گروه جهاد و مقاومت مشرق: نمایش «سردار» به کارگردانی نادر برهانی مرند ایده اولیه جذابی دارد، این که یک سردار کهنهکار جنگ به دلیل عذاب وجدان نمیتواند زندگی را ترک کند و دو سال است روی تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکند، موضوع کمتر مطرح شده، تراژیک و تاثیرگذاری است. این ایده بستر استفاده از فضای رویا و واقعیت و شکست زمان را برای نویسنده به وجود آورده و او با استفاده از این امکان، قصه را پیش برده است. اما نکتهای که با تماشای نمایش به نظر میرسد این است که برهانی مرند استراتژی یکدست و منسجمی برای روایت و کارگردانی قصه نداشته است. اجرا میتوانست موجزتر و با ضرباهنگ تندتری باشد. میشد از حجم بالای دیالوگها کم کرد و به طور مشخص فصل پدر یاشار (میرطاهر مظلومی و همسرش) را بسیار بسیار کوتاه کرد.
در این فضا که تماشاگر باید از جدال دشوار یک قهرمان با مرگ متاثر شود و سرنوشت اندوهبار آرمین (فریدون محرابی) و یاشار (علی صالحی) را درک کند، پدر یاشار (میرطاهر مظلومی) با ورود به صحنه، کل فضا را تغییر میدهد. شاید برهانی مرند خواسته از این طریق، فضای تلخ نمایش را اندکی تلطیف کند، اما شخصیتها نوع نگاه نویسنده و خالقشان را نشان میدهند، این تمهید که با تمرکز روی یک لهجه و قومیت و اغراق درباره ویژگیهای زبانی و بیانی آنها مخاطب را به قهقهه بیاندازیم، در شان نمایشی مانند «سردار» نیست.
دست کم انتظاری که «سردار» در تماشاگرش ایجاد میکند، این نیست که با این لوده بازیها، فاصله تماشاگر را با اثری اینچنین جدی قطع کند. مادر و پدر یاشار در دو فصل، وارد اتاق ابراهیم (هدایت هاشمی) میشوند، در حالی که ماجرای ارتباط مادر با روح یاشار بسیار جذاب است، نویسنده و کارگردان از روی این ظرفیت به سادگی میگذرد و صحنه را به پدر میسپارد تا چند بار شوخیهایی نظیر از یاد بردن نام فامیل قاسمی (احمد کاوری) را تکرار کند یا در ترجمه حرفهای همسرش به فارسی دچار مشکل شود. برهانی مرند میتوانست این حضور را تنها به یک فصل محدود کند، شوخیها و آواز خواندن ترکی هم انقدر در فیلمها و سریالها تکرار شده که جذابیتی در آن وجود ندارد، اما تمرکز بر ارتباط مادر و پسر قابلیت بیشتری برای تاثیرگذاشتن روی مخاطب داشت.
«سردار» از لحظههای گرم و دوست داشتنی خالی نیست. استفاده از رفت و برگشت زمانی برای روایت قصه و معرفی شخصیتها تمهید درستی بوده. به ویژه که همه داستان در یک فضا نقل میشود و تغییری در صحنه نداریم. ورود آرمین و یاشار به اتاق بیمارستان و حضور آنها در فصل پایانی با سردار از بخشهای خوب نمایش است که درست نوشته و اجرا شده. ملاقات دو سرباز مفقود الاثر با فرماندهشان، تلخی و تاثیرگذاری لازم را دارد. قابی که در آن دکتر کامران (حسین پاکدل) و ابراهیم در آن قرار دارند و بارش برف و نور پاشیده شده روی صحنه، پایان خوبی بر این تراژدی است.
هر چند سازه شیشهای و ایستادن بازیگرها پشت آن نمایش «جان گز» (نیما دهقان) را تداعی میکند. در ابتدای آن نمایش که آذرماه 1394 اجرا شد و موضوع آن شهدای غواص بود، مانند «سردار» بازیگرها پشت شیشه و رو به تماشاگر ایستاده بودند. شروع و پایان «سردار» و استفاده از شیشه، شبیه به «جان گز» است. این دو نمایش به دلیل پرداختن به موضوع شهدا در یک دسته قرار میگیرند و مقایسهشان میتواند نشان دهنده امتیازهای یکی و ضعفهای قابل رفع دیگری باشد. به عنوان مثال استراتژی درستی بر «جان گز» حاکم بود و فرم و محتوا در آن نمایش در یک راستا قرار داشت، برداشت نویسنده و کارگردان از موضوع تلخ شهادت غواصان و تاثیر این فقدان بر زندگی فرزندان، دختران، پدران و وابستگان و جامعه پس از آنها، یکی بود. در «سردار» با توجه به این که نویسنده و کارگردان یک نفر است، این یکدستی باید نمود و جلوه بیشتری مییافت.
با این همه، اجرای اثری که میکوشد صادقانه از قهرمانان یک ملت سخن بگوید، بیطرف باشد و به دام شعارزدگی نیفتد اتفاق مبارکی است. «سردار» به بیانیه سیاسی تبدیل نمیشود و قصد ندارد مخاطبش را با دیالوگهای کنایهآمیز و نیشدار مرعوب کند. برهانی مرند میداند کارکرد یک اثر قصهگو چیست و پا را فراتر از محدوده درام نمیگذارد.
«سردار» فقط قصه ابراهیم و ملیحه (ندا کوهی) نیست، قصه کامران و مریم (نسیم ادبی) نیست، قصه چشم براهی و بغض فروخورده مادر و پدر یاشار نیست، قصه جوانی گم شده آرمین و یاشار هم نیست، قصه همه آنهاست و قصه همه ما. قصه روزگار تلخ یک سرزمین و قهرمانانی است که هنوز دلشان برای میهن میتپد. قصه اندوهبار خاطرهها، عشقها، امیدهایی است که در راه حفظ وطن از دست رفت. مردانی که میروند و زنانی که میمانند و قهرمانهایی که باید به احترامشان کلاه از سر برداشت.