همه اینها ابهامات و سوالاتی بود که ذهنم را برای این سفر طولانی درگیر کرده بود. می خواستم چمدانم را ببندم و به فرودگاه بروم تا به سرزمینی وارد شوم که شاید ارتباط چندانی با ما نداشته باشد؛ اما ذهنیتی مثبت از آن در ذهن داریم. از هر کس که درباره برزیل بپرسی، چنان حرف می زند که انگار بارها این کشور را از نزدیک دیده و تجربه کرده است. راهی می شوم و مثل همیشه، وقتی فرودگاه امام (ره) را می بینم، افسوسی عمیق در درونم حس می کنم که چرا ما باید چنین فرودگاه اسف انگیزی داشته باشیم! یاد هیاهوی روزها افتتاحش می افتم. حیف!
* به جنگل خوش آمدید!
از اندوه فرودگاه که بگذریم، فقط یک قرص خواب آور است که باعث می شود بتوانی این مسافت پایان ناپذیر را تحمل کنی. البته، اعتنا به تجربیات مسافران دیگر باعث شد تا با مجموعه ای از ترفندها، این مسیر به راحتی به اتمام برسد و در فرودگاه ریو به زمین بنشینیم. هوای گرم ریو با استقبال گرمتری مواجه بود. گروه های مختلفی در فرودگاه حضور داشتند تا پذیرای کاروان های پارالمپیکی از سراسر جهان باشند. حسابی فرودگاه شلوغ بود. بار دیگر یاد فرودگاه امام (ره) می افتم ...
در همان بدو سفر، یک برزیلی نزدیک می آید و بلند می گوید که "به جنگل خوش آمدید؛ اینجا برزیل است." در آن موقع متوجه منظورش نشدم که چرا ریو و برزیل به جنگل تشبیه شد؛ ولی گذشت چند روز باعث شد تا همه چیز برایم مشخص شود. یک ناامنی و بی قانونی عجیبی در این کشور حاکم است که باعث شد تا آن جمله به کار رود و مصداق نیز داشته باشد.
* وقتی ارتش به خیابان آمد
شنیده بودم در برزیل یک ناامنی سراسری وجود دارد؛ اما تا وقتی در ریو نباشی، معنی این حرف را درست نمی فهمی. وقتی یک دانشجوی برزیلی جلو می آید و می گوید: "موبایلتون رو بذارید تو جیبتون. اینو هیچوقت دست نگیرید" یا وقتی راننده تاکسی عنوان می کند که در فلان خیابان نروید یا حداقل 10 نفر باشید! ناامنی که باعث شد تا برای ورود به ورزشگاه ماراکانا برای مراسم افتتاحیه پارالمپیک، انواع تانک ها و زره پوش ها را از نزدیک ببینیم! وقتی در خیابان راه می رفتیم، انگار ارتش برزیل برای رژه به صف شده بود.
البته، مناطق امن نیز در ریو وجود دارد که در هر کوی و برزنش انواع نیروهای انتظامی (برزیل چندین نیروی پلیس و نظامی دارد) حضور و بروز میدانی دارند. اما در همین مناطق نیز، به یک باره دوچرخه یک فرد را مقابل چشم صدها نفر می دزدند و از دست کسی هم کاری برنمیآید. این ترسیمی واقعی از یک کشور است که کشته شدن آدم ها در اثر ناامنی و یک دزدی ساده خیابانی یک اتفاق طبیعی است و تعجبی ندارد!
تجربه این روزها که مدام می شنوی هیچ چیز ارزشمند و قیمتی با خود بیرون نبرید و اصلا به محله های خلوت نروید، فریاد آن مستقبل در فرودگاه را مدام به ذهن می آورد؛ به جنگل خوش آمدید ...