سوم خرداد ماه امسال وزیر دفاع یک مصاحبه میکند و در بخشی از آن با اشاره به سرنوشت چهار دیپلمات ربوده شده ایرانی میگوید: «ادعای ما این است که اینها زنده و در اسارت رژیم صهیونیستی هستند و مدارکی دال بر این موضوع وجود دارد. آن ها مسئولیت سلامت و امنیت چهار دیپلمات را باید بر عهده بگیرند و هم از لحاظ حقوقی و هم از لحاظ سیاسی دنبال میکنیم تا بتوانیم اینان را آزاد کنیم. دولت این مساله را پیگیری خواهد کرد.»
بازتاب مردمی و رسانهای این خبر از زبان وزیر دفاع گستره وسیعی پیدا میکند. از سایتها و خبرگزاریها تا شبکههای اجتماعی همه بهت زده، خبر را دست به دست میچرخانند و به دنبال آن رویاهایشان را برای ورود حاج احمد متوسلیان مرور میکنند. رویاهای شیرینی که با بازگشت حاج احمد تحقق خواهد یافت. کمپینها و هشتکهایی برای آزادی او در صفحات مجازی تشکیل میشود و هر کسی به نوعی نسبت به این خبر واکنشی نشان میدهد. برخی شخصیتهای سیاسی کشور هم با اشاره به اظهارنظر جدید وزیر دفاع ماجرای اسارت او و اسنادی که از سالها پیش نشان دهنده احتمال بالای زنده بودن این دیپلماتها هست را مرور و اتفاقات 34 سال پیش را یادآوری میکنند.
سی و چهارمین سالگرد ربودن چهار دیپلمات ایرانی توسط مزدوران رژیم صهیونیستی بهانهای شد تا میزگردی با حضور خانواده آنها تشکیل شود. با توجه به اینکه پیگیرترین افراد برای یافتن سرنوشت چهار دیپلمات ربوده شده ، خانوادههای آنان بودهاند، در این میزگرد در مورد اظهارنظرهای جدید پیرامون زنده بودن این افراد و اخباری که اخیرا توسط مسئولین در این زمینه عنوان شده است و دیدگاه خانواده این چهار دیپلمات به نقل چنین اخباری بحثهای مختلفی صورت گرفت. این میزگرد با حضور خواهر و برادر جاویدالاثر سردار احمد متوسلیان، فرزند جاویدالاثر سید محسن موسوی، خواهر و برادر جاویدالاثر محمد تقی رستگار مقدم و برادر جاویدالاثر کاظم اخوان برپا شد. بخش اول مشروح این میزگرد در ادامه میآید:
برای آغاز گفتگو ابتدا دقایقی بازگردیم به 34 سال پیش در تیرماه سال 61 و آخرین خاطرهای که از جاویدالاثرخانواده، آخرین جملات و خبری که از اسارتش به دست رسید، بگویید.
اعظم رستگار مقدم خواهر جاویدالاثر محمدتقی رستگار مقدم: من متولد سال 1343 هستم و محمد تقی متولد سال 1338و من 5 سال از ایشان کوچکتر بودم. بعد از گذشت مدت کوتاهی از پیروزی انقلاب محمد تقی وارد در کردستان، پاوه و مریوان شد. وقتی جنگ ایران و عراق آغاز شد هم ایشان به صورت همزمان در جبهههای جنوب و غرب حضور داشت. به ازای هر دو یا سه ماه یکباری که در منطقه بود یک شب به خانه میامد تا آخرین بار که از مادر خداحافظی کرد و رفت و دیگر خبری از او نشد. دو ماه بعد خبردار شدیم که اسیر شدند. روزی که رفت با خواهرم خداحافظی کرده بود و گفته بود که:«داریم میرویم و رفتنمان با خودمان است و برگشتنمان با خداست.»
محمدجواد رستگار مقدم برادر کوچکتر جاویدالاثر محمد تقی رستگار مقدم و فرزند کوچک خانواده: من حدود 10 یا 11 ساله بودم که محمد تقی رفت و دیگر برنگشت. پسرعمویم در عملیات خرمشهر شهید شده بود و محمد تقی با غبار آزادی خرمشهر از قم تا تهران با آن سواری لندکروز جبهه آمده بود. که من و یکی از همرزمانش همراه با او به بهشت زهرا(س) آمدیم و پیکر پسرعمویمان را به خاک سپردیم و بعد از آن بود که ایشان برای رفتن به سوریه آماده شد. بچه بودم که دو سه بار حاج احمدآقا متوسلیان منزل ما آمده بود. قلباً ایشان را دوست داشتم. پایگاهشان در قم در واقع منزل ما بود. از کردستان و مناطق جنگی با اتوبوس به همراه همرزمان و با سلاح و لباس خاکی میآمدند آنجا. حتی چکمههایشان آماده رزم بود. معمولا همرزمان ایشان مثل آقایان چراغی و دستواره و حاج همت هم همراه آنها بودند.
فریده متوسلیان دانشجوی سال چهارم پزشکی دانشگاه تهران و خواهر کوچک سردار جاویدالاثر احمد متوسلیان: من به همراه مادرم در یزد بودم که احمد برای آخرین بار خداحافظی کرد و رفت. خواهرم حمیده در خانه بود و برای احمد غذا درست کرده بود و تعریف میکند احمد قبل از رفتنش در اتاق راه میرفت و اشک میریخت و میگفت: «من میروم دنبال شهادت...»
امیر متوسلیان برادر سردار جاوید الاثر احمد متوسلیان آخرین عضو خانواده متوسلیان: من متولد دوم آبان ماه 1350 هستم و در سال 61 وقتی حاج احمد اسیر شد، من 11 ساله بودم. خاطرم هست که ما همه برادران یک جورهایی در مغازه پدر کار میکردیم. البته من از همه کمتر آنجا بودم چون سنم از بقیه کمتر بود و هربار از مدرسه می آمدیم، سری هم به آنجا میزدیم. حاج اصغر آقا اخوی بزرگمان به طور ثابت همیشه در مغازه پدر بود. یادم هست که حاج احمد آقا هم هر بار که به تهران میآمد اول سری به مغازه میزد و بعد به منزل میرفت و هر وقت هم میخواست به جبهه برود اول پیش پدر میرفت و ایشان برایش دعا میخواند و او را بدرقه میکرد. آخرین بار که احمد به مغازه آمده بود یادم هست که پدرم به او میگفت: احمدجان تو دیگر تکلیفت را انجام دادهای و وقتش رسیده که ازدواج کنی. خندهای حاج احمدآقا کرد و بعد رفت. این دفعه آخر فکر میکنم چون رفتنش خیلی عجلهای شد، دیگر برای خداحافظی به مغازه نیامد. خدا رحمت کند حاج آقا ابراهیم همت به همراه تعدادی از همرزمان حاج احمد آقا با یک قران به مغازه آمدند و خبر اسارت حاج احمد را به بابا دادند و اطلاع دادند که حاج احمدآقا را گرفتند و ما برگشتیم.
نزدیکترین خواهر در خانواده به حاج احمد هم فریده خانم بوده است. از نظر ارتباط عاطفی نزدیکترین و سنگینترین ارتباط متعلق به ایشان بود و کسی که در خانواده بعد از اسارت حاج احمد بالاترین ضربه را به جهت روحی خورد متأسفانه ایشان بود به دلیل ارتباط بسیار نزدیکی که با هم داشتند.
سید رائد موسوی موسوی تنها فرزند جاویدالاثر سید محسن موسوی: من در سال 61 و هنگام ربوده شدن پدرم دو ساله بودم. پدرم مرخصی و در تهران بود اما بعد شرایطی که در بیروت پیش میآید و حمله ای که رژیم صهیونیستی به لبنان داشت باعث میشود ایشان مرخصی را رها کرده و برود، سفیر در آن زمان تازه به لبنان رفته بود و پدرم میبایست در کنار او حضور پیدا کند تا بتواند شرایط را اداره کند. به دمشق میرود و بحث جدی درمیگیرد که آیا به لبنان بروند یا نه. سفیر وقت آن موقع آقای محتشمی پور بود که در دمشق خیلی با رفتن مخالفت میکند. چون ریسک بزرگی بود. از طرفی هم شرایطی که داخل بیروت بود و محاصره توسط اسرائیل و همچنین اهمیت اقداماتی که جمهوری اسلامی میخواست داشته باشد، ضرورت ایجاد کرده بود که اینها بروند.
در گیرودار تصمیم گیری بود که پدرم یک تماس تلفنی با مادرم گرفته و میگوید: «شرایط چنین است. خطر هست و ممکن است اگر برویم دیگر برنگردیم و امکان دارد هر اتفاقی بیفتد، من خودم احساسم این است که باید بروم؛ نظر شما چطور است؟» مادرم هم میگوید: خودت اگر احساس میکنی که چنین تکلیفی داری، برو» و این آخرین ارتباط پدر و مادرم بود و جالب است که بدانید مادرم برای اولین بار موضوع اسارت را از طریق اخبار میشنود.
جالب این بود که پدرم وقتی در بیروت بود، نامههای زیادی برای مادرم مینوشت. یکی از این نامهها درد و دلهایی دارد و نکته جالبی در آن به چشم میخورد. پدرم در آن نوشته است:«در مسیری که میروم به دلم اینطور افتاده که سرنوشتی برای ما اتفاق میافتد که در آن نه اسیریم و نه شهیدیم، سرنوشتی که برای همیشه اسم ما را زنده نگه میدارد.» این نامه همچین مضمونی داشته است.
حسین اخوان برادر بزرگ جاویدالاثر کاظم اخوان: ما سه برادر هستیم که کاظم کوچکترین برادر بود. پسری بسیار با استعداد و باهوش. وقتی دیپلمش را گرفت در کمک به انقلاب اسلامی حضور داشت. به محض اینکه جنگ شروع شد توسط برادرش حسن اخوان که افسر نیروی هوایی بود و کار عمدهای در آزادی حصر سوسنگرد توسط اخوی ما انجام شد و به هیمن دلیل حضرت آقا در نمازجمعه از ایشان تشکر کرد. بعد از آن اخوی ما هدایت میشود به جنگهای نامنظم. او در معیت آقای چمران و فوق العاده مورد توجه چمران بود. استعداد عجیبی نه تنها صرفا در هنر عکاسی، بلکه در جنگاوری داشت و مرتب در جنگ شرکت میکرد و فداکاریهای زیاد انجام میداد.
وقتی که چمران شهید شد به عنوان عکاس و خبرنگار به تهران میآید. وقتی که در لبنان آن مسائل پیش میآید، مردم مورد تهاجم صهیونیستها و گروههایی که طرفدار اسرائیل بودند، قرار میگیرد، کاظم وظیفه دانست که به شکلی به آنجا برود. در تماسی که با هم داشتیم به من گفت: «من می روم آنجا تا مظلومیت برادران لبنانی را به تصویر بکشم و به جهانیان نشان دهم.» استعداد خوبی در این کار داشت. در مسابقه عکس بهترین جایزه را میگیرد و خیلی هم به کارش علاقهمند بود. روز آخر که با ما تماس گرفته بود، گفت:«من به لبنان میروم» و من هم گفتم: «انشاءالله که موفق باشید.» گفت که: «معلوم نیست.» بعد ما از طریق اخوی که در تهران بود خبردار شدیم که ایشان به همراه دیگر دیپلماتها و حاج احمد متوسلیان اسیر شده است.
صحبتهای زیادی در این 34 سال در مورد وضعیت دیپلماتهای جاویدالاثر گفته شده. چه اقداماتی که آن اول حاج همت و برخی از فرماندهان قوای محمد رسول الله(ص) برای پیگیری آزادی این اسرا از طریق روش خود انجام دادند و چه روشهای دیپلماتیک که برای آزادی آنان در همان ایام آغاز شد و هیأتی برای مذاکره در این خصوص تشکیل شد اما ناکام بازگشت. این سالها موضوع سرنوشت پیگیری پرونده این چهار دیپلمات ربوده شده فراز و نشیبهای زیادی داشته است. بارها اسناد جدیدی مبنی بر زنده بودن یا شهادت این بزرگواران از منابع مختلف مطرح شده است. سخنانی همچون اظهارات دبیر کل حزب الله لبنان یا اظهارات اسرایی که از بند رژیم صهیونیستی آزاد شده و درباره حضور این چهار نفر اظهار نظر کردهاند.
اما اخیراً حرفهای جدیدی هم مطرح شده است. برخی مسئولین از جمله وزیر دفاع و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در این یک ماه اخیر هم سخنان جدیدی مبنی بر وجود اسناد زنده بودن این چهار نفر مطرح کردند. به دنبال آن موجهای رسانهای و واکنشهای مردمی هم نسبت به این قضیه صورت گرفت و جریان اسارت حاج احمد و همراهانش بعد از گذشت 34 سال از ابتدا مرور شد. شما به عنوان خانوادههای این چهار دیپلمات ربوده شده، نظرتان در مورد این اظهار نظرهای جدید چیست؟ از آخرین اخبار خود در مورد وضعیت این چهار نفر هم بگویید.
فریده متوسلیان: به نظر میرسد بعد از 34 سال برخی مسئولان تازه به یادشان افتاده که حاج احمدی هم بوده است. حسین بهزاد با قلم زیبایش راجع به حاج احمد مینوشت و مسئولین او را اذیت میکردند. او مینوشت حاج احمد پایین کوه بود و میگفتند که نه وسط کوه بود. مینوشت وسط کوه بود و میگفتند که نه بالای کوه بود و با بهانه تراشی اخلال در کارش ایجاد میکردند. او دید که کتابش نیمه کاره میماند و لذا دوباره برگشت با مظلومیت و معصومیت خاص شروع کرد که راجع به حاج احمد قلم فرسایی کند. بعد از آن هم تئاتر «شیر در زنجیر» را نشان دادند و بعد هم موضوع فیلم «ایستاده در غبار» مطرح شد و مسئولین یادشان افتاده حاج احمدی هم هست. حالا که مادرم مریض شدند، همه مسئولین دور تخت مادر جمع میشوند و تفقد میکنند. تمام مادران و پدران این چهار دیپلمات به دیار باقی شتافتند و الان فقط مادر ما مانده است.
حاج احمد مهمترین چهرهای بود که توسط دشمنان دستگیر شد چرا که وقتی در ایست بازرسی برباره اسیر میشوند بعد از دقایقی رادیوی اسرائیل اعلام میکند که ژنرال احمد متوسلیان طراح عملیات بیت المقدس و فتح المبین اسیر شد. ما فقط در این حد میدانیم. حالا هر کدام بگویند اینها زنده هستند یا شهید. اما چیز بیشتری تاکنون ارئه نشده است. هرچند حتی اگر شهید هم شده باشند زنده هستند همانطور که قرآن میفرماید: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ»چه شهید باشند چه زنده، زنده هستند. من خودم در تمام مدت زندگی حاج احمد را در کنار خودم احساس میکنم. ظهورش نیست ولی حضورش هست. خیلی جاها بوده که نزدیک بوده پایم بلغزد، الحمد الله رب العالمین حاج احمد به اذن مولایش امام زمان(عج) و خدای متعال جلوی من را گرفته است.
امیر متوسلیان: در اینکه همه این 4 خانواده به عناوین مختلف یک طوری عمل میکنند که دلشان آرام شود، شکی نیست. من در بیمارستان با مادر صحبت میکردم میگفتم که ما دیگر بنا را بر این میگذاریم که احمد شهید شده است و پرونده را میبندیم به سمت شهادت اما بعد یک نفر میآید و این خبر را میدهد و آقای دهقان میگوید که چهار دیپلمات احمد متوسلیان، موسوی، رستگار و اخوان زنده هستند. این صحبت، صحبت یک مسئول تراز اول ممکلت است. وقتی این صحبت پشت تریبونی که تمام مردم میشنوند، انجام میشود یک تبعاتی دارد. یکی از تبعاتش این است که همسایه بغلی به بیمارستان میآید برای عیادت مادر و میگوید که: «حاج خانم! چشمتان روشن که احمد آقایتان زنده است.»، یک همسایه سادهتری داریم که وقتی میبیند فیلم ایستاده بر غبار براساس زندگی احمد متوسلیان ساخته شده است. میگوید: «به به حاج احمد میآید و فیلم آمدنش را هم ساختهاند.»
شهید همت میگفت: فاصله ما با آزاد کردن حاج احمد دو قدم بود ولی نگذاشتند
بعد از چند روز آقای رضایی به عنوان کسی که فرمانده سپاه آن زمان بودند بعد از صحبت آقای دهقان میگویند: «اینها زندهاند و ما از اسرائیل میخواهیم پاسخگو باشند.» در روزهایی که کار کسانی همچون خواهر من شب و روز گریه شده بود در حافظهام مانده که مسئولین ما از روز اول میگفتند: «ما از طریق دیپلماتیک حل میکنیم» که خدابیامرز شهید همت همان زمان در مغازه پدرم میگفت: «فاصله ما با آزاد کردن حاج احمد دو قدم بود. ما به راحتی میتوانستیم ولی نگذاشتند که بشود.»
چه کسی نگذاشت که بشود؟
امیر متوسلیان: آن چیزی که محرز است به اعتقاد من اینست که دولت ما خیلی سهل انگاری کرد. هم در آن زمان، هم بعدش و هم الان. برای پاسخگویی دوباره هیچ کس نیست. با هر کدام از مسئولین هم وقتی حرفی داریم، میشنویم که میگویند فلان مسئول جلسه و فلان مسئول سمینار هستند.
آخرین زمانی که وزارت خارجه در همین مورد با شما تماس گرفتند، کی بود؟
امیرمتوسلیان: هیچ وقت تماس نگرفتند.
فریده متوسلیان: وزارت امور خارجه آقای ولایتی هیچ قدمی برنداشتند، کمال خرازی همچنین و در دوره آقای خاتمی(چون همان موقع صحبت هایی شد که دلیلی برای زنده بودن اینها وجود دارد.) همان اول گفتند سعی میکنیم اینها را معاوضه کنیم و نمایندهای هم تعیین شد برای این کار ولی باز هم اقدام موثری صورت نگرفت.
آقای عماد مغنیه محبت کرده بود دیوید دوج رئیس دانشگاه آمریکایی در بیروت را گرفتند و به ایرانیها گفتند بیایید او را با چهار دیپلمات ایرانی عوض کنید، اصلا انگار نه انگار، مسئولان آنها را تحویل دادند و اصلاً یک بار هم از این چهار دیپلمات اسمی آورده نشد. فقط برای خالی نبودن عریضه هر چند سال یکبار به ما میگفتند بیایید وزارت خارجه و لبنان. تنها امید من رهبر معظم انقلاب است که خواهش میکنم از ایشان: امام خامنهای! شما کاری کنید. بقیه که عین خیالشان نیستند لااقل شما یک خبر قطعی به ما بدهید. 34 سال است که مادر ما گوشش به زنگ در است. تا زنگ به صدا درمیآید میگوید: «آخ احمدم آمد.»
سید رائد موسوی: حقیقت اینست که اگر قرار است مسئولان ما را جمع کنند و نکتهای بگویند، باید بیایند دلیل برای شهادتشان ارائه کنند، همین الان همه مسئولان بگویند خانواده محترم متوسلیان ما مطمئن هستیم این چهار نفر شهید هستند. شما هم یک مراسم برایشان بگیرید. شما میپذیرید؟
فریده متوسلیان: نه؛ ما میگوییم اگر شهید شدهاند سند بیاورید.
هیچ دادگاهی در دنیا حکم بر شهادت اینها نمیدهد/شرعا و قانونا و عرفا حکم زنده را دارند
سید رائد موسوی: یعنی این نیست که اینها شهید شده باشند و کسی چیزی پنهان کرده باشد. بنای عقل این است که دلیلی برای شهادت نداریم. حتی فکر میکنم از همه خانوادهها خون هم برای دی ان ای گرفتند. نظر دلی من این است که اینها زندهاند و عقل هم اقتضا میکند که بگوییم زنده هستند. در هر دادگاه دنیا بروید با این شرایط میبینید که قاضی هیچ وقت حکم شهادت نمیدهد.اجازه نمیدهد ارث و میراث را تقسیم کنیم. اگر همسری داشته باشد اجازه نمیدهد ازدواج کند، چون شرعا عرفا قانونا اینها حکم زنده را دارند. ظلم است که 34 سال که اینها یک جایی اسیر باشند و زجر کشیده باشند و ما چیزی نگوییم. اگر ما مطمئن بودیم شهید شدند، بالاخره ما تکلیفمان را میدانستیم که شب جمعه برای بابایمان قرآن بخوانیم یا دعا کنیم آزاد بشود. آدم باید بداند مثلا ما هیئت داریم برای خیراتش غذا بدهیم یا برای نیت آزادی او غذا بدهیم. اصلا هم برایمان جذاب نیست که الکی بگوییم زنده اند واقعیت این است چارهای نداریم. هیچ کس نمیتواند این اطمینان را بدهد که اینها شهید شدهاند. دلیلی نیست.
آغاز سناریوهایی که برای کشته شدن چهار دیپلمات وجود دارد/اسرائیلیها متوسلیان را زنده میخواستند
سند برای زنده بودن به این معنا که فیلم و عکس از زندان اینها داشته باشیم، نداریم ولی من قبلا گفتم با توجه به اینکه تمام اطلاعات در این زمنیه را دنبال کردهام از دو حالت خارج نیست یا همان روز اول اینها شهید شدند که سناریویی نقل میشود که میخواستند بعد از اسارت آنها را منتقل کنند، یکی از اینها میگوید که حاج احمد میخواسته یکی از نگهبانها را خلع سلاح کنند و ایشان را شهید میکنند و درگیری میشود و همه زخمی میشوند؛ این حادثه با سه چهار روایت مختلف مطرح میشود. یک روایت دیگر این است که شخصی به نام روبرت حاتم یا کبری کتابی نوشته است البته برخی روایتها درباره شهادت ایشان مقداری خندهدار است، روبرت حاتم میگوید: «ما جلیقه ضد گلوله تازه خریدیم و میخواستیم تست کنیم و در تن این چهار نفر میخواستیم تست کنیم که تست جواب نمیدهد و کشته میشوند.» او در کتابی که منتشر کرده، اینها را نوشته است.
قضیههای دیگر هم هست که بالاخره اینها دیپلمات بودند، حاج احمد فرمانده سپاهی بود که رفته بوده با اسرائیل بجنگند و بیروتی که در محاصره اسرائیل است، اینها از دمشق تا بیروت دو روز در راه بودند و قطعاً میدانستند که حاج احمد در این مسیر است. بنظرم اینها از فکر اینکه یک بازجویی خوب از کسی مثل حاج احمد بکنند، نباید میگذشتند. قطعا متوسلیان را زنده میخواستند و اینکه تا بعد از ظهر او را بکشند خیلی برایشان زود بوده است.
گزارشهای رسمی رژیم صهیونیستی به سازمان ملل نه قاتلی دارد و نه جنازهای/اگر شهادتشان را بپذیریم احتمال زنده بودنشان را با دست خودمان از بین بردهایم
مگر اینکه حادثه خلع سلاح که عنوان شد رخ داده باشد چون فالانژها هم غیرحرفهای نبودند. همه آنها در اسرائیل آموزش دیده بودند. به هر حال هیچ کس نمیداند چه اتفاقی افتاد آن روز. در گزارشهای رسمی که رژیم صهیونیستی به سازمان ملل داده است یک لیستی از آدمهایی که در قتل اینها دخیل بودند هم دادهاند که هیچ کدام زنده نیستند. پرسیده شده در گزارش که جنازه این چهار دیپلمات کجاست؟ یکی دو آدرس داده شده که در آن همه ساختمانهای مرتفعی ساخته شده که خاک برداری اساسی انجام شده. یعنی بر این اساس نه قاتلی وجود دارد که بتوانید اثبات کنید و نه جنازهای هست. سناریو جوری ساخته شده که هیچ وقت نمیشود آن را اثبات کرد. نمیتوان پذیرفت. چارهای نداریم به جز اینکه بر زنده بودن آنها پافشاری کنیم.موارد مشابهی در دفاع مقدس داشتیم. افرادی از بزرگان این کشور اسیر بودند و زنده بودند ولی همین که گفتیم شهید شدهاند، آنها را شهید کردند و تحویل دادند!
فریده متوسلیان: شهید تندگویان
سید رائد موسوی:ما واقعاً اگر بخواهیم این را بپذیریم که شهید شدهاند،(با توجه به مبهم بودن موضوع) ممکن است احتمال زنده بودن آنها را با دست خودمان از بین ببریم. ضمنا هر کسی یک سری اعتقاداتی دارد و در خواب و بیداری احساس قلبی دارد. احساس قلبی من اینست که پدرم زنده است.