جانباز فیروز احمدی فرمانده دیدبانان گردان بریر(ادوات) تیپ 10 حضرت سیدالشهدا(ع) و تیپ 110 خاتم(ص) در خصوص عملیات والفجر یک، سه خاطره را روایت کرد که در ادامه میخوانید:
اسیر عراقی به زبان فارسی معبر را نشان داد
در شب عملیات والفجر یک، همراه گردان قمر بنی هاشم از لشکر ده سید الشهدا وارد منطقه عملیاتی شدم. چون معبرها به خوبی شناسایی شده بودند، روند عملیات به خوبی پیش میرفت. از کمینها عبور کردیم و چندین نفر از نیروهای بعثی را به هلاکت رساندیم. یک نفر از آنها را نیز به اسارت گرفتیم.
حمید شاه حسینی اسیر را تحویل گرفت. اسیر را همراه گردان به جلو میبردیم. او به عربی صحبت میکرد. حمید میگفت: «من متوجه نمیشوم. با من فارسی صحبت کن و بگو معبر کجاست؟». آن اسیر هم به عربی پاسخ میداد. حمید هم قبول نمیکرد و اصرار داشت که فارسی صحبت کند.
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه اسیر به فارسی صحبت کرد. با اعترافات اسیر، گردان راهش را پیدا کرد و به تمام اهدافش رسید.
شهید سلمان طرقی دو بیسیمچی داشت. به سمتش رفتم و گفتم «نیروها اینجا باید پدافند کنند». گفت «از کجا میدانی؟» درخواست یک گلوله منور کردم. تمام منطقه روشن شد. جاده را که با نور منور روشن شده بود، نشانش دادم و گفتم «این جاده باید پاکسازی شود». از من خواست تا همراهش باشم اما قبول نکردم.
چند قبضه دشمن را عقب کشاند
در عملیات والفجر یک رژیم بعث یک پاتک سنگینی زد تا خط را بکشند. با یک روش جدیدی در حال پیش روی بود. 27 تانک از 3 سمت هجوم میآوردند. هر 9 تانک یک جیپ فرماندهی در کنارشان بود. این تانکها پشتیبانی هوایی نیز میشدند.
با یک حجم گسترده آتش توپخانهای به سمت ما میآمدند تا خط را بشکنند. اگر خط را میشکستند، بین نیروها فاصله میافتاد و اسیر میشدیم. به دلیل آتش سنگین دشمن نیروی پیاده قادر به جلوگیری از پیش روی آنها نبود.
در حال دیدبانی متوجه فرماندهی این تانکها توسط جیپ بودم. با محدودیتهایی که در گلوله داشتیم تصمیم گرفتم به جای تانک، جیپها را بزنم. آن روز به همراه شهید حسن بختیاری با چند قبضه خمپاره و آتش توپخانه توانستیم از پاتک دشمن جلوگیری کنیم.
امداد غیبی جهنمی برای عراقیها ساخت
آتش دشمن بسیار سنگین بود. من مشغول دیدبانی بودم که دو نفر از نیروهای پیاده همان خط پیش من آمدند و گفتند در سمت ما تانکهای دشمن منطقه را ناامن کرده است و از من تقاضا کردند که کاری کنم؛ با اصرار آنها پذیرفتم. آن سمتی را که آنها گفتند را با دوربین رصد کردم و شیاری در بین تپه 110 تا 112 نظرم را جلب کرد. تانکها به نوبت از پشت تپه خارج شده و شلیک میکردند و دوباره به پشت تپه برمیگشتند با توپخانه تماس گرفتم و درخواست گلوله کردم. سرهنگ محمدی (فرمانده آتشبار توپخانه) پشت خط بود و خودش تطبیق آتش را بر عهده گرفت و مختصات را گفتم.
نیت حضرت ابوالفضل(ع) کردم که آقا یاری کند و از آتشبار تقاضای یک راکت اولیه کردم. یک موشک کاتیوشا شلیک شد. در همان لحظه تانک در حال شلیک بود که موشک کاتیوشا درست به بُرجک تانک اصابت کرد. با مهماتی که تانک داشت انفجار مَهیبی رخ داد. رزمندگان در خط، بلند تکبیر گفتند. 40 موشک دیگر برای همان نقطه درخواست کردم که به محض اجرا و انفجار موشکها، منطقهای که تانکها در آن مستقر بودند به جهنم عراقیها تبدیل شد. این یک امداد غیبی بود که گلوله مستقیماً به هدف خورد و خط در آن روز و شب امن و امان شد.