سرگذشت زندگی شهید «حسین گلناری مهابادی» ما را به منزل شهید کشاند. «فاطمه ذاکرزاده» به همراه فرزندانش با روی گشاده میزبان ما شدند و از ناگفتههای فرزندش شهیدش گفت.
خانه در عزای حسینی سیاه پوش میشود
هنگام ورود به خانه آرامشی خاص احساس میشود. این خانه بوی بهشت میدهد. خانهای که سالهاست ایام محرم و صفر میزبان عزاداران حسینی است. مادر شهید میگوید: «تمام فرزندانم را تا هفت سالگی سقای امام حسین (ع) کردم. تمام سعی من و همسرم این بود که آنها را حسینی تربیت کنیم. امیدوارم توانسته باشیم در این امر موفق باشیم.»
پارچههای آویخته به در و دیوار خانه حکایت از برگزاری مراسم عزاداری میدهد. مادر ادامه میدهد: «سالهاست که مراسم عزاداری حسینی را در منزل برگزار میکنیم. حسین هم روزی در همین هیات سینهزنی میکرد. پس از شهادتش حسینیه حضرت زهرا (س) ده روز محرم را در خانه ما مراسم برگزار میکرد. چند سالی است که آنها فضای بزرگتری را پیدا کردند و از اینجا رفتند؛ اما، ما در منزل همچنان مراسم کوچکی را برگزار میکنیم.»
محسن، برادر کوچک حسین رشته کلام را به دست می گیرد و می گوید: «من از آن دوران چیزی به خاطر ندارم، اما وقتی در جمع دوستان حسین مینشینم همه از رشادتهای او می گویند. ایمان و تقوای حسین زبانزد بسیجیان محل است. در توصیف خصوصیات اخلاقی او شنیدهام که با وجود اینکه سعی داشت همیشه خنده بر لب جمع بیاورد ،؛اما در خصوص مسایل دینی با کسی شوخی نداشت.
با حجاب شوخی نداشت
به گفته مادر شهید، حسین از دوران دبستان حال و هوای عجیبی داشت به گونه ای که امر به معروف و نهی از منکر را حتی در داخل مدرسه احیا میکرد. او در مدرسه سعی میکرد دوستانش را با مسائل روز و اهمیت حفظ حجاب در جامعه آشنا سازد از این رو نامش در لیست سیاه مدرسه قرار گرفت و همواره او را یک دانش آموز بازیگوش یاد میکنند. اعظم خواهر کوچک شهید این جملات را بر زبان آورده و ادامه میدهد: با حسین چهار سال تفاوت سنی داشتم. او در امر حجاب با هیچ کس شوخی نداشت. گاهی گوشزدها و سخنانش در مورد پوشش لباس و مساله حجاب برایم سنگین و ناراحت کننده بود. اما امروز سخنانش را درک میکنم.»
مکانیک جبههها هستم
ادب و متانت حسین هنوز هم زبانزد اهل خانه است. مادرش در این باره میگوید: حسین از زمان رفتن تا شهادتش سه بار به خانه آمد. نخستین بار با پای شکسته بازگشت، اما آنقدر ذوق حضور در جبهه را داشت که پس از 15 روز گچ پایش را باز کرد. نمیتوانم نگرانیهای مادرانهام را در قالب جملات به زبان بیاورم اما هرگز سد راهش نشدم. حسین پیش از اعزامش چندبار از من پرسید که آیا از رفتنش راضی هستم؟ هر بار با جواب مثبت من روبرو میشد. سعی داشتم برای ادامه مسیر دلگرمش کنم.
اعظم در تکمیل صحبتهای مادرش میگوید: او از لحظه لحظه عمرش به خوبی استفاده میکرد تا آنجا که تعطیلات تابستان به مغازه مکانیکی میرفت تا کار مکانیکی یاد بگیرد. وقتی هم به جبهه رفت به ما میگفت که من در آنجا کار مکانیکی انجام میدهم. بعد از شهادتش باخبر شدیم که او خمپارهانداز است.
خاطراتی که سی سال تکرار میشود
مادر شهید میگوید: «حسین در آخرین اعزامش طی تماس تلفنی خبر داد که برای مراسم عاشورا به خانه برمیگردد. پیش از تماس تلفنی نامهای نیز فرستاده بود که فردای آن روز به دستمان رسید. روز مقرر چشم انتظارش بودیم، اما از او خبری نشد. پنج روز بعد پیکرش را آوردند. حسین عصر روز عاشورا سال 64 در عملیات ذوالفقار همچون مولایش حسین(ع) جام شهادت نوشید.
سی سال از آن روز میگذرد و اهالی خانه از نخستین روز ماه محرم یاد و خاطره حسین را بر زبان میآورند. او در کنارمان و مراسمات عزاداری حس میکنیم.»
قاصدی که خبر از شهادت داد!
مادر شهید با بیان این جمله سخنانش را به پایان میرساند. چند ماه قبل از شهادت حسین در عالم رویا خواب یکی از اقوام شهیدمان را دیدم . لباس سفید برتن داشت به او گفتم ؛ چرا اینگونه لباس برتن کرده ای گفت: این لباسی که بر تن من است . حسین هم با آن ملبس می شود. او خبر از شهادت حسین میداد.
بیوگرافی شهید
نام: حسین
نام خانوادگی: گلناری مهابادی
نام پدر: علی
تاریخ تولد: 1346
تاریخ شهادت: 1364
محل شهادت: مهران، عملیات ذوالفقار