هوای کهنهی این شهر تازه دم کرده
گناهکاریمان «تُنزل النِقم» کرده
«ظلمتُ نَفسی» ما را شنید دلبر و گفت :
امان ز نفس کسی که به خود ستم کرده
به شوق یوسف اگر چشممان چو یعقوب است
هنوز گریه به درد فراق کم کرده
چه میشود سحری دیده بارد و بیند
کریم، بارش باران به ما کرم کرده
ای آسمان ز چه گشتی بخیل؟ پر وا کن
گناه کرده اگر شیعه، توبه هم کرده
به توبههای محرم قسم که شوق ظهور
فدائیان تو را با تو همقسم کرده
محرم آمد و غم شد فزونتر و دیدم
کتیبهای هوس شعر محتشم کرده
دوباره چادر مشکی وصلهدارش را
زنی برای پسربچهاش علم کرده
هوای کرب و بلا جان تازهام داده
دل حزین مرا راهی حرم کرده
امام عشق و محبت! خدا کند بینم
نسیم کرب و بلا آسمانیام کرده