حالا دیگر سید آن نوجوان عاشق بازیگری و سینما نیست . از برکت دعاهای مادر این روز ها "سید مهدی میرداماد" نام شناخته شده ای درحوزه ستایشگری اهل بیت(ع) است.
زندگی پر فراز و نشیب این ذاکر اهل بیت(ع) سرشار از نکاتی جذاب و درس آموز برای هیئتی ها و علاقمندان به مداحی و ذاکری اهل بیت(ع) است.
این مداح اهل بیت(ع) چند ساعتی را میهمان ما بود و با او درباره زندگی اش از دوران کودکی تا کنون گپ زدیم.
*پیش از این چند باری با شما گفت و گو های کوتاهی داشته ایم. حالا که فرصت مناسب تری فراهم شده به عنوان مقدمه دوست داریم از دوران کودکیتان بگویید و این که چه شد که وارد عرصه ذاکری اهل بیت(ع) شدید؟
من مثل همه کودکان و نوجوانانی که در مدرسه به فعالیتهای گروهی و جمعی علاقه پیدا میکنند جذب گروههای تواشیح و سرود شدم. از بد یا خوب حادثه یک تهصدایی هم داشتم تا فتح بابی باشد برای موفقیت در این گروههای همخوانی. البته در کنار این اجراهای سرود و تواشیح، قرائت قرآن کریم را به جدّ دنبال کردم تا جائی که چندین مقام برتر در سطح مدارس، شهر و استان را به دست آوردم. تا اینکه وارد دبیرستان شدم و در این مقطع هم مادرم از دنیا رفت. ایشان یک بیماری سخت گرفتند و متأسفانه به معالجه هم نرسیدیم. دقیقاً این اتفاق تلخ مردادماه سال 74 که تنها 17 سال داشتم و بیشتر مشغول تحصیل بودم، افتاد. خیلی ایشان علاقه داشت من مداحی کنم.
هنوز اعتبارمان را از مادرمان داریم
میتوان گفت روضههای زنانهای که در منزل داشتیم خیلی در این مسیر به بنده کمک کرد. چون مادرم معلم قرآن بود. صبح، ظهر و شب خانهمان مملوء از آدم بود و گروههای مختلفی میآمدند و به حفظ و تفسیر قرآن میپرداختند. مادرم واقعاً بسیار انسان عجیبی بود. من هنوز که به محله مادریام میروم از آنجائی که شاید برای بسیاری شناخته شده باشم اما در آنجا همه به احترام مادرم از منازل و خانههایشان بیرون میآیند و از بنده استقبال میکنند. به این بهانه که مثلاً دِینی را از مادرم اداء کرده باشند به ما احترام میگذارند. شاید جایگاهی را هم در مداحی برای خودمان داشته باشیم اما هنوز اعتبارمان را از مادرمان داریم.
شال بر گردن من میانداخت و مداحی میکردم
یادم میآید آن دوران مادرم دوست داشت که من روضه بخوانم و شال بر گردن من میانداخت. خانمها هم که تا بسمالله میگفتم روضه را درک و شروع به گریه میکردند. با دیدن این صحنهها فکر میکردیم خیلی در مداحی مهارت پیدا کردهایم. آنها گریه میکردند اعتماد به نفسم تقویت می شد . مادرم که از دنیا رفت برای من اتفاق بسیار عجیبی افتاد. من الان به دوستان میگویم برخی از رفتنها درست است که به ظاهر تلخ هستند ولی واقعاً نقطه عطف میشود.
من تو را سپردهام دست امامحسین(ع)!
من 4 برادر و 2 خواهر دارم که در لحظههای آخر مادرم با هر یک از ما به گفتوگو و توصیه نشست. واقعاً او زنی بود که به اعتقاد من خیلی از پردهها را برای او کنار زده بودند. انصافاً مجتهده و زنِ عالمه ای بود. چون بعدها ما فهمیدیم چه دست نوشتهها و تفسیرهایی داشت. وقتی کنارش بودم یک بار به من گفت: "من تو را سپردهام دست امام حسین(ع)".
بالاخره هرکسی در هر مقطعی از سن و سال یک حال و هوایی دارد و من در آن دوران علاقه خاصی به سینما پیدا کرده بودم. در آن دوران دوستی داشتم که در اول دبیرستان با او هم کلاسی بودم و الان معلم شده است خیلی با هم سینما میرفتیم و مجلات سینمایی میگرفتیم. سال 71، 72 بود که عکس بازیگران را جمعآوری میکردیم. مادرمان از این اقدام خیلی ناراحت میشدند. یکی از اتفاقاتی که هیچگاه فراموش نمیکنم یادم میآید فیلم "عروس" به تازگی اکران شده بود و من پوستر آن را خریدم و در اتاقم نصب کردم. مادرم خیلی ناراحت شد! یک روز از مدرسه به منزل آمدم دیدم این پوسترها و عکسها را در وسط حیاط جمع کرده و آتش زده است. با دیدن این صحنه خیلی به گریه افتادم و آمد مرا در آغوش گرفت و خیلی مادرانه مرا آرام کرد. گفتم من دوست دارم بازیگر و مشهور بشوم؛ عیناً میگفت من همه اینها را برای تو دعا کردم ولی نه این طوری! گفت: تو مرا راضی کن و دل مرا بدست بیاور و خداوند همه اینها را به تو میدهد اما با عزت و آبرو. ما هم نمیفهمیدیم و در فضای خودمان غرق بودیم.
من دعا کردم تو مداح بشوی
روز آخر هم همین طور گفت: «به خاطر این که تو به خاطر من از چیزی که دوست داشتی دست کشیدی برایت دعا میکنم امامحسین(ع) به تو عزت و آبرو بدهد" بعد من دعا کردم تو مداح بشوی»
بعدها به این رسیدم که هیچکسی نیست مثل مادر که بتواند این طور دعا کند. یادم هست در همان دوران بیماری مادرم یک بار رفتم در مسجد محل بخوانم ، یک پدر شهیدی داشتیم که الان در قید حیات نیستند ایشان بنده را از مسجد بیرون انداخت و سینه زنی ناقص ماند و مجلس خراب شد. چند روزی ناراحت بودم؛ چرا که وقتی در مجلس به من میکروفون دادند من هراسان شروع به تپقزدن کردم و ایشان هم بنده را از بالای منبر به پایین کشید و از مجلس بیرون کرد. مادرم که در بیماری به سر میبرد آن شب دعا کرد و به من گفت: "دعا کردم که آنقدر در پای منبر تو مستمع بیاید که نتوانی بشماری!" آنقدر این حرفها برای من مهم بود که پس از 21 سال هنوز فراموش نکردهام.
از مادرم دِین به گردن دارم
وقتی از دنیا رفت واقعاً احساس میکردم که باید یک کاری بکنم. نمیدانم برای شما پیش آمده است یا خیر که تا کسی بوده نتوانستهایم کاری انجام دهیم و حالا که از دنیا رفتهایم باید همه تلاش خود را به کار بندیم که این امر میسر شود. چون احساس میکردم این دِین را برگردن دارم و او منتظر است. کاملاً او را حاضر میدیدم. هنوز هم این طور است و شال را به یاد ایشان بر گردنم میاندازم. چون یادگار مادرم است و بنده را همواره به ایشان وصل میکند.
*در گذشت مادر ، آن هم به آن شکل چقدر روی خواندنتان تاثیر گذاشت؟
رفتن مادرم بسیار تأثیرگذار بود؛ خیلی بعد از فوت ایشان باورم تقویت شد و این لطف از حضرت زهراست. یعنی من دهه محرم را شاید بتوانم بگذرانم اما واقعاً در فاطمیه مریض میشوم و خیلی به سختی میتوانم مداحی کنم. همین مریضی و اذیت روحی از روایت مظلومیت حضرت را دوست دارم که تحمل آن بسیار شیرین و همراه با تقویت معنویت است.
سال 74 که از دنیا رفتند من دیگر سال آخر دبیرستانم تمام شد و دیگر عزم خودم را جزم کردم هرطور که شده مداحی را محکم و جدی آغاز کنم. این اتفاق با آشنایی من با حاج مهدی سلحشور همزمان شد.
*گویا سابقه حوزه هم دارید؟
بله ، در همان زمان که با حاج مهدی آشنا شدم ایشان بنده را به حوزه نزدیک کرد. بعد از دبیرستان طلبه شدم؛ اصلاً ورودم به حوزه خیلی برکت داشت، زیرا حوزه یک فضای جدید بود. دیگر از همان دوران طلبگی جلسات شکل گرفت و یکی از جلسات هم هیئت ثارالله بود که من و حاج مهدی تقریباً نفرات اولی بودیم که در آن جا شروع به خواندن کردیم. حوزه به عنوان یک فضای معنوی خیلی رویم تأثیر داشت ؛ بعد از حاج مهدی، سال 76 با حاج محمود کریمی آشنا شدم.
*حوزه را تا چه سطحی ادامه دادید؟
تقریباً سال 74 طلبگی ما آغاز شد و در سطح یک تا پایان پایه 6 را امتحان دادیم. من پایه 6 را شفاهی ارائه دادم و موفق به آزمون کتبی نشدم. چراکه یک مسابقهای در حوزه برگزار شد؛ این مسابقه، مسابقه معارف بود که دو بخش شفاهی و کتبی داشت. حالا شانس یا روزی بود که در این مسابقه به مقام اول رسیدم. جایزه این مسابقه، حج بود. آن موقع حج ارزان بود و مثل الان نبود. من هم یک رویایی داشتم؛ آن موقع حج عمره رفته بودم و خیلی دوست داشتم یک حج واجب هم بروم. اما هر کاری کردم نگذاشتند من بروم. چون معافیت تحصیلی داشتم و بعد از دبیرستان به حوزه رفته بودم. خیلی ناراحت شدم با این که بلیط هم صادر شده بود و یک مُهر حوزه را میخواست که برود برای ویزا، گفتند نه، نمیشود شما طلبه هستید و باید درستان را بخوانید.
یک مقداری هم حساسیت برروی ما زیاد شده بود؛ پس از این اتفاق آنقدر ناراحت شده بودم که انصراف موقت دادم و به اندیمشک رفتم خدمت! همان موقع با حاج محمود کریمی تماس گرفتم ایشان از من سوال کردند کجایی؟ گفتم در پادگان هستم. همان موقع رفتم لشکر 17 و گفتم فردا اعزام میشوم. آن موقع همسر بنده باردار بود و اولین فرزندم در راه بود. تا اواسط آموزشی کسی نمیدانست من اینجا هستم و بعدها متوجه شدند که بنده در قم میخوانم؛ به همین خاطر برای دوستان همخدمتی روضهها و مداحیهای زیادی انجام دادم.
سرباز سرطانی که با مرگش، 60 سرباز را فراری داد
دوره آموزشی ما در پادگان شهید زینالدین اندیمشک بود تحت عنوان دوره شهید حسین مالکینژاد ، که اتفاقاً این شهید بزرگوار هم مداح بودند. این دوره آموزشی در قالب 7 گروهان پیگیری میشد که در یکی از این گروهانها ما آموزش میدیدیم؛ آن دوره ، دوره خیلی عجیبی بود . همه دیپلمه و مابقی تحصیلاتی زیر سیکل و سطح فرهنگی زیرصفر داشتند. عمده آنها معتاد و بیسواد بودند. یکی از سربازان که بیمار بود در هفته اول آموزشی، 30 نفر را دچار بیماری آنفلونزا کرد. یک سرباز لر بود که سرطان داشت، خبر رسید که این فرد به واسطه این عارضه، فوت کرده است؛ همان شب حدود 50.60 نفر از زیر فنس های پادگان فرار کردند. در پادگان یک مؤسسهای داشتیم به نام راویان فتح که ادامه خدمت را در آنجا گذراندم.
سال 82 با بچههای آزاده به حج مشرف شدم
فردای روزی که کارت پایان خدمت گرفتم یکی از این گروههای حج به بنده پیشنهاد حج دادند و با کاروان آزادگان این توفیق حاصل شد. سال 82 با این بچههای آزاده به حج مشرف شدم. چون یکی دو سالی از حوزه فاصله گرفته بودم احساس کردم میتوانم جدا از حوزه در یک فضای دیگری فعالیت را در عرصه تبلیغ دنبال کنم البته فارغ از لباس روحانیت.
شغلم مداحی نیست
در آن دوران مداحی روی بورس بود اما نمیخواستم مداحی شغلم باشد و برای آن پاکت بگیرم. در همین راستا پیشنهاداتی زیادی داشتم که همه تنها به مداحی و خواندن توجه میکردند اما بنده نمیخواستم مداحی شغلم باشد. دنبال یک کار بودم که در شأن مداحی باشد. دوست داشتم در جایی باشم که ارتباطی به خواندن نداشته باشد. از این رو به پیشنهاد یکی از دوستان در یک شرکت بیمه استخدام شدم. الان یک شرکتی تحت عنوان بیمه آسیا ثبت کردهایم که از سال 82 تاکنون در آنجا فعالیت میکنیم. سعی کردیم در این سالها رتبه ممتاز بدست آوریم و از طرفی دیگر فرهنگ بیمه را در قم ترویج دهیم و همچنین شرایط شغلی 13 جوان را نیز فراهم آوریم.
مداحان باید به دور از رفتارهای کاسبکارانه باشند
من یادم هست حضرت آقا میفرمودند یک مداح باید سه خصوصیت داشته باشد و در عین حال نداشته باشند؛ یعنی هم بودنش ضروری است و هم نباید همه آنها باشد. یکی هم صدا باید باشد و هم نباید باشد. یکی دیگر جمال زیبا تا در دل طرف بنشیند، اگر قدری هم جذاب و زیبا نباشد بهتر است که حواس اطرافیان را بهجای ظاهر به باطن هم جلب کند. شرایط مالی که باعث میشود مداح به رفتارهای کاسبکارانه و از خلوص در این دستگاه فاصله بگیرد. مداح باید صادقانه و از دل بخواند نه برای کاسبی! این توصیه بنده را مداحان جوان جدی بگیرند.
هیئت ، بهترین کلاس مداحی است
من همیشه میگویم مداحی دو بال دارد؛ یکی فنی که با پشتکار، تلاش و شاگردی پای منبر نشستن بدست میآید. یک بال هم معنوی است، هر چقدر انسان بعد معنوی و اخلاقی اش قوی باشد قطعا برکاتش به مداحی کردنش هم سرایت می کند. اهل نصیحت کردن نیستم و خودم بیشتر از همه محتاج نصیحتم اما درسی که در این حدود بیست سال خواندن فراگرفته ام این است که اتفاق باید در درون آدم بیفتد . یعنی اگر خلوت انسان ساخته بشود ، اهل بیت(ع) به جلوتت هم رنگ و بو می دهند. من سعی کردم با همه آن عزیزانی که از من بزرگتر هستند ارتباط برقرار کنم و از آنها درسهای ارزشمندی را فرا بگیرم؛ از طرفی مداحی علم تجربه است . من هنوز هم وقتی جوانان درباره کلاس مداحی سوال می کنند می گویم بهترین کلاس برای مداحی هیئت است. من خودم ده سال معلم آموزش و پرورش بودم و جزء اولین کسانی بودیم که کلاس مداحی میگذاشتیم که صدای همه هم در آمد. ولی من الان مخالفم! چون آفت هایش را می بینم که باعث میشود برخی سوء استفاده میکنند. زیرا میروند در آن سوی ایران و کلاس خصوصی به اصطلاح مداحی برگزار میکنند و میگویند ما شاگرد فلانی بودیم.
مداحی جزء هنرهایی است که هرچه بیشتر جلو میروی و میخوانی بیشتر نیاز به کار و تلاش داری! اتفاقی که افتاد ورود من به جلسات تهران با دهههای محرم همزمان شد؛ به همینخاطر فرصتی شد که درسهای زیادی از حاج منصور و حاج محمد طاهری و مابقی مادحین فراگیرم. در کنار اینها دعای مادرمان گیرا بوده که خداوند متعال موتور فعالیتها و پشتکارمان را با نور موفقیت همراه کرده است.
*خودتان پیش کدام یک از بزرگان شاگردی کرده اید؟
من خاطرم هست ایام ماه رجب یک بار حاج علی انسانی آمدند قم. هیئتی بود به نام مجمع عاشقان بقیع. من آن موقع سنم کمتر بود و پیش منبر می خواندم. بعد از جلسه گفتند حاجی علی صدایت را شنیده و گفته می خواهد تو را ببیند. من تا آن موقع خیلی اسم حاج علی را شنیده بودم و دلم می خواست از نزدیک ایشان را ببینم. رفتم خدمت ایشان. بعد از این کلی تشویق کردند گفتند تو نیاز داری که حتما مجالس تهران را در محرم ببینی. مستمع تهران مداح را پرورش می دهد.
من شش ماه یعنی از رجب تا محرم با همین حرف حاج علی انسانی زندگی کردم. الان متاسفانه نسل فعلی دنبال لقمه آماده هستند. خاطرم هست در آن ایام در اوج فشردگی برنامه ها ، شب ها با حاج مهدی در هیئت ثارالله قم می خواندم. صبح بعد از نماز سوار اتوبوس می شدم می آمدم تهران . یک راست می رفتم خیابان ایران. حاج علی انسانی را از خواب بیدار می کردم و سوار بر ترک موتور حاج علی سه چهار تا مجلس می رفتیم. حتی بار اولی که به در خانه حاج علی رفتم ایشان مرا نشناخت. من خودم را معرفی کردم و گفتم همان جوانی که شش ماه پیش در قم گفتید باید مجالس تهران را ببینم. محرم آن سال هر روز کارم همین شده بود که صبح ها بیایم تهران و عصر برگردم قم که به مجلس شب برسم. بعد از آن بود که دنیای من تغییر کرد و آن اتفاقی که باید می افتاد ، افتاد. آشنایی ام با آن مستمع نام محرم تهران خیلی رویم تاثیر گذاشت . من اصلا کسر شان خودم نمی دانم که بگویم در تمام این پیاده رو ها و فلکه ها تهران خاطره دارم. چقدر رو به روی همین مهدیه امام حسن مجتبی(ع) روی چمن ها خوابیدم که در هیئت باز بشود. آنقدر زیر باران ماندم تا به حسینیه پنبه چی بروم ، صنف لباس فروش ها و حسینیه جلوه هم همینطور. یادم نمی رود آن ایام آنقدر به حسینیه جلوه می رفتم که حاج حسن خلج از تیپ و قیافه و نوع دقت کردن من به اشعار فهمید من مداحم. الان کدام جوان می پذیرد که سه سال مدام برود پای روضه ای بنشیند تا یاد بگیرد.
* با همه تلاش هایی که برای دوری از حاشیه ها کرده اید اما گاهی اوقات این حاشیه ها به سراغ شما هم آمده . به عنوان نمونه دو سه سال قبل دهه اول محرم به اصفهان رفتید. شایعات زیادی درباره پیشنهادهای مالی سنگنین به شما در فضای مجازی پیچید . دوست داریم اصل ماجرا را از خود شما بشنویم.
من شغلم مداحی نیست. خیلی از موقعیتها و مکانها رفاقتی رفتهام وکسی نمیتواند تهمت و افترای مالی به بنده وارد کند. هیچگاه خودم را به پاکتگرفتن نفروختهام و همیشه دستم در جیب خودم بوده است. اعتقاد دارم در مداحی باید حواسمان به نوکریمان باشد. الحمدلله یک بار هم راجع به مداحی ام فکر مالی نکرده ام و خودم را نفروخته ام. من با اینکه مداح ثابت هیئت رزمندگان قم بودم دو سال پیش محرم رفتم اصفهان. همان شب اول هم خیلی واضح دلیلم را گفتم . گفتم هیئت هر پنج سال یک بار نیاز به تغییر دارد ، همانطور که ده سال قبل به من جوان فرصت داده شد ، من هم باید این فرصت را به ذاکرین جوان بدهم . دیدیم که آن سال آقای شالبافان آمدند الحمدلله موفق هم بود ، برای اینکه مداحان دیگر قم تصور نکنند اینجا ملک شخصی ماست و اگر کسی می تواند بیاید و اداره کند .
آن سالی که ما رفتیم اصفهان با همه حاشیه ها و تهمت هایی برای بنده ایجاد کردند ، باور کنید بنده از شام غریبان آن سال تا الان بانی آن هیئت را ندیده ام. روز اول هم به ایشان گفتم بنده هیچ هزینه ای ندارم و برای عشق به اصفهان آمده ام . اما تیمم اعم از فیلمبردار و عکاس و بچه های نور و صدا و سایت هزینه دارند و باید خودت با آن ها هماهنگ کنی. دست آخر هم همه هزینه ها را از جیبم پرداخت کردم . حرفم این است که ما هر کاری هم کنیم برایمان حاشیه درست خواهد شد ، پس بهتر این است که حواسمان به نوکری کردنمان باشد.