به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، کتاب «با اجازه بزرگترها؛ بله!» به کوشش مسعود دهقانی پیشه و توسط نشر نارگل به بازار کتاب آمد.
این کتاب، مجموعه ای از خاطرات شهدا در زمینه خواستگاری از همسرشان است که در 192 صفحه گردآوری شده.
در مقده این کتاب آمده: انتخاب یار و همراهِ زندگی، بیشک یکی از مهمترین انتخابهای هر فرد در طول سالیان عمرش است. انتخابی که مقدمهای برای رسیدن به آرامش و خوشبختی در حیات دنیایی و اخروی است. این عشق انسانی گرچه رنگ و بوی دنیایی دارد، اما میتواند راهی برای رسیدن به معشوق حقیقی باشد.
هم از این روی، در جریان استخراج مطالب مورد استفاده در سالنامه «خانواده معمولی» در تابستان 1394، به پیشنهاد گردآورنده محترم کتاب حاضر، تصمیم گرفتیم بخشهای جذابتر مطالب استخراجشده را به صورت کتابی مستقل منتشر کنیم و حاصل کار شد آنچه که در مقابل چشمان خوانندگان عزیز قرار گرفته است.
این کتاب دربردارنده روایتهایی از نحوۀ آشنایی، مراسم خواستگاری و ازدواج بانوانی است که با دنیایی از امید و آرزو راهی خانۀ بخت شدند، اما دست تقدیر، جدایی را برایشان رقم زد. روایتهایی که احساس لطیف و بیان پرجزئیات زنانه در آنها موج میزند و در لابهلای جملات هر روایت، صداقت راوی را بهخوبی میتوان حس کرد.
این بانوان، افتخار همسفری با مردانی را داشتهاند که همگی پیشوند «شهید» در کنار نامشان نشسته است؛ مردانی که پیش از آنکه جسمشان از دنیای خاکی رخت بربندد، روحشان شهید شده بود و «شهیدانه» زندگی کردن را مشق کرده و طعم زیبای «حیات طیبه» را چشیده بودند.
دو روایت پایانی که از زبان همسران شهدای مدافع حرم نقل شده است هم، نشانگر تکرار یک سبک زندگی است؛ «حیات طیبه». هرچند زمان بسیاری از ما را با خود برده است، اما «آنان را كه ریشه در خاک استوار دارند، از طوفان هراسی نیست.» باید دانست در عصر بهاصطلاح «پسا مدرنیته» و سونامی تجملگرایی و دنیاپرستی هم میتوان ساده زیستن، با عشق زندگی کردن، و درنهایت، درک احساس زیبای خوشبختی را تجربه کرد.
شاید چشمها را باید شست...
در پایان لازم به ذکر است که تمامی روایتهای این کتاب، گزیدهای از دهها و بلکه صدها روایتی است که پیشتر از زبان همسران شهدا، در قالب کتابهای جداگانه و متنوع منتشر شدهاند.
انتشار یکم این کتاب در 192 صفحه و با قیمت 8000 تومان در اختیار علاقمندان است.
در بخشی از متن کتاب آمده: بعدها خودش برایم تعریف میکرد، میگفت: "وقتی رفتم جبهه به ورامینی گفتم: حقیقتش من میدونم که موندنی نیستم، ولی به دختر همسایهمون علاقهمندم، حالا نمیدونم چی کار کنم، چون اون پدر نداره، تکفرزند هم هست، منم که مطمئنم شهید میشم."
با حالت شوخی به عباس ورامینی گفته بود: "من که قطعا شهید میشم و موندنی نیستم، حالا این بنده خدا خودش که یتیم بزرگ شده، بخواد بچه یتیم هم بزرگ کنه، خیلی غمانگیزه. هر جوری فکر میکنم، نمیتونم پا پیش بذارم." (برشی از متن کتاب)
این کتاب را می توانید به صورت اینترنتی از سایت کتابخون به نشانی ketabkhon.ir خریداری کنید.