تحصیل در آمریکا، بازگشت به ایران، هشت سال اسارت، تربیت سه هزار مترجم زبان در دوران اسارت، ریاست حج و زیارت، تجربه فاجعه منا همه تنها بخشی کوچک از زندگی سعید اوحدی دانشجوی دانشگاه لانگ‌بیچ آمریکا است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: تحصیل در آمریکا، بازگشت به ایران، هشت سال اسارت، تربیت سه هزار مترجم زبان در دوران اسارت، ریاست حج و زیارت، تجربه فاجعه منا همه تنها بخشی کوچک از زندگی سعید اوحدی دانشجوی دانشگاه لانگ‌بیچ آمریکا است.

برای خود ما هم کمی عجیب بود، برای اولین بار در مقابل سعید اوحدی، رئیس سازمان حج و زیارت کسی که پس از فاجعه منا بارها آرزو کرده بود که ای کاش با شهدای منا شهید شده بود، می‌نشستیم اما نمی‌خواستیم هیچ سؤالی در خصوص حج، عمره، عتبات یا پیاده روی اربعین بپرسیم. محور کنجکاوی و سؤال‌های این بار ما هشت سال اسارت بود.

کجا تحصیل کرده‌اید؟ این اولین سؤال ما بود که اوحدی پاسخ داد: دبیرستان هشترودی در میدان فلسطین. سال ۵۳ در اوج مبارزات دانشجویی ما مشغول تحصیل در دبیرستان بودیم و چون دبیرستان ما نزدیک دانشگاه تهران بود اولین جایی که از اتفاق‌های دانشگاه تهران خبردار می‌شد دبیرستان ما بود. طیف دانش‌آموزی ما هم در این مدرسه طیف خاصی بود. خدا رحمت کند شهید مهدی رجب‌بیگی همکلاس من بود و پشت یک میز می‌نشستیم. آقای علی لاریجانی، رئیس مجلس کنونی هم یک کلاس بالاتر از ما در همین مدرسه درس می‌خواند. در این دبیرستان همه به دنبال این بودند که تحصیل خود را در بهترین دانشگاه ادامه دهند، من شیمی دانشگاه شریف و ریاضی محض دانشگاه تربیت معلم قبول شدم اما بالاخره با کمک خانواده به آمریکا رفتم و در دانشگاه ایالتی لانگ‌بیچ (کالیفرنیا) آمریکا تحصیل در رشته برق را آغاز کردم و در آنجا یکسری فعالیت‌های مذهبی و همکاری با انجمن اسلامی و دانشجویان مسلمان آمریکا داشتم.

دوران پیروزی انقلاب:

شور و حال خاص دوران پیروزی انقلاب جاذبه پر کششی بود که اوحدی با شور و شوق از آن سخن گفت و ادامه داد: اولین پروازی که بعد از پیروزی انقلاب وارد ایران شد، پروازی بود که ما در آن بودیم و از طریق یونان وارد ایران شدیم. جاذبه‌های اول انقلاب و فضای هیجانی در کنار فضای معنوی و ارزشی انقلاب به حدی قوی و زیبا بود که سخت می‌شد به جامعه آمریکا بازگشت اما با فشار خانواده برای ادامه تحصیل به آمریکا بازگشتم چون دو ترم درسم باقی مانده بود.

اوحدی ادامه داد: شاید برای جوانان امروزی ملموس نباشد که وقتی از یک جامعه خفقان بسته که ارزش‌ها جایگاهی در آن ندارند وارد جامعه‌ای بشوید که احساس آزادی می‌کنید، چه لذت و کشش عجیبی دارد، به همین علت پس از بازگشت به آمریکا اولین تابستان پس از پایان ترم تحصیلی مجدداً به ایران بازگشتم که مصادف با جنگ شد و جاذبه جنگ که به قول امام راحل «جوهر انسان‌ها را به حرکت در می‌آورد» به حدی بود که همان اوایل جنگ به خرمشهر رفتم و درسم را نیمه‌تمام رها کردم، یعنی از سال ۵۹ به صورت متناوب در جبهه بودم.

جنگ تحمیلی و خانواده‌ای که در دفاع بودند


رئیس سازمان حج و زیارت اظهار کرد: خانواده ما خانواده فرهنگی بود و به صورت طبیعی خواستار ادامه تحصیل من بودند، اما با همه کش و قوس‌های خانوادگی جاذبه جنگ قوی‌تر بود و نهایتاً سال ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی اسیر شدم و برادر دوم من که دانشجوی کارشناسی ارشد پیوسته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه تهران بود در همان عملیات شهید شدند، برادر سوم من نیز در جبهه مجروح شدند. با اسارت دنیای دیگری به روی من باز شد؛ دنیای اسارت و زندگی که شاید هیچوقت تصور نمی‌کردم آن را تجربه کنم؛ حتی تصور آن هم سخت بود. من اعتقاد دارم محدودیت‌ها و محرومیت‌های اسارت خیلی نبود بلکه سختی دوران اسارت این بود که جمع سرشار از انرژی رزمندگان که در جبهه‌ها بودند را بخواهید در محیط کاملاً بسته‌ای محصور کنید. شرایط، شرایط ویژه‌ای بود بچه‌هایی که در جبهه‌ها در میدان مین از پیکرهای جانبازان عزیزی که اعضای بدنشان قطع شده بود اما تشویق می‌کردند که به جلو بروید چون خط باز شده است و از پیکرهای شهدایی که بر روی زمین افتاده بودند، به عشق امام و آرمان هایشان عبور کردند تا کشور را آزاد کنند، اکنون اسیر شده بودند.

دوران اسارت و همراهی با سید آزادگان/ قرائت جدید که از اسارت ارائه شد

اوحدی اعتقاد دارد که اگر بخواهیم کتابی را به نام کتاب حماسه هشت سال دفاع مقدس بنویسیم؛ قطعاً فصل پایانی کتاب، دوران اسارت است؛ چرا که اسرا از شهدا و جانبازان عبور کرده و در دنیای اسارت قرار گرفتند و در راستای همین نردبان رشد و تکاملی که در جبهه‌ها به برکت نفس امام ایجاد شده بود، نمو پیدا کردند. در دوران اسارت هم با توجه به برکت وجود سید آزادگان، حاج آقای ابوترابی یک دکترین جدید و سبک زندگی جدید برای من طراحی شد. اسرا در هر کشوری به عنوان یک مجموعه قابل ترحم، افرادی که به بن‌بست رسیده، دربند افتاده و گرفتار شده‌اند مورد قضاوت قرار می‌گیرند اما بنا به فرموده مقام معظم رهبری که فرمودند «آزادگان ذخائر بزرگ این انقلاب هستند» اسرا در طول ۱۰ سال قرائت جدیدی از اسارت ارائه کردند. هم سربازان بعث و هم خود امدادگران صلیب سرخ جهانی که از دنیای اروپا به اردوگاه ها می‌آمدند در مقابل این همه عظمت، ایمان و برنامه‌هایی که اسرا در طول دوران اسارت داشتند متعجب می‌شدند. آمار حافظان قرآن اسرای ما آمار عجیبی بود و ما همایش حفظ قرآن را در اسارتی که همه آن را محدودیت می‌دانستند برگزار می‌کردیم.

اوحدی که تجربه اسارات در شش اردوگاه و زندان الرشید بغداد را دارد تشریح کرد: در اردوگا‌ه‌های مختلفی بودم موصل ۲، موصل ۴، اردوگاه رمادی، اردوگاه بین‌القفسین(بین رمادی و شهر الانبار)، بعد من را به اردوگاه موصل بازگرداندند و از موصل بعد از تصویب قطعنامه ۵۹۸ به سلول‌های الرشید بغداد بردند که شرایط سلول‌ها با اردوگاه‌ها متفاوت بود هم به لحاظ سختی و هم به لحاظ محدودیت‌ها. فضای یک متر و نیمی تا حداکثر دو متر. از زندان الرشید بغداد هم که دریایی از خاطره است ما را به اردوگاه تکریت بردند که زادگاه صدام است و از آنجا به اردوگاه ۱۷ و از آنجا بود که پس از هشت سال اسارات (۷ سال و هشت ماه) آزاد شدم. در دو اردوگاه خدمت حاج آقای ابوترابی بودم به اضافه روز آخر که در اردوگاه ۱۷ بودیم. در اردوگاه بین‌القفسین برای اولین بار بود که حاج آقا را می‌دیدیم و سؤال‌های زیادی در ذهن ما بود از سبک زندگی اسارت و احکام اسارت، میزان مبارزه ما با سربازانی که در اردوگاه‌ها بودند، بحث‌های دینی و...

وی افزود: با حضور ایشان حرکتی در اردوگاه ایجاد کردیم که بتوانیم در همان اردوگاه‌هایی که قلم و کاغذ در آنها ممنوع بود با سنگ و خاک کلاس‌های درسی برگزار کنیم. به دلیل اینکه به زبان انگلیسی مسلط بودم مسئولیت مترجمی انتقال مصیبت‌ها، زخم‌ها و گرفتاری‌های اسرا به نمایندگان صلب سرخ را بر عهده داشتم و طی مدت اسارات به بیش از سه هزار نفر در اردوگاه‌های مختلف زبان انگلیسی را یاد دادیم تا مترجم صلیب سرخ شوند و در کنار زبان سایر دروس را هم آموزش می‌دیدند. پیشرفت ما در فعالیت‌هایمان به حدی بود که نمایندگان صلیب سرخ که در اردوگاه‌های اسرای سایر کشورها نیز حضور داشتند عنوان می‌کردند گرفتاری ما در سایر کشورها این است که باید بنشینیم پای مشکلات روحی ـ روانی اسرا اما در اردوگاه‌های اسرای ایرانی شما یک حکومت در سایه و دولت مخفی تشکیل داده‌اید.

وزارت‌ در دوران اسارت/ انتشار نشریه و رنگ‌آمیزی با زردچوبه و گل

اوحدی که از ویژگی‌های اسارت به موضوعات شگفت‌انگیزی اشاره داشت، از وزارت در این دوران نیز خبر داد و گفت: ما وزارت آموزش و پرورش، وزارت ورزش، وزیر فرهنگ و ... داشتیم و هر اردوگاه مسئول فرهنگی داشت. یک نفر مسئول آموزش بود که می‌شد مدیرکل آموزش عالی و ما کاری کردیم نمایندگان صلیب سرخ مجبور شدند کتب دبیرستانی حتی دانشگاهی را تا سال سوم در رشته‌های مختلف برای ما بیاورند. ریاضیات پیشرفته را تدریس می‌کردیم و نظام کاملاً تعریف شده آموزشی داشتیم البته عراقی‌ها ممانعت می‌کردند به همین دلیل عده‌ای نگهبانی می‌دادند و عده دیگر کلاس برگزار می‌کردند، امتحان می‌گرفتیم و جشن فارغ‌التحصیلی و پایان سال برگزار می‌کردیم. همچنین در اردوگاه‌های اسرا تمامی مناسبت‌ها را برگزار می‌کردیم مثلاً جشن دهه فجر. در یکی از اردوگاه‌ها نشریه‌ای به نام نشریه فجر درست کردیم. ما طراح و نقاش در اردوگاه داشتیم اما متأسفانه یکی از برگه‌های این نشریه به دست عراقی‌ها افتاد آنها وقتی این برگه و عکس‌های کشیده شده بر روی آن را دیدند با عجله آمدند تا دستگاه چاپ ما را پیدا کنند! ما رنگ نداشتیم اما در حیاط اردوگاه گل کاشته بودیم با رنگ برگ گل‌ها، زردچوبه و ... نقاشی را رنگ کرده بودیم و این به قدری زیبا بود که وقتی یک برگ دست سربازارن اردوگاه افتاد آنها فکر کردند نشریه چاپ شده است. سال‌هایی که خودکار ممنوع بود، هر بار صلیب سرخ جهانی می‌آمد خودکار به ما داده می‌شد که نامه‌ها را بنویسیم دو سه تا از این خودکارها گم و صرفه‌جویی می‌شد. سبک زندگی در اسارت سبک زندگی خاصی بود که باید به آنها پرداخته شود.

جشن حفظ قرآن در اسارت

وی تصریح کرد که ثمره این سبک زندگی در اسارت تربیت بیش از ۱۰۰۰ نفر حافظ قرآن بود ما جشن حفظ قرآن می‌گرفتیم، در حوزه وزارت ورزش در بالاترین سطوح حرفه‌ای کار ورزشی انجام می‌شد حتی لیگ دسته یک و دو داشتیم. شعار آقای ابوترابی در اسارت «پاک باش و خدمت‌گذار» بود و این شعار فضای اخلاقی در اردوگاه‌ها حاکم کرده بود که در سایه این فضا و تأکید حاج آقا برای ورزش به عنوان تکلیف، علی‌رغم همه محدودیت‌ها و محرومیت‌ها اسرا در سلامت روحی و جسمی بودند. اسارت فضایی بود که شما کمتر در آن گناه می‌دیدید، غیبت، سوء ظن و ... نبود و اسرا به دلیل وقتی که داشتند همه مستحبات خود را انجام می‌دادند، نوع دوستی و کمک به سایر اسرا سبک زندگی ما بود.

اوحدی به خاطراتی از دوران اسارت نیز اشاره و بیان کرد: در اردوگاه تکریت عراق سربازی به نام «کاظم» بود که آشفتگی‌های عجیب و مشکلات مختلفی در زندگی خود داشت و به دلیل همین گرفتاری‌های خانوادگی سخت‌ترین شرایط را به اسرای ما تحمیل می‌کرد، وقتی کاظم به مرخصی می‌رفت ما احساس می‌کردیم که فشار‌ها کم شده است. ما ۹۰ نفر بودیم در یک اردوگاه کوچک که فعالان سایر اردوگاه‌ها را شناسایی و به این اردوگاه آورده بودند تا تحت کنترل بیشتری قرار دهند و سازماندهی سایر اردوگاه‌ها را به هم بریزند.

وی به نگرانی حضرت زینب(س) درباره اسرای ایرانی اشاره و تصریح کرد: سخت‌گیرترین سربازان بعثی در این اردوگاه بودند. کاظم شیعه بود اما بدترین فشارها و شکنجه‌ها را بر روی بچه‌ها و حاج آقای ابوترابی می‌آورد. تا اینک یک روز که حاج آقا ابوترابی در حال شستن لباسشان در شیر آب بود، دیدیم که کاظم با حاج آقا کنار شیر آب صحبت می‌کند، صحبت‌های آنها طولانی شد و ما تعجب کردیم بعد از حاج آقا سؤال کردیم موضوع چیست که فرمودند: مادر کاظم شیعه است، کاظم که به مرخصی رفته بود مادرشان از وی می‌پرسند آیا شما اسرای ایرانی و سیدی که در آنجا هست را اذیت می‌کنید؟ من دیشب خواب حضرت زینب(س) را دیدم که حضرت به من خطاب کرد که چرا فرزندی را تربیت کردی که بدترین فشارها را به عزیزان ما می‌آورد؟ هنگامی که کاظم میخواست به اردوگاه بازگردد مادر کاظم به وی می‌گوید که شیرم را حلالت نمی‌کنم اگر بخواهی همین روش را ادامه دهی و کاظم با همین خواب حضرت زینب(س) که به فکر اسرای ایرانی بودند متحول شد.

حلالیت‌طلبی شکنجه‌گر دوران اسارت از تک تک اسرا

ما آزاد شدیم و سال‌های گذشت. حدود چهار سال پیش بود که کاظم به ایران آمد و از طریق بچه‌ها با تک تک اسرای اردوگاه تماس گرفت تا حلالیت بطلبد او نمی‌دانست که حاج آقا ابوترابی به رحمت خدا رفته وقتی فهمید در سفرش به مشهد بر سر مزار حاج آقا در صحن آزادی حرم رفت. من نمی‌دانم در حرم امام رضا و بر سر مزار حاج آقا ابوترابی بر کاظم چه گذشت اما دو سال پیش بود که شنیدم همین سرباز عراقی که سال‌ها در اردوگاه‌ها اسرای ایرانی را اذیت می‌کرد، حریت و بصیرت به دست آورده در حرم حضرت زینب(س) و به عنوان مدافع حرم شهید شده است.
دوران پس از اسارت و ملاقات با نماینده صلیب سرخ دوران اسارت این بار در ژنو

امتداد خاطرات اوحدی از دوران اسارت به زمان آزادی رسید و با تأملی گفت: پس از آزادی خدمت حاج آقا ابوترابی بودم غروب پاییز و نم باران دلم گرفته بود، به حاج آقا گفتم حاج آقا گاهی انسان حرفی به ذهنش خطور می‌کند که ممکن است کفران نعمت باشد، تکیه کلام ایشان «آقاجون» بود، گفتند آقاجون مثلاً چی؟ گفتم گاهی می‌گویم که از کاش از اسارت آزاد نشده بودم. مردم دعا کردند ما آزاد شدیم وقتی گاهی می‌گوییم ای کاش آزاد نشده بودیم، این کفران نعمت نیست؟ که حاج آقا با آرامش فرمودند، آقاجون اسارت قطعه‌ای از بهشت در روی زمین بود، شما برای بهشتی که از آن رانده شدید دلتنگ شده‌اید.

وی به بیان یک خاطره دیگر پرداخت و گفت: یکی از نمایندگان صلیب سرخ رفتار متعاملی در دوران اسارت با بچه‌ها داشت اما از ۱۰ خواسته ما دو خواسته را انجام می‌داد البته عراقی‌ها هم اجازه نمی‌دادند اسم وی پیتر واهل ژنو بود. یک روز من به وی گفتم که ما معتقد هستیم که دنیا خیلی کوچک است و ما اعتقادی که به جمهوری اسلامی و به رهبری داریم شما شک نکنید (سال سوم اسارت که نمی‌دانستیم تا کی اسیر هستیم) که روزی ما آزاد می‌شویم و ممکن است دوباره همدیگر را ببینیم و شرمنده هم شویم که چرا اگر می‌توانستیم قدمی برای اسرا برداریم، برنداشتم.این جمله خیلی در ایشان اثر کرد. ما یک رادیو را از عراقی‌ها توانسته بودیم کش برویم و امانت بگیریم که بعد از اسارت هم خدمت رهبری آوردیم و اکنون در موزه است، برای این رادیو باطری می‌خواستیم همین نماینده در قالب ساعت و ... این باطری را برای ما تأمین می‌کرد. سال‌ها پس از آزادی روزی مأموریت خارج از کشور به سوئیس داشتم یک لحظه به خاطر آوردم که مقر صلیب سرخ جهانی در ژنو است، به این مقر رفتم و سراغ پیتر را گرفتم که متصدی غرفه عراق در آنجا بسیار خوشحال شد که یک اسیر آمده و به سراغ یک نماینده صلیب سرخ را می‌گیرد و پیتر را پیدا کرد. زمانی که پیتر خود را به مقر سازمان صلیب سرخ رساند و لحظه‌ای که ما همدیگر را دیدیم لحظه ویژه‌ای بود و اولین چیزی که به ذهن هر دوی ما آمد همان تداعی همان جمله بود که روزی شاید همدیگر را ببینیم.

ادامه تحصیل و آغاز مسئولیت‌ها

وی ادامه داد: بهمن ماه سال ۶۹ که از اسارت آزاد شدم تحصیل در رشته عمران در دانشگاه تهران را شروع کردم و همزمان مسئول ستاد آزادگان دو استان لرستان و مرکزی شدم. پس از ۱۰ سال دوری از درس کنار دانشجویان سرحال و سرزنده دانشگاه نشستیم که لذت بخش بود. دانشجویان ما باید قدر این فضای دانشجویی را بدانند. پس از آن هم سمت‌های مختلفی داشتم و بیشتر در حوزه جهانگردی فعالیت می‌کردم تا اینکه در سال ۸۰ دولت عربستان مصوبه‌ای را در شورای مجلس‌شان تصویب و اعلام کردند نظام عمره‌گزاران باید تغییر پیدا کند بر همین اساس نظام ما هم تغییر کرد و مسئولیت مدیریت عمره را تا سال ۸۷ در دو دوره متناوب بر عهده گرفتم، همزمان عضو حوزه بین‌الملل بعثه در زمان آیت‌الله ری‌شهری هم بودم. بعد از تأکید حاج آقا ابوترابی که نائب رئیس مجلس بودند مسئولیت مؤسسه خودکفایی آزادگان را بر عهده گرفتم و توفیق سه سال فعالیت و خدمت به آزادگان را داشتم. بعد در حوزه بانکداری کشور فعال بودم و در دولت جدید هم توفیق پیدا کردم به عنوان رئیس سازمان حج و زیارت در خدمت زائران ایرانی باشم.

خانواده مهندس اوحدی/ نام فرزندان به نام شهدا

رئیس سازمان حج و زیارت به معرفی خانواده خود پرداخت و گفت: دو تا پسر دارم و پسر اول من امیر مسعود است، امیر نام برادر همسر من هست که شهید شده‌اند و مسعود نام برادر خودم که ایشان هم شهید شده‌اند، ما ایشان را سجاد خطاب می‌کنیم به یاد دوران اسارت من. پسرم رتبه اول مهندسی برق دانشگاه تهران تحصیل کردند بعد بورس گرفته و اکنون مشغول ادامه تحصیل در مقطع دکترای خودشان در خارج از کشور هستند. پسر دوم من هم علی‌رضا است که مشغول تحصیل در سال سوم مهندسی عمران دانشگاه فنی دانشگاه تهران هستند.

حال مادر

اوحدی در پاسخ به این سؤال که حال مادری که در یک عملیات یک پسرش شهید، یک پسرش اسیر و یک پسرش در جبهه جانباز شده چطور بود؟ گفت: ما سه برادر و یک خواهر بودیم. در فضای جنگ ارزش‌های عظیمی ایجاد شد که فضای مملکت را کاملاً در سایه خودش قرار داده بود همین‌ها موجب شده بود که صبر خانواده‌ها صبر بزرگی باشد. وقتی اکنون با مادرم صحبت می‌کنم از آن صبر عظیم سخن می‌گوید. دوران، دوران عجیبی بود که خبر شهادت یک فرزند را بیاورند، از فرزند دیگر خبری نباشد و شایعات مختلفی مطرح شود تا اینکه بعد از ۲۰ روز خبر اسارت به خانواده برسد قطعاً خانواده شرایط سختی را گذراندند اما این قدر این ارزش‌ها برای مردم قداست داشت که صبر مردم زیاد شده بود ما خانواده‌هایی داریم که سه برادر با هم شهید شدند اما خانواده صبور و مقاوم ایستادند.

پایان سخنان اوحدی اینگونه بود: روزی در قیامت چشم در چشم شهدا خواهیم داشت، پاسخ ما چه خواهد بود؟ ما چگونه پس از شهدا عمل کردیم؟ ان‌شاء الله که عمل ما به گونه‌ای باشد که شرمنده نباشیم. / ایکنا