علاقه مندان به خاطرات جذاب جعفر جهروتی زاده از 10 سال حضور مداوم او در جبهههای غرب و جنوب کشور میتوانند کتاب «نبرد درالوک» از انتشارات سوره مهر را مطالعه کنند.
نگاه بلندی داشت
دوستی من و حاج احمد متوسلیان به پاییز 1358 برمیگردد. مدتی از آغاز غائله ضدانقلاب در کردستان میگذشت. حاج احمد متوسلیان فرمانده ما بود در شهر بانه. همراه او وارد پادگان بانه شدیم که در کنار شهر قرار داشت. داخل پادگان عده زیادی حضور داشتند که معتقد بودند باید با عوامل ضد انقلاب سازش کنیم.
حاج احمد ضمن مخالفت با اندیشه و تفکر افراد آشوبگر به حامیان آنها که داخل پادگان بودند تأکید میکرد: «پذیرش خواستههای ضد انقلاب، یعنی پذیرش همه چیز، یعنی پذیرفتن از بین رفتن جمهوری اسلامی.» و اینگونه، در برابر ضد انقلاب ایستاد.
در آن مقطع، وضعیت بغرنجی داشتیم. از لحاظ مواد غذایی و بهداشت و نیازهای اولیه زندگی بشدت در مضیقه بودیم بهحدی که شاید حدود سه الی چهار ماه رنگ حمام را ندیدیم. در چنین اوضاع و احوالی خبر رسید که یکی از یگانهای ارتشی در جاده سردشت به بانه در کمین نیروهای ضد انقلاب افتاده و درگیری شدیدی برپا شده است. حاج احمد بیتوجه به سختیهایی که داخل پادگان بانه داشتیم با تمام توان تلاش کرد تا یگان کمینخورده ارتشی را نجات بدهد. ما، بلندهمتی را از اینگونه رفتارهای حاجاحمد آموختیم. متوسلیان در همه امور نگاه بلندی داشت.
یک انسان تمام عیار
حاج احمد متوسلیان شخصیت جالبی داشت. میتوانم بگویم یک فرد استثنایی بود. وی ضمن اینکه یک نظامی مقتدر بود، در عین حال عواطف شدید انسانی هم داشت و نه تنها این ابعاد مختلف شخصیتی را مانع فعالیت خودش نمیدید بلکه به بهترین شکلی از این ویژگی های ذاتی بهره میبرد.
روزی که موضوع پوشیدن لباس نظامی پاسداران مطرح شد با اینکه عدهای از سپاهیان بهخاطر صفای باطن خویش نسبت به این موضوع تمایلی نشان نمیدادند، حاج احمد خیلی قاطعانه از ماجرا اطاعت کرد و لباس نظامی پوشید.
همین آدم، به وقتش اگر لازم بود نیروهایش را تنبیه میکرد، تنبیهی که خیلی دوست داشتنی بود چرا که همین فرمانده تنبیه کننده به وقتش چنان حلالیتی از فرد تنبیه شونده میطلبید که دلت میخواست همیشه تنبیه بشوی تا آنگونه هم حلالیت طلبیدن حاج احمد را که از عسل شیرین تر بود تجربه کنی. شاید بهتر باشد بگویم که حاج احمد متوسلیان یک بسیجی تمام عیار منطبق بر معیارهای حضرت امام(ره) بود.
خدا کند کسانی همت کنند و نحوه مدیریت حاج احمد متوسلیان را بررسی و موشکافی کنند. یقین دارم مدل مدیریتی او همان مدل مدیریتی بسیجی مد نظر حضرت امام(ره) است. مهربانی آمیخته به نظم، انضباط و قاطعیت وجهه اصلی شخصیت مدیریتی حاج احمد متوسلیان بود. باید این واقعیت را به قول امروزیها آنالیز کرد که این مرد چرا این همه عاشق داشت علیرغم قاطعیتی که از خودش بروز میداد. این اکسیر را که خمیرمایه وجودی حاج احمد بود باید شناخت و به نسلهای فعلی و آینده منتقل کرد؛ مهربانی در عین قاطعیت.
یک نیروی عملیاتی مقتدر
حاج احمد اهل پشت میز نشینی نبود، اهل میدان بود. حرفش را وسط میدان جنگ عملی میکرد. وقتی قرار شد فرماندهی سپاه پاوه را بر عهدهاش بگذارند خیلی راحت نپذیرفت و رزمنده دیگری را برای این خدمت معرفی کرد و خودش فرماندهی عملیات همان سپاه پاوه را پذیرفت تا وسط صحنه باشد. اگر کوههای سر به فلک کشیده کردستان زبان باز میکردند هیچ قلمی توان نداشت حکایت زحمات و تلاشهای این مرد در آن خطه مظلوم را بنویسد. حاج احمد آنقدر در کردستان تلاش کرد تا توانست آرامش اولیه را به آن منطقه تقدیم کند، آنگاه بود که وقتی برای تشکیل هسته ابتدایی تیپ محمدرسول الله(ص) و فرماندهی بر این یگان به جنوب کشور دعوت شد خیالش راحت بود وظیفهای را که برای التیامبخشی آلام مردم ستمدیده کرد از جور عوامل وابسته و ضد انقلاب آشوبگر در سال 1358 از شهر بانه آغاز کرد و در سایر شهرهای کردستان ادامه داد در سال 1360 در شهر مریوان پایان داد و نتیجهاش این شد که کردستان روی پای خود ایستاد. با این آسودگی خاطر بود که برای تشکیل تیپ در جنوب قدم برداشت.
ایستاده در افق
بسیار مایلم این نکته را بگویم و بر آن تأکید کنم که حاج احمد در افق نگاه تمام ما ایرانیها ایستاده است. برای تثبیت و توضیح بهتر این سخنم خاطرهای را نقل میکنم. یکی از رزمنده ها در مقطعی آمده بود سراغ حاج احمد و از سختی کار گفته و درخواست استراحت کرده بود.
حاج احمد برادرانه دست او را گرفته بود و افق دوردست را نشانش داده بود و با قاطعیتی آمیخته به مهربانی گفته بود؛ روزگاری میتوانی درخواست کنی فرصتی برای استراحت داشته باشی که بتوانی پرچم اسلام را در آن افق به اهتزاز درآوری.
به سختی آهن و به نرمی پنبه
رفته بود به ارتفاعات مریوان سرکشی کند. نیروهای مستقر در ساختمان سپاه مریوان با این تفکر که حاج احمد شب را در ارتفاعات حضور خواهد داشت برای دو سه ساعت خواب و استراحت شبانه اتاق او را انتخاب میکنند.
نیمههای شب بود که حاج احمد از ارتفاعات برگشت و وقتی دید نیروها داخل اتاق او خوابیدهاند دلش نیامد خودش را لابهلای بدن بچهها جا بدهد که مبادا آنها بیدار بشوند. بدون ایجاد سر و صدا پوتینهایش را بالش زیر سرش کرد و داخل درگاهی همان اتاق خوابش برد.
من در چنین مواقعی قاطعیت و اقتدار حاج احمد در عمل را به ذهنم میآوردم و با این مهربانیاش ممزوج میکردم و مصداق عینی آن کلام شیوای مولای متقیان را در وجود او میدیدم که مؤمن به نرمی پنبه است و به سختی آهن.
*امیرحسین انبارداران / ایران