این آقایی که مرا میگرداند، گفت: اینجا بازار قالی فروشهای یهود است. یهودیها به من اطمینان دارند. تاجر میگفت: شنبهها کلیدشان را به من میدهند، میگویند: اگر مشتری آمد، قالیها را بفروش. منتهی شما پولش را یکشنبه به من بده. یعنی عین ماهیهای زمان چند هزار سال پیش. جنس یهود این است. روز شنبه ماهیها میآمدند ملق میزدند. دهان یهودیها پر از آب میشد. تدبیر کردند، ماهیها را در حوضچه گیر بیاندازند. یکشنبه بگیرند. روز یکشنبه هم ماهیها نمیآمدند.
گاهی امتحان است. گاهی خدا یک پولی میدهد، یک زوری میدهد. در ماشین قراضه خودش که نشسته به هیچکس سلام نمیکند. حالا یک پسر عمهای، یک پسر دایی، ماشین شیک دارد سوارش میکند. این هی نگاه میکند بلکه یک آشنا ببیند و بگوید: سلام علیکم حال شما خوب است؟ حالا هی سلامش میگیرد و به همه کس و ناکس میخواهد سلام کند. یعنی ببینید من در ماشین نشستم.
افرادی هستند یک مدرکی میگیرند. یکجایی برنده میشوند. یکجایی موفق میشوند، دری به تخته میخورد، با خدا قول دادیم، به قولمان عمل کنیم. به زنمان قول دادیم، به بچهمان قول دادیم، به شریکمان قول دادیم. به دوست، به دشمن، باید به قول وفا کنیم."