حسینیه مشرق- ابوموسی اشعری در سالهای آغازین نهضت پیامبر(ص) از یمن به مکه آمد و بعد اسلام آورد. پس از رحلت رسول خدا(ص) او در فتوحات ایران و شام حاضر بود. او که از فرماندهان سپاه اسلام به شمار میرفت، از سوی عمر حاکم بصره شد، اما عثمان او را عزل کرد.
در سالهای پایانی خلافت عثمان به درخواست مردم کوفه حاکم این شهر شد. نقل است که او زمانی تمام ثروتش را سوار بر چهل شتر همراه خود به میدان جهاد برده بود تا خیالش از بابت آنها راحت باشد. در آستانه جنگ جمل، ابوموسی به این بهانه که این کار فتنهانگیزی است، بر خلاف امر امام از مردم خواست به کمک هیچ گروهی نشتابند تا از فتنه به دور باشند. حضرت علی(ع) او را که فردی سادهلوح بود، از حکومت کوفه عزل کرد.
او در ماجرای حکمیت و در جنگ صفین با اصرار گروهی از یاران فریبخورده حضرت علی(ع) نماینده سپاه امام شد و با نیرنگ عمرو بن عاص فریب خورد و رأی به خلع امیرالمؤمنین(ع) داد.
در ادامه، خلاصه ماجرای ابوموسی اشعری را در کلام مقام معظم رهبری به همراه موشن گرافیک ببینید:
«من از اینجا از تاریخ ابن اثیر نقل میکنم و از مدارک شیعه هیچ چیز نقل نمیکنم. جناب «ابوموسی اشعری» حاکم بصره بود؛ همین ابوموسای معروف حکمیّت. مردم میخواستند به جهاد بروند، او بالای منبر رفت و مردم را به جهاد تحریض کرد. در فضیلت جهاد و فداکاری، سخنها گفت. خیلی از مردم اسب نداشتند که سوار شوند بروند؛ هر کسی باید سوار اسب خودش میشد و میرفت. برای اینکه پیادهها هم بروند، مبالغی هم درباره فضیلت جهادِ پیاده گفت؛ که آقا جهادِ پیاده چقدر فضیلت دارد، چقدر چنین است، چنان است! آنقدر دهان و نفسش در این سخن گرم بود که یک عدّه از آنهایی که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پیاده میرویم؛ اسب چیست! «فحملوا الی فرسهم»؛ به اسبهایشان حمله کردند، آنها را راندند و گفتند بروید، شما اسبها ما را از ثواب زیادی محروم میکنید؛ ما میخواهیم پیاده برویم بجنگیم تا به این ثوابها برسیم! عدّهای هم بودند که یک خرده اهل تأمّل بیشتری بودند؛ گفتند صبر کنیم، عجله نکنیم، ببینیم حاکمی که اینطور درباره جهاد پیاده حرف زد، خودش چگونه بیرون میآید؟ ببینیم آیا در عمل هم مثل قولش هست، یا نه؛ بعد تصمیم میگیریم که پیاده برویم یا سواره. این عین عبارت ابناثیر است. او میگوید: وقتی که ابوموسی از قصرش خارج شد، «أخرج ثقله من قصره علی اربعین بغلاً»؛ اشیای قیمتی که با خود داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج کرد و به طرف میدان جهاد رفت.
در سالهای پایانی خلافت عثمان به درخواست مردم کوفه حاکم این شهر شد. نقل است که او زمانی تمام ثروتش را سوار بر چهل شتر همراه خود به میدان جهاد برده بود تا خیالش از بابت آنها راحت باشد. در آستانه جنگ جمل، ابوموسی به این بهانه که این کار فتنهانگیزی است، بر خلاف امر امام از مردم خواست به کمک هیچ گروهی نشتابند تا از فتنه به دور باشند. حضرت علی(ع) او را که فردی سادهلوح بود، از حکومت کوفه عزل کرد.
او در ماجرای حکمیت و در جنگ صفین با اصرار گروهی از یاران فریبخورده حضرت علی(ع) نماینده سپاه امام شد و با نیرنگ عمرو بن عاص فریب خورد و رأی به خلع امیرالمؤمنین(ع) داد.
در ادامه، خلاصه ماجرای ابوموسی اشعری را در کلام مقام معظم رهبری به همراه موشن گرافیک ببینید:
«من از اینجا از تاریخ ابن اثیر نقل میکنم و از مدارک شیعه هیچ چیز نقل نمیکنم. جناب «ابوموسی اشعری» حاکم بصره بود؛ همین ابوموسای معروف حکمیّت. مردم میخواستند به جهاد بروند، او بالای منبر رفت و مردم را به جهاد تحریض کرد. در فضیلت جهاد و فداکاری، سخنها گفت. خیلی از مردم اسب نداشتند که سوار شوند بروند؛ هر کسی باید سوار اسب خودش میشد و میرفت. برای اینکه پیادهها هم بروند، مبالغی هم درباره فضیلت جهادِ پیاده گفت؛ که آقا جهادِ پیاده چقدر فضیلت دارد، چقدر چنین است، چنان است! آنقدر دهان و نفسش در این سخن گرم بود که یک عدّه از آنهایی که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پیاده میرویم؛ اسب چیست! «فحملوا الی فرسهم»؛ به اسبهایشان حمله کردند، آنها را راندند و گفتند بروید، شما اسبها ما را از ثواب زیادی محروم میکنید؛ ما میخواهیم پیاده برویم بجنگیم تا به این ثوابها برسیم! عدّهای هم بودند که یک خرده اهل تأمّل بیشتری بودند؛ گفتند صبر کنیم، عجله نکنیم، ببینیم حاکمی که اینطور درباره جهاد پیاده حرف زد، خودش چگونه بیرون میآید؟ ببینیم آیا در عمل هم مثل قولش هست، یا نه؛ بعد تصمیم میگیریم که پیاده برویم یا سواره. این عین عبارت ابناثیر است. او میگوید: وقتی که ابوموسی از قصرش خارج شد، «أخرج ثقله من قصره علی اربعین بغلاً»؛ اشیای قیمتی که با خود داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج کرد و به طرف میدان جهاد رفت.
{$sepehr_media_1803194_400_300}
«فلمّا خرج تتعله بعنانه»؛ آنهایی که پیاده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسی را گرفتند. «و قالو احملنا علی بعض هذا الفضول»؛ ما را هم سوار همین زیادیها کن! اینها چیست که با خودت به میدان جنگ میبری؟ ما پیاده میرویم؛ ما را هم سوار کن. «وارغب فی المشی کما رغبتنا»؛ همان گونه که به ما گفتی پیاده راه بیفتید، خودت هم قدری پیاده شو و پیاده راه برو. «فضرب القوم بسوطه»؛ تازیانهاش را کشید و به سر و صورت آنها زد و گفت بروید، بیخودی حرف میزنید! «فترکوا دابة فمضی»، از اطرافش پراکنده و متفرّق شدند؛ اما البته تحمّل نکردند. به مدینه پیش جناب عثمان آمدند و شکایت کردند؛ او هم ابوموسی را عزل کرد. ما ابوموسی یکی از اصحاب پیامبر و یکی از خواص و یکی از بزرگان است؛ این وضع اوست! (بیانات در خطبههای نمازجمعه 1377/02/18)