کد خبر 641927
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۵ - ۱۷:۰۶

واقعا این 4 نفر رفتارشان با بقیه متفاوت بود. انگار فهمیده بودند قرار است در بهشت با هم باشند. انگار فهمیده بودند ملائک نزول کرده و می خواهند آنها را تا عرش اعلی بالا ببرند.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سرهنگ روح الله کاکاوند از فرماندهان ناجا و از رزمندگان شهر هرسین در دوران دفاع مقدس، با انتشار عکسی، خاطره مربوط به چند شهید را اینگونه نوشته است:

افرادی که در این عکس هستند، 4 نفر از جوانان برومند استان کرمانشاه هستند که در دانشسرای تربیت معلم شهر «صحنه» مشغول تحصیل بودند. با هم قول و قرار گذاشتند به جبهه بیایند. در عملیات کربلای 5 هر کدام به یک گردان اعزام شدند اما اصرار داشتند که با هم باشند. اصرار فراوان شان باعث شد فرماندهان قبول کنند اما گفتند حق ندارید در حین عملیات با هم تجمع کنید. تا اینکه به طور اتفاقی در هنگام درگیری با بعثی ها از گردان جدا می شوند و با تعداد زیادی از عراقی ها تا صبح درگیر می شوند و آن منطقه را از لوث وجود بعثی ها پاکسازی می کنند.

بعدها مشخص شد اگر همین بچه ها با آن گروه عراقی درگیر نمی شدند ممکن بود همه افراد گردان در محاصره بیافتند. انگار معجزه ای شکل گرفته بود تا اینها راه را گم کنند و از بال سمت راست گردان جدا شوند و با عراقی ها در آن نقطه درگیر شوند. روز دوم یا سوم عملیات کربلای 5 در حوالی دریاچه ماهی بود و طبق معمول دور هم نشسته بودند که توپ 155 میلی متری دشمن به وسط آن ها اصابت و بدن های مطهرشان قطعه قطعه شد. شهیدان حشمت الله محسنی، وحید حمزه ای، اردشیر الهیاری و علی ناصری...

 

یکی از این عزیزان اردشیر اللهیاری برادر سلیمان اللهیاری کشتی گیر معروف کرمانشاهی بود، اما 3 نفر دیگر هرسینی بودند. چون همکلاس بودند خیلی صمیمی شده بودند. همین آقا اردشیر یک شب قبل از عملیات به من گفت: نمی دانم چرا امشب آمادگی شهادت را ندارم. خدا کند عملیات به شب بعد موکول شود. قدری باهاش شوخی کردم و گفتم: نکنه ترسیدی! گفت: نه اگر ترسیده بودم داوطلبانه آر.پی.جی زن نمی شدم... دو تا چفیه داشتم؛ گفت: یکی از چفیه هاتو می خوام... بهش دادم و خداحافظی کردیم. نیمه های شب بود که گفتند کامیون های حامل نیرو برگردند آبادان؛ امشب عملیات نداریم. برای فردا شب آماده شوید. شب بعد دیدم اردشیر الهیاری خیلی خوشحال است. همش می گفت بچه ها من نورانی شده ام؟ ما هم می گفتیم: شدیدا نورانی شدی. می گفت: عطر تیرز نزدم ها ولی دقت کنید چقدر خوشبو شده ام... همین نفر اول که گرمکن قرمز دارد اگر اشتباه نکنم اسمش وحید حمزه ای بود؛ می گفت: داش اردشیر! نامردی نکنی ها اگر قراره شهید بشیم باید با هم شهید بشیم چون همکلاس هستیم.

واقعا این 4 نفر رفتارشان با بقیه متفاوت بود. انگار فهمیده بودند قرار است در بهشت با هم باشند. انگار فهمیده بودند ملائک نزول کرده و می خواهند آنها را تا عرش اعلی بالا ببرند. انگار متوجه شده بودند برگزیده شده اند و خداوند مقرر فرموده از دست ساقی کوثر شهد شیرین شهادت بنوشند. آنها روح بلندی داشتند و به ملکوت اعلا پیوستند؛ اما چقدر زود فراموش شدند این اسوه های تقوا، شجاعت و رشادت!

دو نکته را لازم می دانم عرض کنم؛ یکی اینکه بعدها همرزمان اردشیر الهیاری گفتند: علت اینکه ایشان دوست نداشت شب اول عملیات انجام بگیرد این بود که غسل شهادت نکرده بود و وصیتنامه اش را نصف و نیمه نوشته بود. نکته دوم: به سبب اینکه با برادرش (سلیمان) چند مرحله مسابقات کشتی کشوری رفته بودیم و اردشیر خودش هم کشتی گیر خوبی بود با ایشان بیشتر رفیق بودم.