حکومت کمونیستی که در افغانستان شکل گرفت، تنها مانعش دینمداری افغانستانیها و علقه آنها به امام خمینی(ره) بود. پس تصمیم گرفت تا با زور و فشار این مانع را از سر راه بردارد. حمله به مساجد و هیئتهای مذهبی از یک سو و بازداشت و کشتار حامیان امام خمینی(ره) از سوی دیگر، آن قدر فضا را برای مسلمانان افغانستان تنگ کرد که برای حفظ دین چارهای جز مهاجرت پیدا نکردند.
سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود که به نجف رفتند تا امام را یاری کنند یا برخی به ایران آمدند تا همراه یاران امام باشند. بر خود لازم دیده بودند برای رسیدن به سرزمین آرمانی اسلام وارد عرصه شوند. افغانستانیها با جان و دل رهسپار نجف میشدند و از آنجا با مشقت فراوان، زن و مرد اعلامیههای حضرت امام(ره) را برداشته و پس از سفر به شام، پاکستان و افغانستان، خود را به ایران میرساندند تا حامل پیام امام برای امت باشند.
انقلاب خمینی(ره) به پیروزی رسید و حالا خیالشان راحت شده بود که در سایه او میتوانند دینشان را حفظ کنند و در سرزمین آرمانها، کودکانی مومن و مسلمان به بار آورند. مشغول کار و تحصیل شدند که ناگهان دشمن بعثی، آرمان امام خمینی(ره) را تاب نیاورد و هرچه در توان داشت وارد میدان کرد تا این بار در حملهای نظامی فرزندان خمینی(ره) را به زانو درآورد.
مهاجرین افغانستانی حالا میدیدند سرزمین اسلام ناب محمدی در خطر است. تیپ ابوذر، تیپ ویژه افغانستانیها به صورت خودجوش تشکیل شد و روانه جبهههای کردستان شد؛ جبههای سخت برای مردانی سخت. دو هزار شهید افغانستانی دفاع مقدس این بار نیز ثابت کردند که مهاجرین افغانستانی جز برای حفظ دین و کرامت انسانی مهاجرت نکردهاند.
دفاع مقدس با تمام تلخیها و شیرینیهایش تمام شد و مهاجرین که حالا کشورشان در آتش جنگهای داخلی میسوخت راهی برای بازگشت نداشتند.
در سرزمین اسلامی ماندند و دوباره مشغول زندگی روزمره خود شدند، زندگی که این بار پس از 25 سال با نگاهی غیرآرمانی و دور از نگاه امام خمینی(ره) همراه شده بود. زندگی به دور از تکریم و همراه با سرزنش مسئولانی که خود، خمینی(ره) را هم فراموش کرده بودند و انگ خارجی و بیگانه به آنان می زدند. هر چند مسئولانی هم بودند که هنوز دل در گرو آرمان امام(ره) داشتند و به واسطه تلاش های آنان امتیازاتی حداقلی برای مهاجران فراهم می شد.
سالها در غربت و مظلومیت با همه فراز و فرودهایش گذشت. بودند، اما در حاشیه بودند. تحت تخریب، تمسخر، فشار و سوء ظن بودند. دگراندیشان و بیگانگان با انقلاب بر کوس رسانه میکوبیدند و فرزندان افغانستانی خمینی را «اتباع بیگانه» لقب میدادند. یکجانبه تصاویر محقرانه و غیرانسانی از آنان مخابره کردند با هویت آنان به شوخی و تمسخر نشستند. خبط یا خطای یک فرد را به عموم جامعه دین دار افغانستانی تعمیم ناعادلانه دادند و همه را با یک چوب و برچسب زدند. همینها زمینه ساز و توجیه ظلم و سلب امتیازات و حقوق ابتدایی از یک انسان برای برخی مسئولان شد، تنها با این قید که او یک افغانستانی است.
روزگار همیشه اینطور نماند. افغانستانیهای مهاجر برخلاف تمامی ناملایمتیها گوهر انقلابیگری را در قلبها خود بکر و دست نخورده نگه داشته بودند. با همه دلخوریها آن هنگام که طبل جنگ در سوریه نواخته شد، باز هم پیش قدم مردانی از افغانستانیهای آرمانگرا بودند. بار دیگر مرد از نامرد شناخته شد. مهاجرین افغانستانی بار دیگر از جان خواستند. «فاطمیون» معیاری شد برای شناخت خودی از بیگانه، اسلام ناب از اسلام آمریکایی، انقلابی از منفعت گرا. فاطمیون جان بر کف دست گرفتند که هر جا دین، آرمان و اسلام بدون مرز خمینی(ره)به خطر بیفتد، ما مرد میدان جهادیم.
مردان و زنان افغانستانی ایمانشان کامل شد: مهاجرت از یوغ استعمار کمونیستی، مجاهدت در راه انقلاب اسلامی، جهاد تیپ ابوذر در دفاع مقدس و اکنون دلاورمردیهای فاطمیون به اثبات رساند که افغانستانیها دو پایه از ایمان خود یعنی مهاجرت و مجاهدت را کامل کردند.