«تویی که نمیشناختمت» نتیجۀ مصاحبههای نویسنده با دوستان، همرزمان و خانوادۀ شهید است. وی از کسبۀ محلۀ درخونگاه بود که در جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
در خاطرهای با نام «رئیس کلانتری زورگو»، میخوانیم: «دختر و پسر همدیگر را دوست داشتند. محرم هم بودند؛ اما یک نفر مانع رسیدن آنها به هم میشد. پسر چند مرتبه آمده بود تا جهیزیه را بههمراه عروس خانم به منزل خود ببرد که برادر عروس خانم که از قضا رئیس کلانتری هم بود، مانع میشد.
خبر به نحوی به گوش حاج صادق رسید. حاج صادق به پسر گفت: «فردا میری اسباب و اثاثیهتون رو بار ماشین میکنی، دست زنت رو میگیری و میری سر خونه زندگیت. منم با خلیل فردا میام کمکت.»
فردا موقع اسباب کشی، دو مرتبه سرو کلۀ برادر دختر یعنی همان رئیس کلانتری زورگو به همراه چند سرباز پیدا شد. حاج صادق جلو رفت و چیزی در گوش برادر دختر گفت که او سربازها را راهی کرد که بروند. بعد از رفتن سربازها، حاجی برادر دختر را محکم بغل گرفت، بهصورتی که نمیتوانست تکان بخورد. بعد به بقیه اشاره کرد که سریع اثاثیه را بار بزنید و بروید. اثاثیه که بار زده شد و ماشین به راه افتاد، حاج صادق برادر دختر را رها کرد، او را هل داد و به او گفت: حالا برو هر کاری میخواهی بکنی، بکن.»
انتشارات فاتحان ناشر کتاب «تویی که نمیشناختمت» با شمارگان سههزار نسخه، قطع رقعی، ۱۲۸ صفحه، مصور و به بهای ۷۰ هزار ریال است.