حاج علا فرمانده یکی از واحدهای اصلی مقاومت بود، واحدی که آن را برای نبرد احتمالی با بزرگترین ارتش خاورمیانه، تجهیز و آماده کرده بود تا معادله ی بازدارندگی جدیدی را تثبیت کند.

سرویس جهان مشرق - «برادر جان، عزیز دلم»؛ این عبارتی بود که «حاج علا 125» نیروهای مقاومت را با آن صدا می زد. افراد کمی بودند که اسم حقیقی اش را می‌شناختند: حاتم حماده، اهل شهرستان کوهستانی القماطیة. خیلی ها اسم جهادی اش، حاج علا، را می شناختند. مردی با سابقه و آوازه ی طولانی در نبرد با دشمن صهیونیست، (در دوران اشغال جنوب لبنان) در خطوط مقدم و حتی در درگیریهای مستقیم و از فاصله‌ی نزدیک.
 
به نوشته ی نور ایوب در روزنامه الاخبار، حاج علا فرمانده یکی از واحدهای اصلی مقاومت بود، واحدی که آن را برای نبرد احتمالی با بزرگترین ارتش خاورمیانه، تجهیز و آماده کرده بود تا معادله ی بازدارندگی جدیدی را تثبیت کند.
 
سال 2013 بود که ستاره ی نام حاج علا به عنوان بارزترین فرمانده میدانی مقاومت درخشیدن گرفت: از عملیات تل النبی مندو در ریف جنوب غربی القصیر تا نبرد [سرنوشت ساز و راهبردی] القصیر در 19 می. رد پای او را می شد در طرح های حمله و تاکتیک های نبرد دید، و صدای او را وقتی که در فرماندهی گردان های «رضوان» آغاز عملیات القصیر را اعلام  کرد می شد شنید. نبرد، 19 روز طول کشید. این اولین تجربه ی حاج علا در جنگ های شهری بود.
 
 
 
کسانی که با او بوده اند، او را از «ژنرال های درجه یک» می خوانند. اما خودش به هیچ کدام از این لقب ها و توصیفات اهمیتی نمی داد. روحیه ی «دوران زیبا»[ی جبهه ی جنوب] را حفظ کرده بود. به مرور تواضع و نزدیکی اش به رزمنده ها بیشتر شد، با تکه کلام دائمش: «عزیز دلم».
 
رهبران مقاومت اصرار داشتند فرماندهان نبرد القصیر را تکریم کنند، حاج علا هم اصرار داشت در جلسه شخصا خدمت کند. یکی از حاضران تعریف می کند، حاج علا اصرار کرد در پختن غذاو آوردنش برای حاضرین شرکت کند. اتفاقا این صحنه در فیلم هم ضبط شده است.
 
القصیر، آخر خط جنگ با تروریست ها نبود، آغاز رفتن از جبهه ای به جبهه ای دیگر و از آنجا به بعدی و بعدی بود. حضور شخصی حاج علا در میدان نبرد، مژده ی پیروزی برای مجاهدین گردان های رضوان و مایه ی اعتماد رهبران مقاومت بود.
 
 
 
حاج علا در جایگاه معاون فرمانده کل عملیات مقاومت ثابت کرد که اختلاف ارتفاع میدان و اختلاف جغرافیا، و جنگ روانی تروریست ها مانعی در راه رسیدن پیروزی های پشت سر هم نبود: آن دسته از تروریست ها که از القصیر گریخته بودند، راهی روستاها و شهرهای منطقه ی قلمون شدند. حاج علا در آنجا دنبالشان کرد و نبردهای پیروزمندانه ی دیر عطیه و قاره و الجراجیر را رقم زد تا رسید به «ام المعارک» یبرود و بعد از آن رنکوس و دیگر نبردها در سال 2014.
 
 
 
کار دنبال کردن تروریست ها توسط حاج علا (که حالا نامش را هم از طریق بی سیم شناخته بودند) به همینجا ختم نشد و به گذرگاه های مرزی بین سوریه و لبنان کشیده شد، جایی که حاج علا توانست کارگاه های بمبگذاری ماشین تروریست ها و ساخت بمب توسط آنان را از بین ببرد.
 
قلمون، در بدن حاج علا یادگاری های دردناکی به جا گذاشت. انگار این سرزمین می خواست برای هر کس که برای آزادسازی اش تلاش کرده بود، یادگاری ای باقی بگذارد.
 
 
 
نبردهای سوریه، در این سال های اخیر باعث غیبت حاج علا از خانه اش شده بود، دائما در اتاق عملیات قلمون بود، رخت خوابش را هم به همانجا برده بود و شده بود خانه ی دومش.
 
کسانی که حاج علا را می شناسند می گویند: «به هرچه از بین رفتنی بود، توجهی نداشت». یکی از رفقایش می گوید: «کم حرف بود و خنده رو. زبانش به خیرخواهی و خیرگویی می چرخید. برادری بود که چرخش ایام و تغییر اوضاع، عوضش نمی کرد.» ادامه می دهد: «با مجاهدین [نیروهای مقاومت] گرم و دوست بود. مطلقا اسراف را تحمل نمی کرد.»
 
 
 
حاتم، مهندس برق، فارغ التحصیل دانشگاه عربی بیروت العربیة، همیشه سعی می کرد در چارچوبی فعالیت کند که به کار حزب الله بیاید. رفقایش خوب یادشان هست که چقدر اصرار داشت که در [آماده سازی مقدمات] راهپیمایی روز عاشورای هر سال مشارکت داشته باشد: چند روز  (که همراه 15 نفر دیگر) در انبار [وسایل مرتبط با راهپیمایی] می خوابید تا «سیستم های صوتی و راهپیمایی» درست پیش برود.
 
سال 2015، عملیات الزبدانی را در ریف غربی دمشق فرماندهی کرد و در آنجا هم موفقیت جدیدی بر کارنامه ی پر موفقیتش افزود.
 
 
 
امسال، نوبت حلب بود. به شمال سوریه کوچید، مشخصا به جنوب شهر حلب. شخصا به عنوان نیروی شناسایی وارد کارخانه ی البراغی در نزدیک تله بازو شده بود که یک بمب، نگذاشت ثمره ی پیروزی را بچشد و علا را از میدان های نبرد (که حاضر نبود جز با شهادت از آن بیرون برود) بیرون برد.