مقایسه مراسم رژه کاروان پارالمپیک با المپیک روایتی ساده اما عمیق از دو نگاه متفاوت است؛ یکی با لباس احرام به یاد شهدا و دیگری لم داده با ظاهری نامتعارف و مرگ اخلاق.

سرویس ورزش مشرق - برای آن که بدانیم در ورای لایه های به ظاهر جذاب و پر زرق و برق ورزش کشورمان چه می گذرد، لازم نیست که حتما پروژه ها و سمینارهایی را راه اندازی کرد و پول های هنگفتی را هزینه کرد که البته، می کنند و کسی هم نمی پرسد که چه! برای رسیدن به بطن کار، کمی باید سرت را بگردانی و حافظه ات کار کند؛ همین بس است. با این دو به نتایج قابل توجی می رسی.
 
 

چند هفته قبل بود که مراسم آغازین المپیک در ریو برگزار شد. قبل از اعزام تیم بود که طراحی لباس های کاروان حسابی سر و صدا به پا کرد. اتفاقی ناگوار که حاکی از یک بی تدبیری و وظیفه ناشناسی از سوی سرپرست و اعضای سرپرستی کاروان اعزامی بود و البته، کسی هم نه بازخواست شد و انگار نه انگار. اگرچه طرح لباس بعدتر عوض شد؛ اما مگر می شود بی تدبیری را فراموش کرد که زمینه ساز اتلاف بیت المال و آبروی یک ملت می شود؟ با مسببان این اتفاق چه برخوردی شد؟
 
 

گذشت تا روز رژه رسید که به نوعی، ویترین کار کاروان اعزامی است. وقتی نگاه میلیون ها ایرانی به جعبه جادویی بود تا پرچم برافراشته خود را در قلب ماراکانا ببینند، به یک باره عکسی در فضای مجازی دست به دست شد که مانند شوکی به جامعه بود. چند والیبالیست کشورمان با ظاهری نامتعارف و لم داده، دورهمی گرفته بودند که بعدها آنقدر در دلایل این دهن کجی تناقض بروز کرد که بر همگان مبرهن شد که آش حسابی شور است!
 

آنها که چنین به پرچم خود پشت کرده بودند، نمادی از واقعیت های ورزش کشورمان هستند. بازیکن سالاری که همیشه تلاش می شد از آن فرار شود، این بار چنان عیان بود که اخراج این ورزشکاران به مطالبه ای عمومی تبدیل شد؛ اما امان از مدیرانی که برای نتیجه دست به هر اقدامی می زنند. بماند که نتیجه ای هم حاصل نشد و کاروان ایران با نتیجه ای تلخ به کشور بازگشت تا این سوال برای هر دلسوزی وجود داشته باشد که چه بر سر ورزش ما می رود؟ ما چند مدال و پیروزی را به چه قیمتی می خواهیم؟

 گذشت تا نوبت به پارالمپیک رسید و باز هم ریو؛ اما این بار خبری از لم دادن و نیشخند زدن به یک ملت نبود. این بار کسی به ملتش پشت نکرد و مدیری نبود که برای یک پیروزی، به همه ارزش های اخلاقی و ملی پشت پا بزند. تعدادی ویلپچرنشین و عصا به دست، کاری کردند کارستان. آنها پرچم را بالا بردند و لباس احرام به تن کردند و گفتند از شهدایی که مظلومانه به ملاقات حق شتافته بودند.
 
 

این کاروان، نه با هزینه های میلیاردی و ریخت و پاش به ریو آمده بود و نه کسی برایشان هلهله کرده بود. آنها بی صدا آمده بودند و چنان صدایی به راه انداختند که بیا و ببین. اینجا دل ها به دنبال جای دیگری بود و کسی دعوی نفس نداشت که اگر داشت، برای شیرین شدن در دل تصمیم سازان جهانی، آرام می آمدند و آرامتر هم می رفتند؛ اما این نشسته ها، پرچم را بالا بردند.

عیبی ندارد؛ بگذار بیزینس کلاسش را والیبالی ها سوار شوند. بگذار ماشین و ملکش را فلان ورزشکار بگیرد که شب مسابقه ... بگذریم. این کاروان عطر منا دارد؛ نه فقط نامش را ... ریو را دیشب دوست داشتیم ... پرچمتان بالا که پرچم را بالا بردید از روی ویلچر و عصاهایتان ...