بر سر پیمان منالمومنین رجال صدقوا...
لباس سبز پاسداری را همزمان با پذیرفتن خدمت در حساسترین و مقدمترین بخش میادین جنگ یعنی واحد اطلاعات عملیات برای حفظ و حراست ارزشهای انقلاب اسلامی به تن کرد تا پای جان بر سر پیمان خویش که من المومنین رجال صدقوا رفت. او همان منصور سودی مسئول اکیپ شناسایی اطلاعات لشکر 17 عاشورا، مسئول اتاق جنگ اطلاعات در لشکر 31 عاشورا و فرمانده اطلاعات تیپ مستقل انصارالمهدی(عج) است که آنچنان رفتاری را در میان خانوادهاش داشت که گویی او در محل کارش مسئولیت رانندگی برعهده دارد و نه فرماندهی! تجربه مدیریتی کارآمد و پویای شهید منصور در واحد اطلاعات عملیات، عملیاتهای عظیمی چون نبرد بزرگ بیتالمقدس، خیبر، بدر، والفجر8، کربلای 4 و 5 و نصر 7 و 8 برگ زرینی از شجاعت، شهامت و دلاوری را برای نسلهای آینده به یادگار گذاشت.
آرزوی قطعه قطعه شدن در میدان جنگ!
در چند عملیات و موقعیتهای مختلف تا چند قدمی شهادت پیش رفته و حتی در جریان عملیات بیتالمقدس از ناحیه پا زخمی و به بیمارستان منتقل شد اما با اصرار زیاد بعد از دو یا سه روز بستری مجدداً عازم منطقه جنگی شد. سرانجام در روز 24 مرداد سال 66 در عملیات پیروزمندانه نصر 7 در خاک عراق به دیدار یار شتافت و همانطور که آرزوی دیرینهاش قطعه قطعه شدن در میدان جنگ بود در نبردی سهمگین و تنبهتن با دشمن، مفقودالجسد و در اقیانوس بیکران معنا، شناور شد. از این رزمنده نستوه یک فرزند به یادگار ماند تا زینبگونه راه حسینها را ادامه دهد.
یک خبر زینب 31 ساله را شوکه کرد
زینب سودی آن زمان که پدرش از جبهههای حق علیه باطل دیگر برنگشت فقط یک سال و نیم داشت و امروز که با او صحبت کردیم سی و یک ساله بود؛ خانواده سودی سال گذشته انتظار بیست و هشت سالهشان به مرحله وصال رسید. این ماجرای جذاب را زینب دخترش که حالا برای خودش خانمی شده همراه با اشک و ناله این طور بیان میکند: «شهریورماه سال گذشته یکی از آشنایان به من گفت خبری از شما منتشر شده است. گفتم چه خبری؟ گفت در مورد پدرت هست که گویا قرار است برگردد! من شوکه شدم و از طرفی هم خوشحال بودم که دوران بلاتکلیفی سرآمده است. وقتی خبر را خواندم دیدم که سردار باقرزاده در یک سمینار این خبر را مطرح کردند و من برای صحت و سقم آن با سپاه زنجان تماس گرفتم و درخواست کردم تا ارتباطی با دفتر ایشان برقرار شود».
تا آزمایش دیانای پیش رفتم
بالاخره این ارتباط برقرار شد و من با سردار باقرزاده تلفنی صحبت کردم؛ در ابتدا گلایه داشتم که چرا من به عنوان فرزند شهید باید خبر بازگشت پیکر پدرم را از سایت بخوانم؛ سردار گفتند به خاطر حالت ذوقزدگی که داشتیم این خبر را به سرعت اعلام کردیم. فرزند شهید سودی از روزهایی برای ما گفت که تا اثبات هویت پیکر پدرش به آزمایش DNA هم روی آورد؛ چند نفر از دوستان پدر که در محل شهادت ایشان حضور داشتند و لحظه زخمی شدنش را شاهد بودند بدون مدرک، پلاک و کارت شناسایی ادعا کردند این پیکر شهید منصور سودی است. اما پس از جواب آزمایش، این ادعا به حقیقت پیوست و آن روز چه تلاقی جالبی رخ داد؛ روزی که پدرم به شهادت رسید من یک سال و نیم داشتم و حالا که برگشته بود فرزندم غزل یک سال و نیم دارد.
فکر میکردم خودش برمیگردد
وی میافزاید: در روزهای فراغ پدرم او را در خواب میدیدم و از او میپرسیدم که همه این سالها کجا بودید و ایشان میگفتند در یک جای دوردست زندگی میکنم. من همیشه منتظر دیدن دوباره پدری بودم نه اینکه استخوانهایش برگردد.
باید مردانه بایستیم
زینب سودی که درس صبوری را به خوبی از عمهجان کربلا آموخته است در پایان پیامی برای نسل جوان امروز داشت: این روزها دشمنان با تبلیغات آلوده سعی دارند جوانان را از مسیر شهدا و ارزشهای انقلاب اسلامی منحرف کنند.ولی خوب است به این شهدا رجوع کنیم و بدانیم اینها همان جوانهایی هستند که مثل ما زندگی کردند، شیطنت کردند و از زندگیشان هم لذت بردند و رسیدن به مفاهیم و الگوهای رفتاری آنها دور از دسترس نیست اما برای حفظ ارزشها و آرمانهای مقدس اسلام از همه علایقشان گذشتند. اگر آن روز جنگ بوده و ما به یاری نظامی نیاز داشتیم امروز باید در جنگ سازندگی، فرهنگی و تبلیغاتی مردانه بایستیم و تا تلاش آنها هدر نرود.
لباس دامادی نخریدم
در بخشی از آثار قلمی این شهید بزرگوار که حالت مناجاتگونه دارد، آمده است: «خدایا میترسم که در این هنگامه شهادت عاقبت با مرگ طبیعی بمیرم در حالی که انتظار شهادت را میکشم. خدایا نمیدانم شاید سالها، شاید ماهها و شاید روزهای کوتاه انتظار شهادت را بکشم و در این انتظار بسوزم اما خدایا میدانم تو رزاقی و امیدوارم که بالاخره شهادت را انشاءالله نصیبم خواهی کرد. خدایا صبر و تحمل برایم تا آن موقع بسیار سخت است و در این قفس کوچک دنیا زندانی شدهام پس خدایا تا آن موقع مرا صبر عنایت فرما. خدایا هنگام ازدواج، عروسی برپا نکردم چراکه عروسی خودم را هنگام شهادتم میدانم و لباس دامادی نخریدم، زیرا لباس رزم خود را لباس دامادی خود میدانم. ولی معشوقا نمیدانم تا کی باید انتظار این عروسی باشکوه را بکشم و در این انتظار بسوزم و بسازم و در فراق تو آنچنان بشوم که در باطنم تبدیل به خاکستر شوم».
و برگشت...
پیکر پاک شهید منصور سودی هشتم شهریور سال گذشته(94) به همراه پیکرمطهر 16 شهید تازه تفحص شده دیگر از مرز باشماق وارد کشور شده و پس از طی مراحل قانونی برای تشییع به زنجان انتقال داده میشود. او در سال 42 در روستای امند زنجان بدنیا آمد و در 16 مردادماه سال 1366 و در عملیات نصر7 و در ارتفاعات «بلفت» به شهادت رسید. او چهار برادر و پنج خواهر دارد که یکی از برادران او به نام علی از نیروهای رزمی لشکر 31 عاشورا و غواصان عملیات کربلای4 از همرزمان شهید در جبهههای جنگ تحمیلی بوده است. ناصر شهبازی داماد خانواده شهید سودی نیز فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 17 علیبن ابیطالب(ع) بود که در هشت سال جنگ تحمیلی به شهادت رسید.