نمایشنامه «و دریا چشم کدام موج را خیس میکند؟» از این کتاب، برای پرواز بیفرود ایرباس در دوازدهمین روز از تیرماه سال 1367 آفریده شد.
منیره، کافهداری 29 ساله و سبزهرو، کمال، رانندهای 32 ساله، شنبهزار، 55 ساله، شاهوک، پسر 12 ساله منیره، کردت، نامهرسان، جهان، رستوراندار، مدوک، راننده، و چند نقش دیگر با نامهای «دختر مسافر»، پیرزن مسافر، مسافر 1، مسافر 2 و سایهها، این نمایشنامه را با لحن و گویش بومی (جنوبی) همراهی میکنند.
به کارگیری گویش بومی در این نمایشنامه ارتباط پیچیده و گاه ساده آدمهای «و دریا چشم کدام موج را خیس میکند؟» را در کنار هم روایت میکند و از سوی دیگر آریانفر، ادای احترام مردمی را به تصویر کشیده است که هر سال با تقدیم شاخه گلی به آبهای مواج خلیج فارس تمام عشق و احترام خود را به این جانباختگان ابراز میکنند.
نمایشنامه «و دریا چشم کدام موج را خیس میکند؟» این گونه آغاز میشود: «و سفر نهایتی نبود که جاده پرِ ابر بود و پرِ مه و مسافر نمیدانست که جادههای مه گرفتهی داغ، شاید به بنبست برسند، شاید به... آخر... به...» و سپس، با این متن به جانباختگان هشتمین حادثه مرگبار هوایی جهان تاریخ تقدیم شده است: «برای کشتههای هوایی ایرباس که راه آبی را با سوختههایی خود خاکستری کردند بیآنکه بدانند شقاوت جنگ، بیرخصتِ انسانی هم میتواند خواب پرنده را بیاشوبد و هم رویای خیس ماهیها را سنگ کند.»
ماجرای این نمایشنامه از زاویه نگاه برخی خانوادههای جانباختگان روایت شده است. «منیر» صاحب کافه (در غیاب شوهرش) چشم انتظار همسرش است که برای نجات مسافران ایرباس، بلم خود را به آب انداخته است.
در صفحه 200 کتاب «مکث روی ریشتر هفتم» میخوانیم: «جهان: چش به راهی خیلی سخته. «منیره نیمنگاهی به او میاندازد فقط» جهان: هواپیما که آتیش گرفت، افتاد. میگفتن دریا تیکه تیکه گر گرفت و سوخت و از موجا دود بلند شد (مینشیند) کیش بودم از اونجا دود میدیدم! «منیره تیلهها را دیده، توی جیب میگذارد. جهان از کیف دسته چکی در میآورد.» جهان: خدا بیامرزتش! درست نمیشناختمش، اما شنیدم چهطور بلمشو انداخت توی آب که مسافرا رو نجات بده. خدا بیامرزتش دل شیر داشت! منیر: ایی همه راهو نیومدی که اینا رو بگی آقا جهان؟!»
در بخش دیگری از نمایشنامه «و دریا چشم کدام موج را خیس میکند؟» آمده است: «کمال: (لنگ را به آب زده میچلاند) طیاره طیاره داره مسافر میآد. «و به زن مسافر مسن که دارد با شیشه آب معدنی میایستد رو به دریا، نگاه میکند. زن مات دریاست.» دختر جوان: (آرام) ما... مان؟! «میخواهد برود طرفش، اما زن با حرکت دست مانع برخاسن او میشود. منیره میرود کنار او.» منیره: هیچ چی رو پس نداده! «سکوت. زن شیشه آب را به سینه میفشرد.» چیزی که موجا آوردن چن تیکه لباس بود و مشتی ساک و چمدون و... . زن مسّن: اما اون دست خالی رفت (مکث) میگفت سبک میرم. فقط دلپتابشو برد. اونم پر عکس! دختر جوان: مامان... خواهش میکنم!...»
«و دریا چشم کدام موج را خیس میکند» صفحات 187 تا 228 کتاب «مکث روی ریشتر هفتم» را شامل شده شده است. این کتاب را انتشارات کتابنیستان در بهمن 1394، با شمارگان یکهزار و 200 نسخه، قطع رقعی و به بهای 150هزار ریال روانه بازار نشر کرده است. / ایبنا