سرویس جامعه مشرق - مثل خیلی دیگر از شغل ها، کاذب است اما پر درآمد، نه اینکه تصور کنید گرن کاپریو سوار می شوند و اسمارت واچ دارند اما در خنکای روزهای گرم تابستان و فشار مالیات و قبض آب و برق و عوارض، درآمدشان از خیلی کارمندها و کارگرها هم بالاتر است، آنهم بی آنکه اذیت شوند و رئیسی بالای سرشان باشد.
دستفروشی در تهران، حکایت دیروز و امروز نیست. سال هاست که مردم تهران به وجودشان عادت کرده اند و حالا به بخشی از هویت مترو تبدیل شده اند.
حکایت دوستی که برای خرید از بازار سوار مترو شده بود اما در میانه راه همه خریدهایش را کرد و با عوض کردن خط به خانه برگشت اگرچه لطیفه ای است که دستفروشان زیاد تعریف می کنند اما حکایت از این واقعیت دارد که متروی تهران به بازاری زیر زمینی، با گردش مالی بالا و البته سود زیاد برای عده ای دستفروش و حتی صاحب کالا تبدیل شده که با به کار گماردن دستفروش ها و پرداخت حقوق روزانه به آنها، از این فرصت استفاده می کنند و بدون پرداخت مالیات و کرایه مغازه پول خوبی به جیب می زنند، اینجا هم برای خودش خاله و عموهایی دارد در حد خانواده کورلئونه.
دستفروش های مترو از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد را در بساطشان دارند؛ از خوراکی های مختلف و تنقلات گرفته تا لوازم آرایشی، بهداشتی و پوشاک. البته با قیمت هایی به مراتب ارزانتر از مغازه دارهایی که مجبورند ماه به ماه مالیات، عوارض و کرایه های سنگین را پرداخت کنند.
خیلی ها می گویند دستفروشی در مترو راحت است و پر درآمد. حرف و حدیث راجع به دستفروش های مترو زیاد است. بله، در میانشان آدم هایی هستند که از سر ناچاری و بیکاری دستفروش شده اند تا لقمه نانی سر سفره خانواده هایشان ببرند اما سود اصلی را دیگرانی می برند که محتاج نیستند که هیچ، دیگران را هم محتاج می کنند. در این بین البته کسانی هم به چشم می خورند که حتی سرمایه کافی برای دستفروشی را هم ندارند و مجبورند جنس هایشان را از کاسب های بازار بگیرند و درازای هر روز فروش از آنها حقوق بگیرند.
برای رسیدن به جواب تمام سوالاتمان یک نیم روز همسفر دستفروش های مترو شدیم. از میدان امام خمینی تا تجریش و بالعکس. همسفر شدن با مردمانی که به هر دلیلی دستفروشی را به عنوان کسب و کار خود انتخاب کرده اند. آنهم نه درگوشه و کنار خیابان بلکه در تونل های زیر زمینی مترو و در بین مسافران پرعجله یا خسته از کار روزانه قطار شهری.
مترو؛ بازاری بزرگ زیر پوست شهر
زیاد مهم نیست مسافر هر روزه مترو باشی یا برای اولین بار گذرت به این شهر زیر زمینی افتاده باشد. حتی یکبار سوار شدن به مترو هم کافی است تا چشمانت به جمال دستفروش هایی روشن شود که رزق و روزی شان را اینجا در می آورند. دستفروش هایی که در بینشان از همه سن و سالی می توان پیدا کرد. از پسر بچه ها و دختربچه هایی که نام کودکان کار را یدک می کشند تا جوانانی که دانشجو هستند و برای تامین هزینه های زندگی مجبور به دستفروشی اند. یا آن پیرمردی که با درماندگی تبلیغ آدامس هایش را می کند تا شاید شب را با دست پر به خانه برگردد.
آن طور که خانم ها می گویند بازار دستفروشی در واگن های زنانه خیلی داغ تر از واگن های مردانه است. شاید چون خانم ها بیشتر اهل خریدند راحت تر از مردها برای خریدهای غیر ضروری دست به جیب می شوند!
فاصله بین میدان امام خمینی تا میدان تجریش یک فرصت استثنایی است تا بیشتر با دستفروش ها آشنا شویم. آدم هایی که هر ایستگاه ورژن جدیدی از آنها وارد واگن می شود و تنوع جنس هایشان جذابیتی خاص به کارشان داده است. در هر ایستگاه یکی دو تا از دستفروش ها وارد واگن می شوند و صدای خسته شان در بی توجهی مسافرها گم می شود.
یکی از دستفروش ها پیرمردی تقریبا 70ساله است که کل دارایی اش یک جعبه آدامس خارجی است که با بی استعدادی تمام برایش تبلیغ می کند؛ آدامس هایی که قول می دهد در مقایسه با قیمت مغازه ها خیلی ارزانتر و مناسب تر است اما نه تاریخ تولید و انقاضی درست و حسابی دارد و نه سایر مشخصاتش واقعی به نظر می رسد.
پیرمرد در فاصله دو ایستگاه فقط یک بسته آدامس می فروشد و بس. آدم هایی که تمام تلاششان این است تا نگاهشان با نگاه پیرمرد تلاقی نکند مشتری های خوبی برایش نیستند. اولین کاری که می کند در ایستگاه بعدی از قطار پیاده می شود و جایش دو دستفروش دیگر وارد می شوند.
اینبار محافظ کنترل تلویزیون و جوراب است که بین مسافرها تبلیغ می شود. یکی از دستفروش ها جوانی بیست و یکی دو ساله است و با مهارتی خاص از خاصیت نانو بودن جوراب هایش می گوید. در این فاصله دو بار سر تا ته واگن را طی می کند و برای جوراب هایش تبلیغ می کند، اما دریغ از یک مشتری؛ ظاهرا دیگر این حرف ها را کسی باور نمی کند.
با رسیدن قطار به ایستگاه از قطار پیاده می شود و همراهش وارد ایستگاه می شوم. اجبارا سه عدد جوراب نانو (!) را به پنج هزار تومان می خرم و می گویم راستی کار و بار تو مترو خوب است؟
می گوید: بد نیست، خرجمان را در می آوریم. از کار و بار و وضع زندگی اش که می پرسم می گوید کار خاصی به جز دستفروشی بلد نیستم. دیپلمم را که گرفتم به کمک پدرم آمدم. الان هم روزی 30 هزار تومان کار می کنم. وقتی می پرسم از تولیدی خاصی جوراب می خری که قیمتش برایت مناسب باشد می گوید: نه، برای خرید می رویم بازار. هر جنس ارزان و خوش قیمتی که به پستمان بخورد را ممکن است بخریم و بفروشیم. البته به شرطی که سرمایه زیادی نخواهد.
ماجرای نانو بودن محصولات مترویی، از طنزهای روزگار است اما ترجیح می دهم موضوع را از او که به زور دیپلم گرفته، پیگیری نکنم.
وقتی می گویم از بعضی ها شنیده ام که بعضی بازاری ها و کاسب ها برای فروش جنس هایشان دستفروش در مترو استخدام می کنند، می گوید:" آره هستند. خیلی از بچه ها که پول خرید جنس را ندارند برای اینها کار می کنند.ولی من نه. اینطوری خیلی سود پایین می آید و اصلا صرف نمی کند. چون بستگی به فروششان دارد و هر چقدر بیشتر بفروشند پورسانت بیشتری می گیرند.حالا ممکن است بعضی روزها فقط 10هزار تومان عایدشان شود."
حامد با حسرت و کنایه می گوید: ولی درآمد خانم ها خیلی بهتر از ماست. حیف که ما نمی توانیم وارد واگن های زنانه شویم وگرنه نانمان در روغن بود!
داروخانه و آرایشگاه سیار در واگن های زنانه
پیدا کردن خانم های دستفروش کار چندان سختی نیست. کافی است چند دقیقه ای درایستگاه منتظر بنشینی تا یکی از همین آدم ها از واگن اول قطار پیاده شوند. قطار که از راه می رسد، دختر جوانی با سر و وضعی که اصلا به دستفروش ها نمی خورد پیاده می شود. از کیف بزرگی که همراه دارد و لوازم آرایشی که برای توضیح دادن به مشتری ها در دستانش باقیمانده، به راحتی می توان به شغلش پی برد.
به سراغش می روم و رک می گویم که خبرنگارم و می خواهم از دستفروشی در مترو بنویسم. کمی پا پس می کشد و با ناراحتی می گوید: "نمی دانم یک لقمه نان درآوردن دستفروش ها چه معضلی شده که همه درباره اش حرف می زنند. یکبار طرح ساماندهی می دهند بچه ها را دستگیر می کنند. یکبار می گویند برایتان جا درست می کنیم تا قانونی کار کنید و ..."
تند تند حرف می زند. "به خدا ما نه مشکلی برای کسی درست می کنیم نه جنس تقلبی می فروشیم. از صبح تا بعد از ظهر برای 60-70هزار تومان پول باید کلی حرف بزنیم، این کیف سنگین را به دوش بکشیم و تازه از دست مامورهای مترو هم فراری باشیم."
از تحصیلات و خانواده اش که می پرسم می گوید: یک سالی می شود که لیسانسم را گرفتم و به پیشنهاد یکی از دوستانم این کار را انتخاب کردم. الان هم راضی هستم و درآمدم نسبت به کاری که می کنم خوب است.
همینطور که از کارو بارش تعریف می کند، سرو کله دوستش هم پیدا می شود. دختری جوان با کلی سنجاق سر و گل سر. می گویم راستی چرا قیمت دستفروش های مترو اینقدر مناسب است. مگر از کجا خرید می کنید؟ لبخندی تحویلم می دهد و میگوید "اگر قرار بود به همه بگوییم که دیگر کسی از ما خرید نمی کرد؛ از بازار می خریم اما عمده."
وقتی سوال هایم به قاچاق بودن این لوازم آرایشی و استاندارد نبودن هایش می رسد، در همهمه رسیدن و رفتن قطارها، رد گم می کنند و با گفتن کلماتی بریده بریده چون "کسی ناراضی نیست" و "شکایتی نداشته ایم" گم می شوند.
مافیای دستفروشی در تونل های مترو جان می گیرد
اولین بار سال 89 بود که مدیر عامل وقت متروی تهران فعالیت مافیای دستفروشی در متروی تهران را به صورت غیر رسمی تایید کرد. تجار یا بهتر بگوییم قاچاقچیانی که کالای قاچاق و ارزان قیمت چینی را به صورتی ساماندهی شده در شبکه 200کیلومتری راه آهن زیر زمینی تهران، آب می کنند و به دلایل مختلف امکان برخورد با آنها نیز فراهم نشده است.
با همان سوال تکراری که از حامد پرسیدم، حرفم را این بار با علی آقا که فردی میانسال است و شانه و باطری می فروشد، ادامه می دهم. راستی این دستفروش هایی که برای مغازه دارها کار می کنند کار و بارشان چطور است؟ سری تکان می دهد و می گوید: خب کسی که پول و سرمایه ندارد برای خودش بار بخرد مجبور است برود سراغ این آدم ها. جالب اینجاست که این کاسب ها خودشان به سراغ ما می آیند و پیشنهاد می دهند.
تاکید می کند که "ولی ما قبول نمی کنیم. مقرون به صرفه نیست برای روزی 10تا 20هزار تومان خودت را اسیر کنی. ولی باری هم که خودمان می خریم بازهم سود اصلی اش در جیب همین آدم ها می رود. اینها خودشان وارد می کنند و حالا به هر طریقی شده در بازار توزیع می کنند. یا از طریق مغازه دارهایی که به ما می فروشند یا از طریق دستفروش های اجاره ای یا امانی فروش."
واژه امانی فروش برایم کمی عجیب است. تعجبم را که می بیند می گوید: اگر به کسی اطمینان کنند که البته برای خودش شرایطی دارد، جنس را امانی تحویلت می دهند و بعد از فروش پولش را میگیرند.
از برخورد مسئولان مترو با دستفروش ها پرس و جو می کنم. این بار دخترک نوجوان را پیدا می کنم. زمین را نگاه می کند و می گوید: خب آنها هم آدمند. با ما که دشمنی ندارند. اگر مردم اعتراض نکنند کاری به کارمان ندارند. یا اعتراض مردم کار دستمان می دهد یا این طرح های گاه و بیگاه که برای ساماندهی دستفروش ها اجرا می کنند و می خواهند به وضعیت کاسبی شان سرو سامانی بدهند.
کودکان کار هم زیرزمینی شده اند
شاید دیدن پیرمرد دستفروش یا دختر و پسر جوانی که برای کسب روزی دست به دستفروشی می زنند آنقدر درد آور نباشد که دیدن یک کودک کار؛ بچه هایی که از همین بچگی تمرین نان آوری می کنند و خرج خانه می دهند. ساعت ها گز کردن پایتخت آنهم از زیر خیابان های شهر و رفتن به شرق و غرب و شمال و جنوب آن یک ویژگی خاص دارد و آن دیدن بچه هایی است که با دستفروشی خرج در می اورند.
بلندگوی داخل واگن که ایستگاه طالقانی را اعلام می کند یکی از همین بچه ها وارد می شود. دستمال کاغذی های کوچک و خاک ژله ای می فروشد. از پدر و مادر و زندگی شان که می پرسم می گوید: پدرم مریض است من و داداشم کار می کنیم. نامش علی است، بچه دروازه غار. همانجا که بچه ها خرج زندگی می دهند و پدر مادرها با بچه دار شدنشان بازنشسته می شوند!
علی می گوید: این دستمال ها را پدرش می گیرد و آنها می فروشند. زیاد اهل صحبت نیست. با صدایی نه چندان بلند می گوید: دستمال های جیبی، خاک ژله ای فقط 500تومان! واژه ای که تکرار می شود و همراه علی در همهمه جمعیت گم می شود.
نکته عجیب و قابل توجه آنجاست که بسیاری از این کودکان هم تقسیم وظایف را می دانند، همدیگر را می شناسند که هیچ، لهجه و زبان صحبت کردنشان هم شبیه هم است، گویی از یک شهر و محله خاص به تهران آمده اند. می دانند که در یک واگن و مترو، چند نوع جنس شبیه هم نیاورند و بر اساس قوانین یادگرفته شده، یکی پیاده می شود.
نمی توان باور کرد که جبر زمانه و موضوعاتی از این قبیل، این قوانین تجاری را یادشان داده باشد و به نظر می ردس همان که جنس داده، قانون و تربیت و لوازم فروشش را هم به آنها آموخته است...
در راه برگشت بازهم سرو کله دستفروش ها پیدا می شود. اینبار مردی میانسال با جعبه ای پر از عینک آفتابی. قیمت 15هزار تومان اما دارای یووی! می پرسم مطمئنی یووی دارد؟ با اطمینان می گوید همین عینک را باید صد هزار تومان از مغازه دار بخری کلی هم کیف می کنی. چون یه فاکتور هم برایت می نویسد. درست است که عینک ها چینی است اما همان جنسی است که در مغازه ها می فروشند. حالا ما چون به قیمت عمده و با سود کم می فروشیم روی جنسمان عیب می گذاری!
مسئولان مترو در فکر ساماندهی دستفروش ها
وی با اشاره به خلاء قانونی در برخورد و ساماندهی دستفروشان می گوید: متاسفانه قوانین شهری ما مربوط به سال 1333 است و با شرایط فعلی که 60میلیون نفر از جمعیت کشور در شهرها ساکنند هیچ تناسبی ندارد.
احمدی در عین حال با بیان اینکه ساماندهی دستفروشان در مترو تهران قدم اول برای رفع معضل دستفروشی است چرا که برای هر پدیدهای اگر قانون نداشته باشیم به سرعت رشد و گسترش می یابد، معتقد است: پدیده دستفروشی یک معضل زندگی شهری است و برای مواجهه صحیح و منطقی با آن، خلاء قانونی وجود دارد و به همین جهت دولت و مجلس می بایست برای ساماندهی و جلوگیری از گسترش آن کمک و چاره اندیشی کنند.
به گفته این مقام مسئول، متروی تهران برای ساماندهی زنان دستفروش، با ستاد توانمندسازی زنان هماهنگی های لازم را انجام داده است تا این ستاد با دسترسی به اطلاعات زنان بد سرپرست و بی سرپرست تهرانی، به راحتی دستفروشان نیازمند را از سایرین تمیز دهد.
آقای عینک اصل فروش که از واگن پیاده می شود، بازهم سرو کله همان پیرمرد آدامس فروش پیدا می شود، با همان صدای خسته با همان تعداد آدامس که چیزی از مقدارش کم نشده و با همان مسافران که حوصله دستفروشان را ندارند. آنچه البته به جایی نرسد فریاد است، چه فریاد پیرمرد، چه مسافران ناراضی مترو و چه مسئولان همیشه در جلسه ...