اون نیروی پیاده که تیر خورده بود قسمت پایین قلبش رو گذاشتیم روی دوش و اومدیم عقب. کنار دریاچه ماهی گل شده بود و روی جنازه عراقی ها راه می رفتیم و می خوردیم زمین، با کیان تقسیم کردیم و اون جوون رو رسوندیم سه راه شهادت، زیر تانک سوخته گذاشتیمش تا ترکش نخوره...

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، علیرضا روشنایی از دیدبان های گردان ادوات لشکر 10 سیدالشهدا، خاطره ای را از سه راه شهادت در عملیات کربلای 5 به خبرنگار مشرق گفت، که متن کامل آن چنین است:

عملیات کربلای ۵ نام عملیاتی نظامی در جریان جنگ ایران و عراق است که توسط نیروهای ایرانی با رمز «یا زهرا (س)» در محور شلمچه - کانال ماهی به صورت گسترده در تاریخ ۱۹ دی ۱۳۶۵ به فرماندهی سپاه جهت فتح بصره شروع شد.

هدف نهایی این عملیات تسخیر شهر بصره بود. این عملیات پر هزینه‌ترین و پرتلفات‌ترین عملیات جنگ بود. حدود ۱۵۰ کلیومتر از منطقه اشغالی شلمچه و قسمتی از خاک عراق در تصرف ایران قرار گرفت و باعث شد که خطوط پدافندی ایران در نزیکی پتروشیمی عراق ایجاد گردد.

شلمچه،کربلا پنج،دریاچه ماهی،سه راه شهادت، قطب نما،نقشه،دوربین،بیسیم؛ این ابزار آشنا برای گروه دیده بانی و اطلاعات عملیات شناخته شده است.

روز قبل از مجروحیت، بنا به دستور برادر حاج محمد فلکی قرار شد برای دفع پاتک عراقی ها عازم شده و مأموریت را انجام دهیم. تعدادی نفرات هم جهت آشنایی همراه آمدند. من و برادر کیان قرار بود این ماموریت را انجام بدهیم. همراهمون تقی احمدی و راننده لندرور صادقی و سه نفر از بچه های اشتهارد هم بودند.

خودرو حدود ساعت 14 از ضلع جنوبی که سنگر تجمعی گردان بود راه افتاد. تقی و راننده جلو و بقیه عقب خودرو نشسته بودیم.

نزدیک سه راه شهادت رسید آتش سنگین شد، یکدفعه دیدیم خودرو که به سه راه رسید رفت بالا جاده و سمت چپ سه راه حرکت میکرد، متوجه شدیم عقب جلو خودرو داره با توپ مستقیم هدف قرار میگیره، راننده سرعتش رو زیاد کرد، حجم آتش زیاد شده بود، راننده پشت یه تانک سوخته نگهداشت، همگی پریدن پایین و من هم با بیسیم آخرین نفر از پشت خودرو اومدم پایین.

رفتیم پشت خاکریز که چسبیده به پد بود. چندتا چاله موشی بود. من و کیان پریدیم تو چاله موشی، بقیه که سرپا ایستاده بودند با اصابت خمپاره چندتاشون مجروح شدند.

سوئیچ خودرو را دادن به من و رفتند عقب، تازه متوجه شدند که باید در سه راه، ماشین دور میزد و برمی گشت.

سمت راست سه راه، لشکر25 کربلا مستقر بود و سمت چپ سه راه هم لشکر10 و حضرت رسول مستقر بودند که به یه منطقه ای به اسم میدان امام رضا(ع) می رسید و درگیری سنگینی اونجا با عراقی ها داشتیم و اونها نمی خواستند اون منطقه رو از دست بدهند.

آتش سنگین از خمپاره و توپخانه و انواع موشک و توپ مستقیم تانک همه رو زمینگیر کرده بود. از اونطرف با سلاحهای سبک، تیر تراش بالای پد رو گرفته بود و با دوشکا کل جاده رو پوشش می دادند.

کالک رو با منطقه توجیه کردیم و از قرارگاه درخواست آتش کردم و با دوربین به روی ثبتی هایی که تانکهای عراقی مستقر بودند و به سمت جلو حرکت می کردند آتش درخواست کردم. یکمرتبه یک نیروی پیاده رو دیدم که مجروح شده و خودش رو روی زمین می کشه؛ اونجا اگه مجروح می شدی باید خودتو عقب می کشیدی، گردان می اومد گروهان برمی گشت، گروهان می اومد دسته برمی گشت، دسته می اومد نفر برمی گشت، رد خور نداشت یا شهادت یا مجروحیت.

رفتم اونو بغلش کردم و آوردم انداختم توی چاله موشی.
یه مرتبه دیدم یکی رو جاده گفت: برادر می خوای ماشین رو ببرم عقب، گفتم خودم می برم.
بیا پایین تا ترکش نخوردی، عین خیالش نبود.

در همون حال که آتش درخواست می کردم،تانکها پیشروی شون رو متوقف کردند.
من با دوربین انداختم روی جاده ای که می رسید به سه راه، دیدم یه ستون نیروی خودی دارند می آیند سمت خط، یه لحظه خمپاره خورد کنارشون یه تعدادیشون از وسط ستون افتاده بودند، معلوم بود که ترکش خوردند، ولی بقیه ستون به راه خودشون ادامه می دادند.

رفتم بالای خاکریز دوربین انداختم، کیان می گفت سرتو بالا نبر، آتش عراق سبک شده بود،
درخواست آتش ما تاثیر گذار بود و عراقی ها عقب کشیدند، پاتکشون خنثی شده بود.

خودرو لندرور کاپوت و گلگیرش رفته بود، پریدم روی خاکریز و استارت زدم که روشن نشد، هر کاری کردم راه نیفتاد.

فرماندهی گفت بیاین عقب برای عملیات شب آماده بشین.

اون نیروی پیاده که تیر خورده بود قسمت پایین قلبش رو گذاشتیم روی دوش و اومدیم  عقب. کنار دریاچه ماهی گل شده بود و روی جنازه عراقی ها راه می رفتیم و می خوردیم زمین، با کیان تقسیم کردیم و اون جوون رو رسوندیم سه راه شهادت، زیر تانک سوخته گذاشتیمش تا ترکش نخوره، چندتا مجروح دیگه اونجا بود، هر خودرویی می رسید سه راه سریع برمی گشت، نگه نمی داشت، چون سه راه ثبتی خوبی برای ترکوندن بود.

دیگه مجبور شدیم بریم جلو جاده بایستیم تا نگهدارند.
یه تویوتا وانت نگهداشت و اون مجروح ها رو انداختیم پشتش و خودمونم باهاش اومدیم عقب. حرکت که می کرد،خمپاره چپ و راستش می خورد، پنچر شده بود و روی پنچری رفت تا رسید به اورژانس اول، مجروح ها رو آوردیم پایین، اون جوونه لبخندی زد و خداحافظی کردیم و با یه خودرو دیگه رسیدیم سنگر گردان.