حنانه دختر بزرگتر شهید مدرسه است و دختر ملیکا دختر کوچک همراه مادر در خانه. اسم جهادی پدر "ابوحنانه" است. تا مادر نام ابوحنانه را به کار می برد ملیکا با شیرین زبانی می گوید "ابوملیکا". مادر خنده اش می گیرد و می گوید: "دوست دارد اسم پدر را به نام او صدا بزنند." حالا "ابوحنانه" ی ملیکا ماه ها است که پیکرش در سوریه جامانده. پدر دی ماه سال گذشته در نتیجه درگیری با نیروهای تکفیری به همراه چند تن دیگر از همرزمانش شهید شد و پیکرشان به دلیل قرار گرفتن در میدان دشمن به عقب برنگشت. در ادامه متن مصاحبه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با همسر شهید مرتضی کریمی آمده است.
** بچه ها هم به این نبود پدر عادت کرده بودند؟
بله، ساعت کاریشات تا دو بود اگر ماموریت نمی رفت یا کاری پیش نمیآمد همان ساعت دو به خانه میآمد. یک مدت یکی از دوستانش در سوریه جانباز شده بود و در بیمارستان بستری شد آن زمان بعد از ساعت کاری ملاقات دوستش میرفت. پیش میآمد تماس میگرفتم که ناهار منتظریم می گفت من میروم پیش دوستم گاهی گله می کردم که شما فکر و ذکرتان شده است دوستتان، می گفت دوستم تنها است خانواده اش خبر ندارند.
** با این وجود یک بخشی از کار ایشان در خانه ام برعهده شما بود.
بله همینطور است، من هم بعضی مواقع از دست بچه ها خسته می شدم و حرفی می زدم ایشان فقط گوش می کردند و سعی داشت راضیم کنم، کارهامو انجام می داد توی کارهای عید کمک می کرد.
** گویا در کنار کار نظامی فعالیت های فرهنگی هم ایشان داشتند.
بله، در بسیج و حوزه شهرک ولیعصر منطقه 18 فعال بودند.
** چرا آنجا فعالیت داشتند؟
چون محل سکونت پدریشان بود. ماهم که ازدواج کردیم هفت سالی شهرک ولیعصر ساکن بودیم و تازه شش سال است که در شهرک جنب پادگانی که مشغول به خدمت بودند سکونت داریم. محل کارشان پشت ساختمان خانه است و پنجره اتاق خواب و آشپزخانه رو به پادگان باز میشود. یک وقت اگر ایشان چیزی میخواستند سریع زنگ می زد که بیا پشت پنجره من هم می رفتم پشت پنجره با هم صحبت می کردیم یا اگر چیزی می خواست از همین بالا برایش پرت می کردم. من و بچه ها لحظه های قشنگی پشت این پنجره داشتیم.
**معمولا فعالیت آقا مرتضی در مسجد و پایگاه در چه حیطه ای بود در بخش نظامی فعال بودن یا آموزش داشتند؟
روی جذب بچه ها به بسیج فعالیت زیادی داشت. شاید در اینباره دوستانش بهتر بتوانند صحبت کنند و حرف هایی هم در فضای مجازی زده باشند. خیلی مواقع کسانی که راه بدی می رفتند را با صحبت کردن به راه راست هدایت می کرد. در مراسم هایی ختمی که برای آقا مرتضی برگزار شد خیلی ها می آمدند و می گفتند آقا مرتضی پسرمان را از راه خلاف نجات داده ما مدیون مرتضی شما هستیم. می گفتند آقای کریمی یک کارهایی با بچه ما کرده که عاقبت به خیر شد تا قبل از این بچه ی فاسد و بدی برای جامعه بود ولی با کاری که آقا مصطفی کرد خداراشکر الان خوب است.
** کمی از این خاطراتتان بگویید از تاثیر کار آقا مصطفی بری روی جوانان.
یک بار خانومی با آقا مرتضی تماس گرفته بود. دیدم ایشان هم چند دقیقه با این خانوم صحبت کردند. به آقا مرتضم کی بود؟ گفت مادر یکی از بچه هاست میخواد ببینه پسرش واقعا با ما می گردد یا نه. اگر پیش شماست که خیالمان راحت است. آقا مرتضی هم در جواب آن خانوم گفت که خیالتان راحت باشد بچه تان تا وقتی با من است جای بدی نمیرود. خیلی از مواقع حتی از وقت ما برای بچه ها می گذاشت. البته اینطور نبود که باعثناراحتی ما شود از آن طرف سعی می کند مارا هم راضی نگه دارد اما این نوع زندگی کردن را دوست داشت.
** صحبت هم می کرد تا قانعتان کند؟
بله خیلی، بعضی مواقع اگر گله ای می کردیم می گفت من تمام سعیم این است که هم کارهایم را انجام دهم هم به شما برسم. می گفت اگر رفتم سپاه باید تا آخر کارم را درست انجام دهم می دانم شما درست می گویید مشکل دارید ناراحتید ولی باید تحمل کنید. این ها را می گفت و یک جایی از دلمان بیرون می آورد مثلا می رفتیم جایی که بهمان خوش بگذرد و جبران موقاعی که نبود را بکند.
** چه چیز آقا مرتضی برای بچه های محل و بسیج جذاب بود؟
اول از همه اخلاق ایشان بود که همه را مجذوب می کرد اصلا اهل قهر و کینه از کسی نبود. یا حرفی نمی زد که کسی از دستشان ناراحت شود و به دل بگیرد خودش هم به دل نمی گرفت در این مدت ندیده بودم بگویید مثلا فلانی این حرف را زد. نه دیده و نه شنیده بودم که کسی با ایشان قهر باشد یا از کسی حرفی را به دل بگیرد و ناراحت شود. من هم اگر از کسی حرفی می زدم مدام می گفت اینطور نیست، حتما نیت بدی نداشته، تو بد برداشت کردی، همش می خواست یک جوری قانعم کند تا به مشکل برنخورم و کینه و ناراحتی نداشته باشم. خصوصیات خیلی خوبی داشت مثل اینکه بسیار صبور بود.
** ماموریت خارج از کشور رفته بودند؟
نه، فقط کربلا و سوریه برای زیارت رفته بودند.
** ماموریتشان تنها محدود به داخل کشور می شد؟
بله شهرهای ایران را می رفت. البته یکبار دو هفته ای هم به سوریه رفت که به ما نگفته بود.
** چرا؟
به خاطر وضعیت سوریه می دانست اگر بگوید نگران می شویم. برای همین به ما نگفت و رفت. چون می دانستیم سوریه جای امنی نیست به ما نگفت و رفت و آمد
** چطور فهمیدید؟
یکی از دوستان مداحش گفت آقا مرتضی به سوریه رفته ما گفتیم نه رفته است خلیج فارس. بعد که از مرتضی پرسیدم خندید. اول گفت نه چنین چیزی نیست من در سوریه چه کار دارم و ماموریتی به من نخورده، خلاصه موضوع را انکار کرد ولی ما فهمیدیم که به سویه رفته بود.
** تا حدودی با شرایط کاری ایشان آشنا بودید. می دانستید ممکن است به واسطه ماموریت هایی که می روند در خطر باشند؟
نه چون ایشان ماموریت خارج از کشور نمی رفت. در تهران که بود اگر رزمایشی بود یا حفاظت از مراسم خاصی شرکت داشت و اگر ماموریتی هم بود در شهرهای ایران برگزار می شد.
** اتفاقی بدی در این سال ها برایشان افتاده بود؟
ایشان در فتنه 88 هم حضور داشتند. روز عاشورا بود و ما مراسم داشتیم. مادرشوهرم هیئت دعوت شده بود و پرشوهرم هم مداح بود. آخر مجلش بعد ازخواندن روضه به گفتن دعا که رسید دیدیم آقایی که مداحی می کند گفت که برای سلامتی آقا مرتضی کریمی هم دعا کنید. ما توی اتاق بودیم و برای اینکه به حیاط برویم باید از قسمت مردانه هیئت رد می شدیم. آرام و قرار نداشتیم هوا هم تاریک شده بود دویدیم و رفتیم توی حیاط و دیدیم آقا مرتضی مجروح شده است.