به گزارش مشرق، روزنامه شرق نوشت: سال 90 به سال مرگ ورزشكاران ايراني تبديل شده است، در حالي كه تنها پنجماه از سال گذشته، 10 ورزشكار ايراني به دلايل مختلف درگذشتهاند. تعدادي از آنها مشهور و محبوب بودند مانند ناصر حجازي و روحالله داداشي و تعدادي ديگر مانند دختر كوهنورد و بانوي قايقران در گمنامي فوت كردند اما آخرين نفري كه به جمع 9 ورزشكار ديگر پيوست، يكي از محجوبترين ورزشكاران ايراني بود كه سهسال با بيماري سرطان جنگيد و تا پيروزي نهايي نيز پيش رفت، اما بالاخره مغلوب هيولايي به نام سرطان شد. بابك معصومي طي دوران بيمارياش هيچگاه دست از تلاش برنداشت و تا آخرين لحظه مبارزه كرد تا روحيه مبارزهطلبياي را كه در دوران فوتباليستي داشت، در زمان بيماري نيز نشان دهد. بابك كه متولد 23تير 1351 بود، در روز 19مرداد در 39سالگي درگذشت تا يكي از بهترين فوتباليستهاي تاريخ ايران خيلي زود از جمع دوستان و همبازيان سابقش جدا شود. در تهيه گزارش و عكس، خانواده بابك به خصوص برادرش رضا معصومي و يكي از شاگردانش حسين مهدوي نهايت لطف را به گروه ورزشي روزنامه «شرق» داشتند.
اولين باري كه علايم بيماريش ظاهر شد، زماني بود كه حدود سه سال و نيم پيش در يكي از پاركهاي كرج همراه برادرش و جمعي از دوستانش در حال گلكوچك بازي كردن بود. رضا معصومي برادر بابك در اينباره ميگويد: «بهطور معمول روزهاي جمعه به همراه بابك و شاگردانش كه اكثرا بچههاي پرسپوليس بودند، گلكوچك بازي ميكرديم. بازي بابك در گلكوچك از فوتسال هم بهتر بود و فوقالعاده بازي ميكرد، براي همين هر جمعه بچهها را جمع ميكرد تا مثل دوران كودكي كه در كوچه و خيابان بازي ميكرديم، بازي كنيم و فضاي شادي ايجاد كند. يك روز جمعه كه همه داشتند بازي ميكردند، بعد از 20دقيقه كنار كشيد و گفت سرش درد ميكند و نميتواند بازي كند. سردرد او شديدتر شد و او را به درمانگاه رسانديم.»
در بيمارستان بهگر سردرد بابك معصومي مشكوك تلقي ميشود و او را براي آزمايشهاي بيشتر به بيمارستان ايرانمهر ميبرند، در اين بيمارستان، پزشكان به برادرش ميگويند كه او سهروز بيشتر زنده نيست چون سلولهاي سرطاني 90درصد سر او را فراگرفتهاند و هيچ اميدي براي زنده بودن او نيست.
دكتر خسروي كه مدارك پزشكي بابك را مطالعه كرده از سابقه درخشان ورزشي بابك خبر نداشت و خيلي راحت به برادرش گفت كه مدت زمان كمي او زنده خواهد بود. اما وقتي سرازير شدن مقامهاي ورزشي و ورزشكاران را به بيمارستان ايرانمهر ديد، سعي كرد مانند يك بيمار معمولي با بابك برخورد نكند.
دكتر خسروي در اينباره ميگويد: «وقتي بابك را به بيمارستان آوردند، به هيچ عنوان حال خوبي نداشت، من ورزشي نيستم و او را نميشناختم. براي من هيچ فرقي بين بيماران وجود ندارد، اما وقتي حضور افراد مختلف را ديدم كه به ديدن بابك ميآيند، مسووليتم سنگينتر شد و احساس كردم، همه انتظار دارند كه معجزهاي صورت گيرد. براي همين تيم پزشكي بيمارستان نهايت تلاش خود را براي زنده نگهداشتن بابك عزيز انجام دادند.»
زماني كه معصومي با پاي خودش به بيمارستان رفت هموگلوبين او سه بود و دكترها برايش شيميدرماني شديد يا به قول پزشكان بمباران شيميايي روي سلولهاي سرطاني او انجام دادند. 20 جلسه شيميدرماني در سهماه وضعيت بابك را تا حدودي مساعد كرد و سرطان با مقاومت او، كمك پزشكان و دعاي مردم تا حدودي عقبنشيني كرد.
رضا معصومي در اينباره ميگويد: «بهقدري شيميدرماني قوي بود كه هر فردي به غير از بابك بود در همان زمان از بين ميرفت، اما او به خوبي مقاومت كرد و توانست شرايط را براي عمل پيوند مساعد كند. ولي موقعي كه همه چيز آماده عمل پيوند بود به يكباره گفت نميخواهد پيوند شود و حالش خوب است، براي همين او به خانه بازگشت.» در اوايل سال 88 با توجه به اينكه اوضاع جسماني ورزشكار پرافتخار كشورمان رو به وخامت گذاشت، پزشكان براي او پيوند استخوان را تجويز كردند. رضا كه پنجسال از بابك كوچكتر است، پيوند مغز استخوان را از او گرفتند.
قبل از پيوند استخوان دوباره حدود 20 جلسه شيميدرماني براي بابك در نظر گرفتند تا بدنش آماده پيوند باشد. بعد از عمل پيوند كه با موفقيت همراه بود، حالش بهتر شد. در همان روزها بود كه حبيب كاشاني به ديدار او در بيمارستان رفت و به معصومي پيشنهاد داد تا سرمربيگري تيم فوتسال پرسپوليس در ليگ يك را برعهده گيرد و اين تيم را به ليگ برتر بياورد. اين پيشنهاد انگيزه بابك را به بازگشت به فوتسال بيشتر كرد. او در جلسات متعددي با كاشاني تيم خوبي را آماده مسابقات كرد و با يك قرارداد بسيار پايينتر از يك مربي فوتسال به تيم پرسپوليس پيوست. معصومي از اين قرارداد كم هم مقداري به بازيكناني داد كه احتياج به پول داشتند. او با يك كادر حرفهاي و مجرب به كمك بازيكنانش قولي كه به حبيب كاشاني داده بود را عملي كرد و تيم را به ليگ برتر آورد، ركورد خوب تيمش خيليها را متوجه مربي كارآمدي كرد كه توانست با همه مشكلاتي كه از نظر جسماني داشت، يك تيم خوب را بسازد. برادرش در اينباره ميگويد: هر چند استرس براي او سم بود، اما چنان با علاقه و پشتكار كار ميكرد كه ما هيچ چيزي در مورد فشاري كه به او وارد ميشد، نميتوانستيم بگوييم. البته بازيكنانش نيز با جان و دل براي او بازي ميكردند، چون ميديدند بابك با تمام مشكلاتش با جان و دل كار ميكند.
در همين دوران بود كه وي به دليل عمل پيوند، دچار مشكلاتي مانند رسوب كليه، ريزش مو و ناخن و مشكلات گوارشي بود، براي همين زندگي در شرايط كاملا استريل را پشت سر ميگذاشت. بعد از آمدن تيم به ليگ برتر حبيب كاشاني با بابك معصومي به مشكل برخورد و او را از تيم كنار گذاشت، همين عامل ضربه روحي بدي به بابك زد و بيماري او را تشديد كرد و به نوعي همين عوامل استرسزا شرايط را به گونهاي رقم زد كه او به مرگ نزديكتر شود.
رضا معصومي در مورد روزهاي آخر زندگي برادرش ميگويد: روزهاي آخر حالش خيلي خوب بود و هيچ مشكلي نداشت، به دنبال كارهاي تيم فوتسال استيلآذين بود كه حسين هدايتي پيشنهادش را داده بود و در حال جمعآوري كادر فني و بازيكنان بود. روز آخر در خانه بود كه به من زنگ زد وگفت معدهاش درد ميكند، ما هم او را زود به بيمارستان رسانديم، دكتر در حال آزمايش بود، بابك كه روي تخت خوابيده بود، رو به من كرد و گفت رضا من 20دقيقه ديگه ميميرم، هنوز 20دقيقه نشده بود كه فوت كرد. من بدون آنكه خانواده بدانند، اجازه كالبدشكافي دادم و دكترها گفتند بر اثر سكته مغزي فوت كرده است. بابك بر اثر سرطان فوت نكرد، بلكه بر اثر غم و غصههاي زياد سكته كرد. مقاومت او باعث شكست سرطان شد، اما نتوانست نامهرباني بعضيها را تحمل كند.
رضا از علي كريمي تعريف ميكند. علي هميشه در كنار بابك بود و اين قضيه به دوران بيماري بابك برميگردد. علي زماني كه در آلمان بازي ميكرد، هفتهاي دو بار به بابك زنگ ميزد و جوياي احوال او بود. كريمي نشان داد كه يك رفيق است. در بازي با شهرداري تبريز ميخواست اردوي تيم را به دليل ناراحتي زياد از فوت بابك ترك كند، اما به دليل شرايط تيمي مجبور شد بازيكند. كريمي از نظر اخلاقي و رفتار نمونه است و از معرفت چيزي كم ندارد. البته بابك معصومي نيز هميشه هواي علي را داشت. چه آن زماني كه كاپيتانش در فتح بود و چه اين اواخر كه مصطفي آجرلو مديرعامل استيلآذين، كريمي را از تيم اخراج كرد. معصومي به شدت به آجرلو حمله كرد و او را ناآگاه نسبت به منش و اخلاق كريمي دانست.
در طول مدت بيماري بابك، افراد مختلفي به كمك او و خانوادهاش آمدند تا زير هزينههاي درمان كمرشان خم نشود. محمدحسن انصاريفرد، مديرعامل راهآهن به گفته برادر بابك كارهايي در حق او كرده كه هيچ يك از رسانهها از او خبر ندارند.
حسين هدايتي با تشكيل تيم فوتسال استيلآذين ميخواست، معصومي را به فوتسال بازگرداند و دل او را شاد كند. او هيچگاه با عكاس يا خبرنگار به ديدار معصومي نرفت و هميشه هر كمكي كه ميتوانست انجام ميداد. رضا معصومي از شخصي به نام حميد كريمي نام ميبرد كه يكي از خيرين استان البرز است و به گفته برادر بابك، او در همان زماني كه براي اولين بار بابك به بيمارستان ايرانمهر ميرود، يك چك سفيد امضا در اختيار مسوولان بيمارستان قرار ميدهد و سقف آن يكميليارد تومان و بالاتر از آن را نيز با كسب اطلاع مجاز دانست.
حميد كريمي در زمان مراسم تدفين و خاكسپاري روحالله داداشي نيز نهايت همكاري را با خانواده او داشت.
در زمان وزارت دكتر باقر لنكراني در وزارت بهداشت، با حكم ايشان تمام مخارج بابك در تمام بيمارستانها بر عهده وزارت بهداشت بود، اما با آمدن دولت دهم و انتخاب خانم دستجردي به عنوان وزير بهداشت، تمام امتيازات بابك قطع شد تا او دچار استرس بيشتري شود.
رضا معصومي از لطف استانداري و فرمانداري كرج تشكر ميكند و ميگويد: اگر در حال حاضر 100ميليون تومان بدهيد هم اجازه نميدهند جنازهاي در امامزاده طاهر دفن كنيد اما فرماندار و مقامات شهري كاري كردند تا اين اجازه براي دفن پيكر بابك صادر شود.
برادر بابك كه حالا با بغض حرف ميزد، در ادامه گلايههايش گفت: در فيليپين به دليل مرگ بابك در مسابقات يك دقيقه سكوت ميكنند، اما در استاديوم آزادي در حالي كه هموطنانش حضور داشتند به احترام او سكوت نكردند، ما هيچ انتظاري نداريم اما واقعا رسمش نيست با قهرمانان ملي چنين برخوردي شود.
گفته ميشود زماني كه معصومي در بيمارستان بوده، عليآبادي رييس وقت سازمان تربيتبدني به بيمارستان ميرود و در حالي كه بابك نيمههوشيار است، به او ميگويد: چه درخواستي داري و او هم ميگويد سلامتي شما و خانوادهتان، اين در حالي است خانواده معصومي براي هزينه معالجه او در مضيقه بودند.
حركات خيرخواهانه بابك معصومي زبانزد خاص و عام است، او يك مدرسه فوتسال در فرديس كرج راهاندازي كرده بود كه دو سانس آن براي بازيكنان بيسرپرست بود كه از سوي سازمان بهزيستي به مدرسه فوتسال معرفي ميشدند. معصومي در يك سفر به ايتاليا به توصيه يك خانم كه او در خيابانهاي كرج ديده بود از اردوي تيمملي خارج شد تا دارويي براي فرزند آن خانم بخرد. او براي تهيه اين دارو از شهر محل اردو به شهر ديگري ميرود و خيلي دير به اردوي تيمملي فوتسال برميگردد، رييس فدراسيون فوتسال او را توبيخ ميكند، اما وقتي از اصل ماجرا خبردار ميشود، از جريمه او ميگذرد.
كارهاي نيك معصومي و بازيهاي درخشانش براي تيمملي ايران هميشه به يادگار خواهد ماند. مراسم سوگواري او كه با حضور چند هزار نفر از مردم كرج برگزار شد، نشان داد ورزشكاراني هستند كه در ميان مردم جايگاه ويژهاي دارند، با از دست دادنش مردم خود را صاحب عزا ميدانند.
معصومي از آن دسته ورزشكاراني است كه نامش تا ابد در آسمان ورزشي ايران خواهد درخشيد. رضا معصومي در پايان حرفهايش ميگويد: «شاگردان بابك تا آخرين لحظات عمر ايشان دنبال كارهاي بيمه تكميلي او بودند، اما بعضي از افراد در بيمه نگذاشتند كار بيمه او به سرانجام برسد. من از همه مردم و رسانهها تشكر ميكنم كه هيچگاه ما را تنها نگذاشتند و هميشه در كنار ما بودند. مطمئن هستم بابك هم قدردان آنهاست.