مظفر توانست پس از پایان دوره دبیرستان در کنکور سراسری شرکت کند و به شایستگی در رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شود. او با ورود به دانشگاه تلاش خود را دو چندان کرد تا بتواند در رشته خود از بهترینها باشد. به همین دلیل کمتر به به شمال میآمد. مظفر با آن که دانشجوی پزشکی بود اما هرگاه در پایان ترم به منزلش باز میگشت به مزرعه میرفت تا کمک دست پدرش باشد. اما خانواده و پدرش معنقد بودند که چون درس میخوانی کار کردن روی زمین در شان تو نیست.
مظفر در پاسخ به این برداشت والدینش معتقد بود: درخت هر چقدر پر بارتر شود باید سر به زیرتر باشد. من نیز باید تکبر را از خود دور کنم تا بتوانم همان مظفری که همه دوست دارند باشم.
پزشکی که خون خود را به بیماران اهدا کرد
مظفر سال پنجم پزشکی بود که مردم ظلم ستیز و انقلابی با اتحاد و از خود گذشتی عرصه را بر عمال رژیم پهلوی تنگتر کردند. هر روز در پایتخت و سایر شهرها درگیریها شدیدتر میشد. مظفر اَنترن بیمارستان بود یک روز برای مرخصی از تهران به شمال آمده بود. پدرش وقتی حال و روز او را مشاهده میکند دلیل پریشانی او را میپرسد که جواب میدهد: پدر جان نمیدانی نیروهای نظامی رژیم چقدر بیرحمانه مردم مظلوم و بیدفاع را مورد حمله قرار میدهند. هر روز در بیمارستان تعداد زیادی مجروح و شهید میآورند که در راهپیمایی توسط آنها مصدوم شدهاند. حتی چند روز قبل از آنکه به شمال بیایم تعداد مجروحان در بیمارستان آنقدر زیاد بود که خون کافی برای تزریق به آنها نداشتیم به ناچار من و چند نفر از پرسنل بیمارستان مقداری از خون خود را به آنان اهدا کردیم.
مظفر سال آخر دانشگاه بود که از والدینش خواست برای خواستگاری از خانمی که در رشته مامایی تحصیل میکرد به تهران برویم که پس از طی مراسم در عین سادگی با ایشان ازدواج کرد و در سال 1361 با نمرات عالی دکترای خود را گرفت.
پدر مظفر روایت میکند: در آن سالها کشور مورد هجوم دشمن متجاوز قرار داشت. پسرم مدرک دکترای خود را گرفته بود و از طرف بستگان توصیه میشد که برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود اما او با اصرار میگفت که من مال همین آب و خاکم و وظیفه دارم به ملتم خدمت کنم. زمانی که جنگ به کشور ما تحمیل شد مظفر هم مانند سایر جوانان غیور لباس رزم بر تن کرد و پس از گذراندن دوران آموزشی به همراه تیم پزشکی به منطقه صالح آباد اعزام شد.
چند ماهی از حضور پر افتخار مظفر در جبهه میگذشت که با عنایت خداوند فرزند دختری به وی هدیه شد تا در آینده او نیز به وجود چنین پدری مباهات کند.هر بار که از جبهه به مرخصی میآمد ابدا خستگی را در وجودش احساس نمیکردیم؛ فقط از پیروزیها و رشادتهای رزمندگان میگفت.
روایت آخرین دیدار
آخرین بار که به دیدار خانواده آمده بود، به برادر و خواهران خود سفارش کرد که تحصیل خود را ادامه بدهند و از توجه به والدین غافل نشوند. روز خداحافظی فرزند دلبند خود را در آغوش گرفت و همسر فداکارش را به خدا سپرد و با گامهای محکم و استوار به جبهههای نبرد رفت تا رسالتش را ادامه بدهد.
مظفر پس از 10 ماه نبرد علیه حق علیه باطل سرانجام هفتم اردیبهشت 62 در حین انتقال مجروحان با آمبولانس در منطقه جنگوله صالح آباد بر اثر انفجار مین به همراه همرزمانش به شهادت رسید.