کد خبر 598453
تاریخ انتشار: ۱۳ تیر ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۶

در این حین انتفاضه در فلسطین شدت گرفت. پدرم با اینکه نژادپرست و ضد یهود بود، اما همیشه از تشکیل دولت یهود حمایت می کرد. فکر می کنم که او از یهودیان متنفر بود، اما تنفر او از اعراب بیش از یهودیان بود و به همین دلیل از اسرائیل پشتیبانی می کرد

 به گزارش مشرق، اسلام آوردن من یک اتفاق معمولی نبود. بیشتر سفید پوستان تازه مسلمانی که ملاقات کرده ام، دارای پس زمینه ای لیبرال و بسیار آزاد هستند، در حالیکه تربیت من از این منش بدور بود. پدر و مادرم هر دو عضو ارتش ایالات متحده بودند و من تحت تربیت بسیار سخت گیرانه ای بزرگ شدم. پدرم فردی بسیار نژادپرست بود و به این دلیل، من نیز تا حدود سن بیست و چهار سالگی مانند او بودم. به یاد می آورم که در کودکی به پیروی از پدرم گوش به عرب ها و مسلمانان و دین و روش زندگی و نژادشان حمله میکردم و این شرایطی بود که من در آن بزرگ شدم و هویتم را از آن گرفتم. دوران کودکی ام به قدری سخت بود که آنچه گفته شد تنها شمه ای از آن است.

پدرم فردی الکلی بود و من با ترس مداوم از خشونت علیه خودم، مادر وخواهر و برادرم بزرگ شدم. بدلیل چنین شرایطی طبیعی به نظر می رسید که به دنبال یک گروه اجتماعی به جای زندگی خانوادگی باشم، چیزی که در خانه بدست نمی آوردم. مشکل این بود که با توجه به روشی که بر اساس آن بزرگ شده بودم، آدم هایی که به دنبال برقراری ارتباط با آنها بودم از بدترین ها بودند.

برای چندین سال به شدت درگیر جنبش نژاد پرستانه skinhead بودم و در شهری که در آن بزرگ شده بودم به خوبی شناخته شدم. با این حال، علاقه من به خانواده و دوستان هرگز بذر این فکر را در قلبم از بین نبرد، که آنچه که انجام میدهم اشتباه است. وضعیت در خانه برایم بقدری سخت شد که مجبور به ترک خانه شدم. فکر میکنم از این لحظه بود که آینده ی مرا به عنوان یک مسلمان رقم زد، دور شدن از پدرم و احساس نفرت او و تجربه جهان و مردم توسط خودم.

چند سال بعد از آن، برایم بسیار سخت گذشت و من چندین سال راهی را که آغاز کرده بودم ادامه دادم. الکل و مواد مخدر استفاده میکردم و تبدیل به فردی بسیار قانون گریز شدم و همینطور تمام کسانی که به جای خانواده ام به سمت آنها رفته بودم از بدترین نوع مردم بودند. میدیدم که همه آنچه زندگی ام بر پایه آن بنا شده بود در حال فرو ریختن است. در این زمان بود که شروع به پرسش درباره همه مسائل زندگی، از جمله اعتقادات مذهبی کردم. برایم همه چیز در زندگی سوال برانگیز بود و باید مورد تجدید نظر قرار می گرفت. این اشتیاق من به مطالعه منجر به جمع آوری کتابخانه ای کوچک شد که در حال حاضر شامل بیش از یک هزار جلد کتاب می شود .

در این حین انتفاضه در فلسطین شدت گرفت. پدرم با اینکه نژادپرست و ضد یهود بود، اما همیشه از تشکیل دولت یهود حمایت می کرد. فکر می کنم که او از یهودیان متنفر بود، اما تنفر او از اعراب بیش از یهودیان بود و به همین دلیل از اسرائیل پشتیبانی می کرد. در حالی که من از جوانی در حال بازاندیشی در مورد همه مسائل بودم، تصمیم گرفتم به بررسی دقیق تر این مناقشه در خاورمیانه بپردازم. بنابراین شروع به خواندن کتاب هایی در مورد تاریخ خاورمیانه و سیاست های ملی این منطقه کردم. در این بین بارها و بارها متوجه شدم که در درک تاریخ و سیاست این منطقه مشکل دارم، زیرا هیچ نوع فهمی از اسلام نداشتم. گاه گاهی به کلیسا می رفتم اما پایه مذهبی نداشتم.

پدرم از اسلام نفرت داشت، و من نیز به عنوان یک نوجوان همان حس را داشتم، بدون اینکه درباره اسلام یا آنچه که مسلمانان به آن معتقدند چیزی بدانم. بدیهی است که تا آن زمان حتی یک مسلمان هم در زندگی ام ندیده بودم. بنابراین شروع به مطالعه اسلام و تاریخ و عقایدش کردم. این مسائل همزمان با فراگیر شدن اینترنت بود و بنابراین از کتابها و منابع اینترنتی برای کمک به درکم ازاصول اسلام و تاریخ آن استفاده می کردم.

در آن زمان در ایالت واشنگتن زندگی می کردم و اطلاعی از جامعه مسلمانان آنجا نداشتم، به طوری که واقعا هیچ کس نبود که بتوانم با او در این مورد صحبت کنم. پس از مدت کوتاهی محل کار همسرم به انگلستان منتقل شد. بنابراین همه چیز تغییر کرد. وقتی که به انگلستان رفتم، برای مدتی علایقم به سمت دیگری منحرف شد. حضور من در یک کشور جدید با سابقه ای طولانی و غنی باعث شد چندین سال را صرف کاوش در تاریخ انگلیس و سراسر اروپا کنم. اما هرازگاهی حوادث، توجه من را به سمت خاورمیانه میانه و سیاست هایش جلب می کرد. در آن موقع در کشوری بودم که جامعه مسلمانان در آن سابقه ای طولانی داشت و به خوبی تثبیت شده بود، اگر چه شهری که درآن زندگی می کردم دارای چنین شرایطی نبود.

من شروع به خواندن قرآن کردم. از زمان های قبل در مورد مسایلی در دینی که با آن بزرگ شده بودم شک و تردید داشتم. همیشه با این عقیده که خداوند فرزند دارد مشکل داشتم. مطالعات من نشان میداد که این باور از عقاید بت پرستان گرفته شده است. زئوس، خدای خدایان، و بسیاری دیگر از خدایان بت پرستان هم فرزند دارند. پیروان "اودین” معتقدند، او بر دارآویخته شده، شبیه اعتقادی که مسیحیان در مورد به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی (علیه السلام) دارند. Odinists، نام پیروان یک دین کهن در اروپای شمالی است. آنها همچنین به تثلیث ( اودین، پسرش ثور و همسرش Freja ) معتقدند. روشن است که این بدعت مسیحیان،  اساسی در خداپرستی ندارد و در اعتقادات مشرکان گذشته بوده است.

موضوع دیگری که همیشه با آن مشکل داشتم مفهوم "گناه اولیه” بود. اعتقاد به این که خدا می تواند انقدر بی عدالت باشد که من و هر کس دیگری را مسئول گناهان کسانی بداند که هزاران سال پیش از من از بین رفته اند و مرا بخاطر آن بازخواست کند، بسیار ناعادلانه است. همیشه به نظرم می رسید که مسیحیت پاسخی برای این پرسش ها ندارد و پاسخ های احتمالی هم تنها به تقویت این شرایط ناعادلانه دامن میزد.

من یهودیت را نیز بررسی کردم، اما این دین بیش از اینکه پاسخی به سوالاتم بدهد برایم سوالات بیشتری ایجاد کرد. نگرش یهودیت نسبت به پیامبران ( که سلام خدا بر همه آنها باد) شرم آور بود. متون مذهبی یهود، این بزرگ مردان را به ارتکاب وحشتناک ترین جنایات متهم می کند و من نمیتوانستم قبول کنم که خدا چنین انسان هایی را برای هدایت مردم انتخاب کرده است. وقتی یهودیت حاوی چنین آموزه هایی است چگونه می توانم به آن به عنوان راهنما در زندگی نگاه کنم؟

روشن است که اسلام همه پرسشهایم را پاسخ داد، ازجمله رد دروغ تثلیث و بیان نقش واقعی حضرت عیسی (علیه السلام) به عنوان یک پیامبر و نه پسر خدا. اسلام به تمام پیامبران احترام می گذارد و از همه آنها به بزرگی یاد می کند.. من در اسلام پاسخ سوالاتم و آینده بشر را یافتم.

مسئله ای که الان مطرح بود اجرای اسلام در زندگی ام بود. همسرم فردی با پس زمینه های مشابه من بود و برای او کنار آمدن با علاقه من به این موضوع آسان نبود. من باید تغییر در زندگی ام را آغاز میکردم و این باعث مشکلات جدی شد. در نهایت به نقطه ای رسید که قادر به عمل به دین جدیدم و در عین حال زندگی با همسرم نبودم و بنابراین جدا شدیم. قبل از ترک انگلستان با یک مرد جوان لبنانی در لندن ملاقات کردم و شهادتینم را در یک مسجد گفتم. با جدایی از همسرم، مجبور به ترک انگلستان شدم در حالیکه دوست داشتم در آنجا بمانم، زیرا فرصت آشنایی با اسلام در آنجا وجود داشت. اما بعدا فهمیدم که چرا خداوند آن اتفاقات را در زندگی ام پیش آورد.

به سرعت در آلاسکا برای دولت امریکا مشغول به کار شدم. البته در آلاسکا حضور جامعه مسلمانان پررنگ نبود و صدها مایل از شهرهایی که مسلمانان در آن حضور داشتند دور بودم. بنابراین به مطالعه اسلام از طریق اینترنت و منابع دیگر ادامه دادم. هر از گاهی به ایالت واشنگتن دی سی برای کار سفر میکردم و در آنجا دوستان مسلمانی پیدا کردم. در این زمان تصمیم به ازدواج گرفتم. چندین سال بود طلاق گرفته بودم ومی دانستم که یکی از راه های اصلی عمل به دین ازدواج است ولی بخاطر اینکه تازه مسلمان بودنم کمی نگران بودم.

یکی از دوستان جدیدم خانمی را به من معرفی کرد. ما بسیار با هم صحبت کردیم و در نهایت ازدواج کردیم. ما از همان ابتدا مشترکات زیادی داشتیم که همگی ناشی از ایمان ما به خدا بود. او زنی با تقوا بود و در مورد اسلام و زبان عربی به عنوان زبان مادری اش مطالب بسیاری به من آموخت.

شگفت انگیز است که چگونه خدا مرا از کفر و از یک خانه پر از نفرت به سمت خود هدایت کرد. در نگاه اول ممکن است به نظر برسد که خانه دوران کودکی ام از خدا دور بوده است، اما به باور من، این طور نیست. خدا همیشه وجود داشته و مراقب من بوده و مرا به سمت اتفاقات ناخوشایند و خطراتی هدایت کرد که از من یک انسان و مسلمان ساخته است. مردم می گویند که معجزه امروز اتفاق نمی افتد، اما من می ادعا می کنم که داستان من ثابت می کند که آنها در اشتباهند.

منبع: رهیافته