بی هیچ استعاره بیا شاعری کنیم
در سوگ شیرخواره بیا شاعری کنیم
بر جسم پاره پاره بیا شاعری کنیم
روح القدس! دوباره بیا شاعری کنیم
حرفی نگفته مانده، اگر با قلم بگو
از روزگار قافله با محتشم بگو
طفلی چه هولناک به هر سو دوان شده
هنگام راه بستن آب روان شده
زخمی هزار ساله هم اکنون جوان شده
باید دوباره گفت چه با کاروان شده
شاعر! پر از اصالت خون کن دوات را
از سر بگیر روضهی شط فرات را:
آیینهها شده هدف دشمنان، هلا
برخاست ست بانگ کف دشمنان، هلا
آواز دف د دف ددف دشمنان، هلا
بسته است راه آب صف دشمنان، هلا
شاها! وزیر اول دربار را بخوان
وقتش رسیده است علمدار را بخوان
دریای دردهای تو را ساحل است این
در شام غربتت قمر کامل است این
الحق که مرز بین حَق و باطل است این
سقای کربلاست، ابوفاضل است این
دارد به سوی خیمه سرا مشک میبرد
دشمن به استقامت او رشک میبرد
در کربلا گذاشته سنگ تمام دست
آورده است تا دم آخر دوام دست
هرگز نخواست تا بکشد از امام دست
آورده است آب ولی با کدام دست؟
مشکی پر از فرات به دندان گرفته است
مجنون دوباره راه بیابان گرفته است
زخمی چنان عمیق نشاندند بر تنش
گویی هزار اسب دواندند بر تنش
گله به گله گرگ رهاندند بر تنش
دردا بگو چه ها گذراندند بر تنش
مانده ست جای خالی یک دوست در حرم
طفلی هنوز منتظر اوست در حرم
طفلان بی نوا چه کشیدند بعد از او
روی خوش از زمانه ندیدند بعد از او
دل از دل فرات بریدند بعد از او
تا گوشهی خرابه رمیدند بعد از او
میخواست رود را بکشاند به خیمهها
خود را نه! مشک را برساند به خیمهها
ویرانه دشت معجزه آباد را ببین
در قتلگاه معرکه میلاد را ببین
گلبرگهای پرپر در باد را ببین
طوفان خطبه خوانی سجاد را ببین
ناگاه بانگ خطبهی زینب بلند شد
از قعر چاهها مه نخشب بلند شد
روح القدس: از امام صادق (ع) روایت است، هیچ شاعرى جز با تأیید روح القدس درباره ما شعرى نمیگوید.