید قبادی از نیروهای واحد اطلاعات و عملیات لشکر 57 ابوالفضل می نویسد:

«وارد شهر کرند شدیم. اکثر مردم هنوز نمی دانستند دشمن در چند صد متری آنهاست. با این که صدای شلیک ها و انفجارات را می شنیدند اما کسی منتظر چنین وضعیتی نبود. بچه های سپاه کرند به سرعت در حال آماده شدن و مقابله با دشمن بودند. می دانستم که دشمن به هنگام ورود به شهر حتما دقایقی معطل خواهد شد. فکر می کردم انتهای پیش روی آنها، کرند باشد. بچه های حفاظت و اطلاعات لشکر خودمان را دیدم در حال صحبت بودیم که دیدم یک خودرو زرهی (کاسکاول) از شهر کرند خارج و به سمت اسلام اباد در حرکت است. صد متری ما روی جاده های آسفالته ترمز کرد. روی ان، پرچم سه رنگ ایران نصب شده بود. به محض توقف، یکی از سرنشینان آن شروع به صحبت کردن با مردم کرد. احساس کردم از بچه های ارتش است و خبر جدیدی دارد. با بچه های حفاظت اطلاعات به طرف خودرو رفتیم تا بلکه بتوانیم از اطلاعات آنها استفاده کنیم.

وقتی روی جاده رسیدیم، به سمت تانک آمدم. وقتی آن را رد کردم و در 5 متری آن ترمز کردم و پیاده شدم، برادر دریکوند هم پشت تانک ترمز کرد. با ابراهیمی به سمت آن ها حرکت کردیم. دیدم آن مرد، فارسی صحبت می کند. بیشتر جلو رفتم؛ به حدی که دستم را به بدنه ی زرهی زدم. ناگهان متوجه شدم روی تانک، عکس مسعود رجوی و مریم رجوی زده شده است. در یک لحظه، تمام ابهامات برایم روشن شد و فهمیدم که آن ها منافقیتن هستند. من و حمید ابراهیمی بدون آمادگی در یک صحنه ای وارد شدیم که گذر از آن، بسیار مشکل بود. در همین لحظه دریکوند هم که متوجه شده بود، کمی عقب تر رفت.

وقتی در حال حرکت بودیم، خدمه ی تانک متوجه شدند که زیر پیراهنم یک قبضه کلت دارم. برآمدگی لباسم نشان می داد که مسلح هستم. حمید ابراهیمی هم یک کلت کالیبر 45 با خودش داشت. یک نفر از آن ها پشت تیربار و انگشتش روی ماشه بود. دیگری هم با اسلحه ی کلاش تا کمر داخل زرهی بود و محیط اطراف را کنترل می کرد. کسی که پشت تیربار بود جوانی بود با ریش تراشیده و سیبیل پر پشت. یک دفعه با عصبانیت داد زد: «دست ها بالا، اسلحه هایتان را بیندازید.»

گفتم: «اسلحه ندارم.»

فریاد کشید: « اسلحه هایتان را بیندازید.»

با حمید سعی کردیم در دو جهت حرکت کنیم تا شاید روزنه ای برای مقابله با آن ها پیدا کنیم. با این که یک متر یا دومتر بیشتر با جاده فاصله نداشتیم. لوله ی تیربار را به سمت من چرخاند. در یک لحظه، من و حمید به صورت مخالف هم حرکت کردیم که ناگهان صدای رگبار بلند شد. در همان لحظات اول حمید ابراهیمی مورد هدف قرار گرفت و دقیقا دیدم که چگونه لباس هایش پاره پاره می شود و بدنش شکاف بر میداشت. رگبار، تمام سینه ی او را سوراخ سوراخ کرد. حمید همان جا افتاد ...»

منافقین بعد از تصرف کرند، در محل سپاه این شهر تجمع کرده و به سخنرانی مسعود رجوی گوش دادند و بعد از توقف کوتاهی راهی شهر اسلام آباد شدند. مهمترین شهر، قبل از کرمانشاه، اسلام آباد بود و تصرف آنجا می توانست اثرات روحی و روانی مهمی برای نیروهای منافق داشته باشد. وجود تعداد زیادی از مراکز نظامی و پشتیبانی رده های مختلف ارتش و سپاه در اسلام آباد، بر اهمیت این شهر، افزوده بود.

در ساعت 21:30 اسلام آباد پس از مقاومت های پراکنده به اشغال منافین در آمد. عوامل داخلی آنها قبلا روحیه ی مردم را متزلزل ساخته بودند و مردم بیشتر به فکر نجات خانواده و اموال خود بودند. منافقین در همان ابتدای ورود، تعدادی از مردم حزب الهی و مدافع نظام را که قبلا شناسایی کرده بودند دست گیر و در ملاء عام، اعدام و جنازه ی آنها را به تیر برق و درختان آویزان کردند. تعدادی از افراد سپاه نیز دست گیر و فورا تیرباران شدند.

آنها به مجروحان جنگی نیز رحم نکردند. در بیمارستان امام خمینی «اسلام آباد» 30 تن از رزمندگانی که در جبهه های جنگ با عراق مجروح و بستری بودند توسط منافقین به فجیع ترین شکل ممکن به شهادت رسیدند. آنها یکی از مجروحان را که قصد مقاومت کرده بود، در محوطه ی بیمارستان، با ریختن بنزین بر روی بدنش، به آتش کشیدند و زنده زنده سوزاندند.

خبر سقوط اسلام آباد و جو سازی های روانی رادیو منافقین و نیز عوامل داخلی آنها، شهر کرمانشاه را در اضطراب و دلهره فرو برده بود و مردم به سرعت در حال خروج از شهر بودند و ترافیک ماشین ها و افراد پیاده ای که قصد خروج از شهر را داشتند خیره کننده بود. تلاش های پایگاه های بسیج محلات نیز تاثیر چندانی در آرام کردن مردم نداشت. رادیو منافقین اعلام می کرد که به محض تصرف کرمانشاه اعلام حکومت می کنیم و طرفداران جمهوری اسلامی را به خاک و خون می کشیم.

ستون منافقین پس از تسخیر اسلام آباد، بلافاصله به حرکت خود ادامه داد. آنها طبق برنامه بایستی راس ساعت 24 در کرمانشاه می بودند؛ اما اولین مشکل جدی برای آنها خودنمایی کرد. فرار مردم از اسلام آباد، ترافیک و راه بندان سنگینی ایجاد کرده بود و آنها نمی توانستند با سرعت و انسجام به حرکت بر روی جاده ادامه دهند. با بررسی اوضاع، تسخیر کرمانشاه به ساعت 2 بامداد روز چهارم مرداد موکول شد.

زمین گیر شدن منافقین در دشت حسن آباد، موقعیت مناسبی را برای نیروهای خودی به وجود آورد تا با جمع اوری یگان های پراکنده در منطقه، از پیش روی دشمن جلوگیری کنند.

در بیمارستان امام حسین(ع) شهر کرمانشاه، جلسه ای با حضور حجه الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی تشکیل شد. برگزاری جلسه در بیمارستان به دلیل حفظ مسایل امنیتی صورت گرفته بود. در آن جلسه، فرماندهان ارشد نظامی از جمله سرهنگ صیاد شیرازی به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع و نیز علی شمخانی، جانشین فرمانده کل سپاه حضور داشتند. حضور آقای هاشمی با چهره ی آرام، موجب آرامش حاضران در جلسه شد. در پایان مقرر گردید که تنگه چهازبر در 34 کیلومتری کرمانشاه به عنوان خط اصلی پدافند انتخاب و تقویت شود. این تنگه به دلیل دارا بودن شیلرها و ارتفاعات مناسب، بهترین نقطه برای جلوگیری از حرکت منافقین بود.

بیشتر یگانهای رزمی جمهوری اسلامی در جبهه های جنوب درگیر بودند و اکنون با نیروهای پراکنده بایستی در مقابل خائنین به ملت ایستادگی کرد. شوشتری، ناصح، کوثری و نوری از فرماندهان حاضر در منطقه بودند. آنها مامور شدند تا بخشی از نیروهای خود را به منطقه عملیاتی منتقل کنند.

اما در تنگه چهازبر، اوضاع عجیبی بود، لودرها و بلدوزرها به سرعت در عرض جاده یک خاکریز زدند و نیروهای پراکنده ای که بعضی از آنها چندان به استفاده از سلاح آشنا نبودند پشت خاکریز شروع به حفر سنگر کردند. تعدادی خمپاره انداز 120 و 80 و 60 میلی متری نیز در تنگه مستقر شدند؛ اما این وضعیت برای مقابله با ستون مجهز منافقین کفایت نمی کرد. ملحق شدن برخی از نیروهای لشکر 32 انصارالحسین(ع) سپاه، وضعیت را بهبود بخشید. از طرفی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) و تیپ نبی اکرم (ص) نیز در پی انتقال سریع نیروهای خود بودند. محمدرضا مهراندیش از رزمندگان لشکر 27 می نویسد:

« بعد از ظهر که داشتیم سلاح و تجهیزات تحویل می گرفتیم، هواپیماهای دشمن دوکوهه را به راکت  بستند. دود و گرد و خاک همه ی فضا را پوشانده؛ اما اراده خدا اینگونه بود که هیچ یک از راکتها به محل تجمع نیروها اصابت نکرد.

در شرایطی که حواسمان به این انفجار ها بود، رادیو خبر ناگوار دیگری را پخش کرد. خبر اشغال شهر اسلام آباد به وسیله منافقین. واقعا خون مان به جوش آمده بود و برای حرکت به آن منطقه بی تابی می کردیم.

چند دقیقه پیش دو فروند «هلی کوپتر شنوک» در محوطه ی زمین صبح گاه پادگان به زمین نشستند. شایع شد که گردان های حمزه، مسلم و مقداد قرار است عازم منطقه ی اسلام آباد شوند. الان از همین جایی که نشسته ام به هل کوپتر چشم دوخته ام و به این فکر می کنم که ایا در شرایطی که قطع نامه ی پایان جنگ را پذیرفته ایم، دوباره شب عملیات را تجربه خواهم کرد.»

ادامه دارد...