بعد از حدود چهار سال، والیبال ایران به المپیک ریو راه یافت. تا یک چهارم نهایی هم پیش رفت. حالا هر کسی از ظن خود این نتیجه را خوب یا بد توصیف میکند اما صرف نظر از اینکه این نتیجه چقدر ایدهآل بوده، میخواهم حرفهایی بزنم و سوالاتی بپرسم. امیدوارم این بار کسی من را به چیزی متهم نکند.
1- ولاسکو از ایران رفت و پیدا کردن جانشین او تبدیل شد به مهمترین دغدغه فدراسیون و اهالی والیبال. خیلی گزینهها هم بررسی شدند؛ از لورنزو برناردی که خود ولاسکو پیشنهاد داده بود تا همان آناستازی معروف. اما در نهایت قرعه فال به نام اسلوبودان کواچ افتاد. از همان روز اول انتخاب کواچ، همه شروع کردند به مقایسه او با ولاسکو و طبیعی بود که کمتر کسی در دنیای مربیگری والیبال وجود دارد که قابل قیاس با پیرمرد آرژانتینی باشد. انتقادها از همان روز اول شروع شد و بیتجربگی کواچ هم حرف مشترک انتقادها. بعد از یک سال طلایی با کواچ، تیم ملی در سال دوم حضور این مربی جوان صربستانی نتایج خوبی نگرفت و بعد از ناکامی در جام جهانی، علم اعتراض از هر گوشهای برافراشته شد. همه کواچ را مقصر اول و آخر نتایج تیم ملی میدانستند؛ مردم، کارشناسان، رسانه ها و مسئولین فدراسیون به شکل اعجاب انگیزی هم نظر شده بودند و پروژه تغییر سرمربی کلید خورد و بازهم یک پیرمرد آرژانتینی برای این سمت انتخاب شد.
2- تیم ملی با رائول لوزانو به انتخابی المپیک رفت و سهمیه هم گرفت. نتیجهای که همه آرزویش را داشتند. در لیگ جهانی هم نتایجی متوسط به دست آمد. صعود به یک چهارم نهایی المپیک هم افتخار بزرگی بود که لوزانو به دست آورد. اما سوال اینجاست که اگر همان کواچ بیتجربه روی نیمکت تیم ملی ایران نشسته بود واقعا نتایجی ضعیفتر از این میگرفتیم؟ قصدم زیر سوال بردن نتایج تیم ملی نیست اما نمیدانم آن همه سر و صدا برای کنار زدن کواچ و انتقاد از جوان و بیتجربه بودن او، چه دستاوردی برای والیبال ایران داشت و تجربه لوزانو کجا به کمک تیم ملی آمد.
3- والیبال جهان دوران تازهای را سپری می کند؛ دوران تازهای که ستارههایش استفان آنتیگا، لورن تیلی و نیکلا گربیچ هستند. نام جیانلورنزو بلنجینی را هم کنار آنها بگذارید. مردی که در کمتر از یک سال ایتالیا را به دو نقره در جام جهانی و المپیک رساند تا بزرگی خود را به رخ بکشد. این اسامی متعلق به مربیانی جوان و کم تجربه است که بزرگترین تیمهای جهان را هدایت می کنند و در سالهای اخیر مدالهای زیادی درو کردهاند.
4- مشکل فقط از تجربه کواچ بود؟ چرا وقتی اوضاع تیم ملی نا بسامان شده بود هیچکس به این فکر نکرد که شاید جای دیگری هم مشکلی وجود داشته باشد؟ قصدم دفاع از کواچ نیست که دوران او به پایان رسیده و بعد از جام جهانی هم معتقد بودم باید از ایران برود چون ماندنش نه تنها به والیبال ما کمکی نمیکند، که به ضرر خودش هم خواهد بود. قصدم حتی مقایسه کواچ با آنتیگا، تیلی، گربیچ و بلنجینی هم نیست اما کواچ قبل از حضور در ایران مربی موفقی در سطح باشگاهی بود و پس از آن هم همینطور. کواچ در ایران متهم بود که توانایی مدیریت ستارهها را ندارد اما چطور او پروجا توانست این کار را انجام دهد اما در ایران نه؟ بلنجینی هم در شرایطی تیم ملی ایتالیا را تحویل گرفت که اختلاف میان بازیکنان و سرمربی پیشین این تیم جنجالی شده بود اما یک مربی جوان و کم تجربه به خوبی ستارهها را مدیریت کرد و تیمش را به مدال نقره جام جهانی و پس از یک سال المپیک رساند.
5- شاید بد نباشد در نقدهای خود مشکلات خودمان را هم ببینیم. ساختار ورزش ایران تا چه حد رفتار حرفهای را به ورزشکاران خود آموزش میدهد؟ رسانههای ایرانی چقدر حرفهای هستند؟ کارشناسان و پیشکسوتان در اظهارنظرهای خود فقط منافع ملی و ورزش را در نظر میگیرند یا مشکلات شخصی با مسئولین هم در دیدگاههای آنها تاثیرگذار است؟
6- اما این همه حرفهایم نیست. یک سال پیش و پس از جام جهانی یادداشتی نوشتم با عنوان "ما و جنازه والیبال". حرفم در آن یادداشت این بود که والیبال ایران مانند جنازهای افتاده روی زمین است که هر کسی که رد میشود لگدی به آن میزند اما همین جنازه از بسیاری از رشتههای دیگر ایران و از همه رشتههای گروهی موفقتر است. حالا به جایی رسیدهایم که بعضیها از حمله کردن به والیبال برای خود اعتبار میخرند؛ با سنگ زدن به قطار در حال حرکت. بهتر است از ماجراهایی که در روزهای ابتدایی المپیک برای تیم ملی پیش آمد حرفی نزنم ولی سوالم این است که جای نقد فنی کجاست؟ نقد عملکرد تیم ملی نه حق هر رسانه و کارشناس، بلکه وظیفه آنهاست اما کسانی که در روزهای اولیه آغاز المپیک جو وحشتناکی علیه تیم ملی به وجود آوردند واقعا به دنبال چه بودند؟ در همان روزها بود که از خبرنگاری شنیدم دوست دارد تیم ملی والیبال ایران همه مسابقاتش در المپیک را سه بر صفر ببازد چون یک باند مافیایی بر این ورزش حکومت میکند! این میزان از وطن دوستی و پایبندی به منافع ملی بهت زدهام کرد.
7- والیبال ایران در سالهای اخیر رشد زیادی داشته است. کسی هم نمیتواند این موضوع را انکار کند. این رشد فقط در زمینه فنی و کسب موفقیتهای بینالمللی نبود و میزان پوشش اخبار والیبال در رسانهها هم رشد چشمگیری پیدا کرد. از همه مهمتر مردم علاقه شگفت آوری به والیبال پیدا کردند. این اتفاقات بد نیست اما ناگهانی بودن این اتفاقات مشکلاتی هم به وجود آورد. ظاهرا هیچکس آماده چنین شرایطی نبود.
8- قصدم از مطرح کردن ماجرای کواچ و انتقادها این بود که بگویم چقدر نگاه کوتاه مدتی داریم و چقدر پیش میآید که با اطلاعات ناقص قضاوت کنیم. دو سال است که همه با هم درگیریم و یکدیگر را متهم میکنیم. خبرنگار بازیکن را متهم میکند، کارشناس سرپرست و رئیس فدراسیون را، مربی کارشناس را، بازیکن هم کارشناس و خبرنگار را. هیچکدام هم به فکر بهتر کردن کار خود نیستیم. کاش وسط این جوالدوزکاریها یک سوزن هم به خودمان میزدیم. اصلا حواسمان نیست که دو سال است در دو سال گذشته یک برد مهم مقابل تیمهای بزرگ به دست نیاوردهایم. پیروزیهای ما محدود شده است به شکست تیمهای ضعیف آسیایی، مصر، کوبا، بلغارستان و ونزوئلا. اجازه بدهید شکست تیمهای بزرگ در تهران را هم در این محاسبه نگنجانم. آخرین دفعاتی که تیم ملی والیبال ایران در یک رویداد بزرگ یک تیم قدرتمند را شکست داد، در مسابقات قهرمانی جهان 2014 بود؛ دو سال پیش.
9- المپیک تمام شد؛ قرارداد لوزانو هم همینطور. چند نفر از ملیپوشان خداحافظی کردهاند و حالا وقت این حرف تکراری است که از امروز باید برای چهار سال بعد برنامه ریزی کنیم. کاش الان که فرصت هست بیشتر به فکر حل مشکلات زیربنایی والیبال ایران باشیم. اینکه لیگ برتر ما چقدر با استانداردهای روز جهان فاصله دارد. لیگ ایران کوتاهتر از لیگهای معتبر ایتالیا، روسیه و لهستان است و اردوهای تیم ملی ایران زودتر از هر تیم دیگری شروع میشود اما همیشه مسابقات را بد شروع میکنیم و میگوییم هنوز به هماهنگی کامل نرسیدهایم. بد اخلاقی در لیگ ایران بیداد میکند و کمیته انضباطی برای کنترل آن ناکارآمد است. بسیاری از مربیان ایرانی با دانش روز فاصله دارند. تیمهای لیگ برتری یک شبه خلق میشوند و ناگهان نیز کنار میروند. لیگ برنامهریزی خوبی ندارد و هر سال در طول مسابقات بارها و بارها همه چیز تغییر میکند. همه اینها مشکلاتی است که کسی به آنها کاری نداشته. خدا کند که برای کارشناسان مهم این نباشد که چه کسی روی نیمکت تیمهای ملی می نشیند و برای رسانهها اینکه کدام خبرنگار به سفر میرود.
10- حالا حسرت چه را بخوریم؟ اینکه پس از ولاسکو نتوانستیم از دانش یک مربی جوان و کارآمد بهره ببریم و در یک دور باطل افتادیم؟ اینکه پس از سالها حضور این همه مربی خارجی نتوانستهایم یک مربی ایرانی پرورش دهیم که شاید در آینده شانسی برای حضور روی نیمکت تیم ملی را داشته باشد؟ اینکه هیچکس هیچکس را قبول ندارد؟ اینکه لیگ ایران هر سال بیشتر دعوا دارد تا ستاره و پدیده؟ اینکه به بردهای کم اهمیت دلخوش میشویم و با یک شکست در مثلا لیگ جهانی تیم ملی را نابود میکنیم؟ اینکه به جای نقد فنی عملکرد بازیکنان و قضاوت درباره اینکه چه کسی شایستگی بیشتری برای حضور در تیم ملی دارد، وقت خود را برای متهم کردن دیگران به باندبازی تلف میکنیم؟ اینکه فراموش کردهایم این تیم ملی ایران است و این ورزش، والیبال ما؟ اینکه به جای تلاش برای برطرف شدن ضعفها به دنبال تقسیم غنایم هستیم؟